یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۵

16 آذر 1352

سید هاشم خواستار‎ hat seinen Beitrag geteilt.
3 Min
سید هاشم خواستار‎ hat 2 neue Fotos hinzugefügt.
16آذر 1352بازداشت و در سال 1392 نیز بازداشت و زندان ؛ چه شباهتهایی بین دو رژیم شاه و شیخ هست!!!!( زندگی،جنگ برای آزادی و دیگر هیچ)
16 آذر 52،نهار در سلف سرویس دانشکده ی کشاورزی ارومیه(سال 54 تبدیل به دانشگاه شد)که ناگهان سینی های غذا به هوا پرتاب شد و همه ی دانشجویان به بیرون از رستوران رفتند. اولین شعار توسط اقای ضمیری از رشت (درود بر مجاهد،سلام بر فدایی) سرداده شد که ماموران شهربانی با لباس سورمه ای با باطوم بدست به دانشجویان حمله ورشدند.از نرده ها بالا رفته و هر کدام به سمتی فرار کردیم و به روستایی رسیدیم که خانمی دربِ یکی از خانه ها ایستاده بود. یکی از دانشجویان به نام آقای داودی با زبان ترکی از خانم خواست که به ما پناه دهد .ما چهار نفر بودیم؛ خودم ،"فضل الله افراز" از آمل ، "ابراهیم نگهبان" از مشهد و "داودی" از کردستان که در خانه ی خانم روستایی مخفی شدیم.اما تا چشم خانم به ماموران افتاد صورتش مثل گچ سفید و از ما خواست که برویم.دوست ما آقای داودی که بزبان ترکی مسلط بود از او خواهش کرد که اجازه دهد تا رفتن ماموران،در خانه بمانیم.مامورین از سگی که داخل خانه بسته بودند و مرتب پارس میکرد فهمیدند که در خانه غریبه هایی هستند.ناگهان مامورین وارد خانه شدند.در فکرِ فرار از پنجره بودم که دوستمان آقای "افراز" به ماموران گفت:《اگر ما را نزنید ما تسلیم میشویم》 ماموران هم قول دادند نزنند ودستهای هر چهار نفرمان را با طناب به هم بستند.در حین رفتن، ناگهان مأموری دیگرباصورت بر افروخته خود را به درختِ سفید دالی رساند و خیلی زور زد تا شاید بشکند و ما هم نگاه میکردیم و خدا خدا که نشکند و نشکست و با همان باطوم به جان ما افتاد اما خوشبختانه چون پالتو داشتم دردم نگرفت.ما را به داخلِ جیپِ چادر دار بردند . احتیاط کرده و به چادر تکیه ندادم که ازبیرونِ جیپ وبه قصدِضربه زدن به ماکه داخل بودیم، ناگهان شروع کردبه زدن با قنداق تفنگ که اگر تکیه داده بودم کمرم میشکست. در دل می گفتم؛ بزن بزن که داری خوب میزنی. در سال 88 بدتر از این در پارک ملت مشهد در اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شاهدش بودم که مردم را میزدند و اگر خودم را معرفی نمیکردم که نماینده ی معلمان هستم حتما کتک مفصلی خورده بودم .البته اگر خودم رامعرفی نمیکردم آزاد میشدم.بگذریم،ما را تحویل ساواک دادند. بازجویی از یکایک دانشجویان شروع شد.بازجو از من پرسید اولین نفر چه کسی سینی را به هوا پرتاب کرد؟ گفتم نمیدانم فقط سینی ها که به هوا پرتاب شد پالتویم را روی سرم انداختم و فرار کردم.بعد از 43 سال حقیقت را بگویم. اولین نفر"رسول شوکتی" از مشهد بود که شروع کرد.او در رژیم شاه چندین سال زندان و در جمهوری اسلامی نیز 6 تا 7 سال زندان و متهم به هواداری از چریکهای فدایی خلق بود.اکنون در کشور کانادا ساکن است.از آقای ضمیری خبرهای بدی شنیده ام امیدوارم دروغ باشد.سئوال بعدی بازجو با توجه به اینکه از شهر بیرجند بودم و همشهری آقای علم و روستازاده ای که از حرف زدن و لباسش سادگی میبارید از من خواست که برای شاهنشاه چه کرده ام؟گفتم:مقاله ای نوشته ام که "چگونه گوشت تهران تامین شود".بازجو گفت: نه منظورمن این است که اگر فردی بر علیه شاه حرف بزند،حاضری گزارش اورابدهی؟گفتم:من زاهدان درس خوانده ام و درسهایم ضعیف است و مرتب نزد همکلاسیهایم درس میخوانم.(همینجا بگویم درس ریاضی که از همه برای دانشجویان مشکلتر بود در کارنامه سه واحد الف و سه واحد ب دارم.)چه شباهتهایی بین نظام شاهنشاهی و نظام جمهوری اسلامی!!!!
در سال 1383 که بازداشت و به دو سال حبس محکوم شدم،بازجوی اطلاعات جمهوری اسلامی،در آخرین روزِ بازداشتم(که با وثیقه ازاد شدم)به من گفت: 《آقای خواستار هر موقع کار داشتید،113 را بگیرید.من حاضرم》بریده باد دست وزبانی که برای یاران،خبر بُرده و یا نوشته باشد.همینجا خوب است یادی کنم از دانشجویان پیشروِ جنبش دانشجویی زمان شاه که در جمهوری اسلامی اعدام شدند. ابتدا از فردی بنام؛ "مالک قصاب"که متولدِ شهرستان"سراب"درآذربایجان شرقی بود میخواهم بگویم(هیچوقت خودم را نمیبخشم که تا کنون در نوشته هایم از او یاد نکرده ام). نمیدانم چطور شد که نزدیک بود او را فراموش کنم ."مالک قصاب" در سال 54 که در اعتصابات دانشجویی 2 ترمِ تحصیلی محروم از دانشگاه شدم،مبلغ یکصد تومان از زحمت کشیدنش در کوره های آجرپزیِ تهران بدون هیچ منتی به من کمک کرد در حالیکه او کمونیست(قابل توجه) و من مذهبی بودم. اتحاد ما با دوستانِ چپ،چنان درآمیخته بود که اگر کسی از بیرون نگاه میکرد متوجه نمیشد چه کسانی مذهبی و چه کسانی کمونیست هستند.مسعود (احمد)حاجیان که همان سالِ 52 زندان رفت میگفت: من،ایستاده با دستانِ روبه بالا و روی یک پا می خوابیدم.ساواک همیشه دانشجویان را اواخر ترمِ اول میگرفت و اواسط ترم دوم آزاد میکرد که محروم از سال تحصیلی شوند.کاری که برسراوهم آورده شد."مسعودحاجیان" همیشه با عبا جلو می ایستاد و ما پشت سرش نماز میخواندیم.آن عبا اکنون نزد آقای"افراز" میباشد.یک توضیح المسائل آقای خمینی را قبل از انقلاب دیدم که دست حاجیان بود .حاجیان را در دهه ی 60،حکومتِ همین آقای خمینی، اعدام کرد در حالیکه برای آنها ثابت شده بود که او شاخه ی سیاسی مجاهدین بوده و دست به اسلحه نبرده است.او دارای دو فرزند به نامهای آزاده و یاسر بود که یاسر باز در سال 92 با حمله به کمپ اشرف در عراق کشته میشود.آخرین دیدار ما در آذرِ سال 55 که برای سربازی به تهران رفتم صورت گرفت.
"قادر قربانی" رشته ی دامپروری،متولد اردبیل ،از دانشجویان چپ و از بهترین دوستانم بود که اکثراً با دانشجویان مذهبی بود. انسان شریف و صبوری بود که به اتحاد فکر میکرد. در سال 56 برای دیدن دانشجویان به ارومیه رفته بودم که مقدارِ زیادی عسل که پدر و مادرش به او داده بودند به عنوان کادوی ازدواج به من هدیه داد."سیروس قصیری" رشته ی زراعت و متولد سنندج که چقدر با مرام وبامعرفت بود .سال 55 مرا به سنندج دعوت کرد که نتوانستم برآورده کنم و آخرین دیدار ما بود. شنیدم بعد از اعدام،جسدش را به جیپ بسته و در خیابانهای سنندج چرخانده بودند که حتما برای دیگران عبرت شود."مهدی مقتدری"،رشته ی دامپروری متولد جهرم بود.همیشه با تمام سختی های مبارزه،خندان بود.آخرین دیدار ما اواخر سال 57 بود."مرتضی نبی الهی" رشته ی زراعت ومتولد تبریزکه در تابستان 56(که من در عجب شیر سرباز بودم و همسرم جهت انتقال به بیرجند رفته بود) حدود40 روز باهم زندگی کردیم؛ اوکه در یک مرغداری کار میکردتعریف میکرد در یکی از دستگیریهاتوسط ساواک اورا با دانشجویی که او را لو داده بود روبرو میکنند.میگفت آنقدر خود را به دیوانگی زده و محکم خودش را به دیوار میکوبیده و مدتی خود را به بیهوشی می زند تا ساواک مجبور به ترک بازجویی میشود.( صلاح نمی دانم نام آن دانشجو را اینجا بیاورم و بگویم وابسته به چه جریانی بود)بیشترِ نهج البلاغه را از حفظ بود و بعد از انقلاب در رابطه با گروه فرقان، اعدام شد."سعید مرآت" رشته ی دامپروری و ساکن تهران و بچه ی مرند بود.به جرائت میگویم در تمام اعتراضات و اعتصاباتِ دانشجویی،پیشقدم بود .ترس،اصلادرقاموس وقامتش معنی نداشت او هم دررابطه با گروه فرقان اعدام شد .آخرین دیدار ما سال 56 بود که همسرم را داخل مسافرخانه در ارومیه گذاشته بودم و به دیدن آنها رفتم که به من اعتراض کرد که چرا همسرت را نیاورده ای و این خود به معنی اعتقاداو به نقش وجایگاه بسیارارزشمند"زن" و ارتقاءِ منزلت زنان ازعزلت نشینی به مقامِ حقیقی خودکه دخالتِ پویا درتمامی مناسبات ومسائل اجتماعی(بطوربرابربامردان) با دیگران بود.
بعد از کودتای ننگین 28 مرداد 32 تاکنون، مردم ایران،به غیر از دو سالی که در سال 1357 شیفتِ کاری از شاه به شیخ منتقل شدو کمی آزادی داشتیم،دیگر ملت،روی آزادی به خود ندیده و فقر و فحشاء و طلاق ونکبت و فلاکت و بدبختیِ ملت ایران،سرعت سرسام آوری بخود گرفته و نه تنها در رژیم شاه سابقه نداشته که در تاریخ ایران هم بیسابقه می باشد. ملت اروپا ابتدا حکومت کلیسا(انکیزیسیون) را از قدرت انداخت و سپس به خلع قدرت از پادشاهان اقدام کرد اما ما قدرت را از شاه گرفته و به شیخ و ملا دادیم و ملا هم انقلاب را ملاخور کرد.
با همین موی سپیدم،آرزومندم بدونِ نگرانیِ دانشجویان از بگیر و ببند و به دعوت دانشجویان و بخصوص دانشجویان دانشگاه ارومیه به میانشان رفته و خاک آن دانشگاه را بوسیده و خاک را در اغوش کشم و برای هرکدام از یاران، گلی بکارم و با اشکان چشمم آبیاری وبه مانندبزرگان وطنم همچون دکترحسین فاطمی که جان برسرآزادیِ وطن ازوابستگی واستبدادنهاد،فریاد بزنم 《زنده باد آزادی》
سید هاشم خواستار نماینده ی معلمان در کانون صنفی فرهنگیان خراسان.
عکس 5نفره اقایان صادق جلالی مسعود حاجیان(اعدام شد)فرازی خودم افراز و عکس شش نفره از راست جلالی حاجیان عباس رجائ خودم فرازی افراز
Weitere Reaktionen anzeigen

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر