شنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۵

شاگرد آیت ااه حسینعلی منتظری الگویی برای اصلاح طلبان

سید هاشم خواستار‎ hat 2 neue Fotos hinzugefügt.
6 Std.
همبندیم آیت الله قابل،شاگرد ایت الله منتظری، الگویی برای اصلاح طلب ها
ــــــــــــــــــــــــــــــ
 اخیرا دو درگیری،برایم بوجود آمدکه احساس کردم تبلیغاتِ سوئی احتمالا سازماندهی شده بر علیه من دارد صورت می گیرد. اولین مورد با دانشجویی بود که از ده سال پیش که دانشجویان در خانه ام جلساتی داشته اند، سایر دانشجویان شدیدا او را متهم به مامور بودن میکردندوسپس 4 سال به زندان رفت و در زندان نیز همبندیهایش میگفتند مامور است. اخیرا همکارانِ زندان کشیده و یا خانواده های آنها که به مشهد می آمدند در جمع معلمان حاضر میشدو همیشه هم کنار من می نشست. معلمان تعجب کرده و به من واگو کرده که او چرا همیشه در جمع ما حاضر است؟تا اینکه به او گفتم و او ناراحت شد و در تلگرام و در خصوصیِ بنده،بسیار مطلب بر علیه من نوشت که جوابش را دادم و ازجمله اختلافات بنده با آقای قابل در زندان را به رُخم کشید.در پایان به او پیشنهاد دادم که این مطالب را به جهت قضاوت دیگران و بخصوص معلمان،در یک گروه تلگرامی بگذاریم. او وحشت کرد و به هر کس توانست چنگ انداخت تا منتشر نکنم.
 دیگری،فردی بودکه رزروِ دوم از معلمان هیئت مدیرهٔ کانون صنفی فرهنگیان خراسان بود که هر زمان اعضائ هیئت مدیره میخواستند به حاکمیت نزدیک شوند بدون مراجعه به رزرو اول از رزرو دوم دعوت میکردند که در جلساتشان به جای من شرکت کند.در یک درگیری لفظی که با او پیدا کردم مرا متهم کرد که در زندان دل آقای قابل را خون کرده ام.در لیست اصول گرایان پایداریِ کانون صنفی فرهنگیان خراسان بود که رای نیاورد.تصمیم گرفتم آنچه بین من و آقای قابل در زندان و بعد از زندان گذشته را منتشرکنم تا دیگران قضاوت کنند.از خرداد سال 88 زندان بودم که در 29 آذر 88 خبر فوت آیت الله منتظری را شنیدم.اقای قابل از شاگردان ممتاز ایت الله منتظری که با اقایان عمادالدین باقی و محسن کدیور حکم اجتهاد از ایت الله منتظری گرفته بودند از مشهد جهت تشییع جنازه راهی قم میشود که در نیشابور توسط نیروهای اطلاعات،بازداشت ومدتی در اداره ی اطلاعات و سپس به زندان وکیل آباد مشهد منتقل و پس از مدتی که در قرنطینه نگهداری میشود به تاریخ 25 اسفند 88 به بند 6/1 منتقل شد. در زندان وکیل آباد مشهد،زندانی سیاسی زیاد بود اما در بند 6/1 تنها زندانی سیاسی،بنده بودم که با آمدن اقای قابل،از تنهایی در آمده و خوشحال و همخرج شدیم. هیچوقت یادم نمیرود روزیکه شام دو عدد سیب زمینی پخته میدادند اقای قابل برای روز بعد کوکوی سیب زمینی خوبی درست میکرد. زندانی،در زندان بیکار و باید روز را شب کند. ولی زندانی سیاسی برای خودش برنامه دارد . مطالعه ،ورزش،بحث و ...از جمله کارهایی است که میتواند جهت خودسازی انجام دهد.در ابتدا بحث های اختلاف انگیز نداشتیم. آقای قابل میگفت تکامل را قبول ندارم و اکنون که به زندان افتاده ام دیگر مسئولیتی ندارم. بالعکس من تکامل را قبول داشتم و میگفتم برابر یک اصل بیادگار از رژیم شاه در صورتیکه به زندان افتادم تازه مبارزه شروع میشود.یک روز با اقای قابل از جنگ میان ایران و عراق صحبتی به میان آمد که گفتم جنگ هم قواعدی دارد و باید رعایت شود و در عملیات مرصاد که مجاهدین خلق یک طرف جنگ بودند، نیروهای ایرانی و بخصوص سپاه و بسیج به زخمی و مرده و دختر و پسر مجاهدین رحم نکرده و به آنها از جلو و دنبال،تجاوز میکنند. آقای قابل شدیدا برآشفته و بر افروخته شد که نباید چنین حرفهایی بزنم و برای اثبات چهار شاهد لازم دارد،در غیر اینصورت حد دارد. به آقای قابل گفتم که این داستان به تاریخ پیوسته و جزئی از تاریخ خونبار ایران است و آبروی فرد خاصی در میان نیست، که آقای قابل گفت من حکم شرع را بیان کردم.علیرغم عصبی بودنم،در مقابل آقای قابل خود را کنترل کرده و حساب شده جلو میرفتم که مسئولان زندان و اطلاعات، از اختلافات ما که توسط زندانیان عادی به گوش آنها میرسید سوءاستفاده نکنند. ولی در اینجا مجبور شدم به آقای قابل بگویم شما حکم شرع را بیان نکردید بلکه حکم شر را بیان کردید.یادم نمی رود در همین موقع فردی به نام امجد پاکستانی که هنوز به اتهام جاسوسی زندان است گفت پس این همه مرا شکنجه داده اند چون شاهد ندارم نباید حرفی بزنم که آقای قابل سکوت کرد.یک روز موقع نهار به آقای قابل گفتم اگر صد NGOباشد و صد هزار تومان داشته باشم وخواسته باشم به آنها کمک کنم، به تساوی بینشان تقسیم میکنم که آقای قابل سکوت کرد.شبی در میان آقای قابل و یک زندانی عادی نشسته بودم که آن زندانی از جنگ بین ایران و عراق گفت که در آن زمان سرباز بوده است .میگفت او با چشمان خود دیده که بسیجی ها و پاسداران به دختران زخمی و مرده ی مجاهدین خلق تجاوز کرده اند . فورا به اقای قابل گفتم گوش کنید و تا آن زندانی شروع کرد،مجددا آقای قابل برافروخت که تو نباید این حرفها را بزنی که حد دارد و در غیاب من نیز آقای قابل مجددا آن زندانی راتهدیدکرده بود که نباید این حرفها را بزنی (البته بعدها آن زندانی به من گفت که آقای قابل او را تهدید کرده که اگر این حرفها رابزنی حد دارد)روزی آقای قابل در"هواخوری" به من گفت:من به جمهوری اسلامی اعتقاد دارم ولی نباید حد اجرا شود و اگر قرار باشد مجاهدین خلق هم آزاد باشند من دست آقای خامنه ای را می بوسم و اگر میدانستم شما چنین اعتقاداتی داریدبه خانهٔ شما نمی آمدم.اواخر بهار89 بود که آقای قابل با وثیقه آزاد شد و فکر میکنم اواسط پائیز 89 بود که ایشان مجددا به زندان برگشتند.در همان ابتدای ورود به آقای قابل گفتم که بنده باچهار نفراز بهاییانِ هموطن: آقایان داور نبیلزاده ،جلایر وحدت، کاویز نوزدهی و هومن بخت آور،همخرج هستم و آقایان عبادی (روحانی و متولد 1329 )،آقای میرزایی((روحانی و متولد 1330) و آقای جلیلی متولد 1332هر 3 از هواداران مجاهدین خلق با هم همخرج هستند.آقای قابل گفت با آقایان عبادی و میرزایی و جلیلی همخرج میشوم.آقای قابل با آقایان عبادی و میرزایی،تفسیر قرآن داشتند و همیشه هم،نماز جماعت میخواندند و امام جماعت هم ثابت نبود و بارها دیدم که آقای قابل پشت سرِ آقایان عبادی و میرزایی نماز میخواند.برای من جای تعجب داشت که چطور آقای قابل پشت سر آقایان عبادی و میرزایی نماز میخواند؟! اما این تعجبم رابه کسی بروز نمی دادم.روزی در هواخوری به آقای قابل گفتم بیرون چه خبر بود؟گفت نمی دانی آقای خواستار،آقای کدیور در اینترنت نوشته: مردم شعار نداده اند ، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران بلکه شعار داده اند هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران وچه فحش ها که نثارش نکرده اند!! میخواستم به آقای قابل بگویم به بنده که زندان هستم،ربط ندارد که برای مردمی که جلو گلوله ایستاده اند تعیین تکلیف کنم که چه شعاری بدهند.آقای کدیور که در امریکا در امنیت کامل بسر میبرد جای خود دارد. اما نگفتم و نخواستم که با آقای قابل مثل گذشته وارد مباحث اختلاف انگیز شوم. چون در عمل میدیدم که آقای قابل تغییر بسیاری کرده است.مجددا آقای قابل بعد از چند ماهی با وثیقه آزاد شد.در 4 مرداد 90 که محکومیتم به پایان رسید ولی آزاد نشدم و در عوض به دادگاه انقلاب و از آنجا به اطلاعات برده شدم،بعد از هفته ای بازجویی،به زندان وکیل آبادبرگشتم(ولی اینبار به اطاق ممنوع الملاقات ها).هنگام ورود به بند 6/1 از پاس کلید که مرا میبرد خواستم که اگر میشود درب اطاق سیاسی ها را باز کند تا هم اطاق های سابقم را ببینم که اقای قابل را مجددا در جمع دوستان دیدم . بعدا متوجه شدم که بخاطر باز کردن درب اطاق سیاسی ها برای پاس کلید بسیار گران تمام شده و وجدانا خیلی ناراحت بودم که چرا چنین بی احتیاطی بخرج دادم؟با ورودم به بند 6/1، مثل اینکه حکومت نظامی اعلام کرده باشند: دریچه های ورودی هوای اطاق ها را در گرمای تابستان بستند وتمامِ زندانیانِ خدمات را عوض کردند.زمانیکه مرا به هواخوری میبردند به زندانیان سیاسیئی که پنجره های اطاقشان به هواخوری باز میشد سفارش اکید کرده بودند که کسی پشت پنجره ها نباشد وگرنه با او برخورد شدید خواهد شد.البته برای اعلام حضور، زمانیکه در هواخوری بودم،مرتب قدم میزدم و با سوت، آهنگی را میزدم .بعدها آقای قابل به من گفت زمانیکه در هواخوری سوت میزده ام،زندانیان ساکت و به سوت من گوش میدادند و از سوت زدنم لذت میبردند.یکی ازروزها در هواخوری بودم که آقای قابل پشت پنجره آمد و شروع به نوشتن کردو سپس یک تکه کاغذ 5سانت در 10 سانت رااز آن بالا،پایین انداخت.خیلی نگران شدم که آقای قابل،چرا خودش را به خطر انداخته است؟ قبلا حفاظت زندان به آقای قابل توهین کرده ونزدیک بوده که آقای قابل را بزنند.بر روی کاغذ نوشته شده بود: خانواده ی شما سالم هستند و خبرِسلامتی شما را هم به خانوادهٔ شما میدهم.ولی خوشبختانه بخیر گذشت و خبرش به حفاظتِ زندان نرسید. روزی دیگر در هواخوری بودم که آقای مهدی جلیلی،پشت پنجره آمد و از من خواست که مسئولین را به هرطریق،خبرکنم که بیایند و آقای قابل را به بهداری ببرند که حالش خیلی خراب است.با کمک زندانیان عادی به درب کوبیدیم تا رفتند و آقای قابل را به بهداری بردند.مدتی بعد یعنی 17 شهریور 90 با وثیقه آزاد شدم. چند روزی استراحت کردم که با همسرم به دیدن آقای قابل که در بیمارستان رضوی تومور مغزی اش را عمل کرده بود رفتیم.آقای قابل از دیدن ما و متقابلا ما هم از دیدن ایشان خوشحال شدیم که به سلامت جراحی کرده بودند.آقای قابل در حضور همسرم رو به من کرد و گفت: آقای خواستار،زمانیکه بهبود پبدا کردم اولین جایی که بیایم خانهٔ شماست.من هم تشکر کردم. در راه به همسرم میگفتم چه تغییر و تحولی در آقای قابل بوجود آمده است که اولین جایی که بیاید خانهٔ ماست در حالیکه اولِ ورودش به زندان میگفت اشتباه کرده ام که به خانهٔ شما می آمده ام؟ همسر آقای قابل به خانهٔ ما زنگ زدند که شمارهٔ آقای عبادی را به ایشان بدهیم که خانم آقای عبادی به آقای عبادی زنگ بزنند که برای آقای قابل دعا کنند.آقای علی عبادی هم اکنون بعد از 6 سال زندان بدون یک روز مرخصی در خلخال به مدت دوسال تبعید می باشد.آقای میرزایی هم 6 سال زندانِ بدون مرخصی کشید و مقداری هم به تبعید در جیرفت رفت و آقای مهدی جلیلی هم بعد از 8 سال زندانِ بدون مرخصی آزاد شد.آقای قابل از بیمارستان که مرخص شد،اورا به خانهٔ مادرش بردند.با همسرم به دیدن آقای قابل در خانهٔ مادرشان رفتیم.در آنجا برای اولین بار آقای عمادالدین باقی را نیز دیدم که هدیهٔ گرانبهایی از طرف بیت آیت لله منتظری به همسرم دادند.آقای قابل تعریف میکرد زمانیکه در زندان بیهوش شده و سپس به هوش آمده اقای هومن بخت آور از همبندیهای بهایی را دیده که بر بالای سرش دعا میخواند.(همینجاهرچند خارج از بحث است ولی عرض کنم که ضمن اینکه سرِ آقای قابل را هم بهاییها اصلاح میکردند، دعوتیشان راهم پذیرا بود) و باز همان حرف قبلی را ، زمانیکه بهبود پیداکنم،اولین جایی که بیایم خانهٔ شماست. و متقابلا تشکر میکردم! مدتی بعد احمدآقا فرزند شجاعِ آیت الله منتظری همراه با همسر و نمایندهٔ آیت الله منتظری آقای حسینی به دیدن من آمدند که خیلی خوشحال شدم.احمد آقا منتظری نیز هدیهٔ گرانبهایی به بنده اهدا کردند که یقینا تعریف وتمجید آقای قابل نزد بزرگان در مورد بنده اثر بخش بوده که امیدوارم آن شایستگی را داشته باشم.نوبت بعد در خانه ی خودِ آقای قابل به دیدنش رفتیم که دیگر از تکلم افتاده بود و فقط به من نگاه میکرد. امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را آنچنان که باید وشاید بیان کرده باشم.آقای قابل بسیار صادق بود و هنوز معما برایم کاملا حل نشده بود که با یکی از دوستان به نام آقای رمضانی به دیدن آقای حامد علوی، نویسنده و مفسرِمثنوی مولانا و از شاگردان راستین آیت الله منتظری رفتیم . در خانهٔ آقای علوی تا خواستم از اختلافات خودم با آقای قابل در زندان بگویم، آقای علوی گفت حرفش را نزن که ما کاملا در جریان هستیم و به آقای قابل گفته ایم که حق با خواستار است و آقای قابل هم قبول کرده است.اصلاح طلبها موضعشان را روشن کنند آیا آزادی را به اندازهٔ قد و هیکل خود میخواهند و یا اینکه آزادی،حد و مرز ندارد و تنها یک حکومت ملیِ برآمده از یک مجلسِ ملی در یک انتخابات کاملا آزاد،چهارچوب و حد و مرز آن را تعیین میکند؟کشور تشنهٔ یک چیز است و آن هم تنها آزادی است و بس. بدون آزادی همانطور که کشور به قهقرا رفته بازهم سقوط خواهد کرد و تنها داروی درمان کشور آزادی است.اصلاح طلبان بایدموضعشان راروشن کنندچرا که قطار آزادی باسرعت دارد به پیش میرود و آزادیخواهان آنها را از قطار پایین نیندازند. همبندیم آیت الله قابل،شاگرد آیت الله منتظری،الگویی برای اصلاح طلب هاست.یاد و نامش جاودان و راهش پر رهرو باد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 سیدهاشم خواستار نماینده ی معلمان ایران
Gefällt mirWeitere Reaktionen anzeigen
Kommentieren

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر