روزنــــامـــه خاطـــرات زنـــدان
از فروردین ماه تا 17 اردیبهشت 1389
7/01/89
امروز روز شادي بود. ملاقات حضوري با خانوادهام داشتم. آنها
يعني همسر و فرزند و خواهرم خيلي خوشحال شديم. شايد بگوييد تو كه از نيم ساعت
ملاقات حضور اين قدر خوشحال ميشوي پس حتماً از مرخصي و ازاد شدن بيشتر شاد ميشوي.
بله آزادي بزرگترين و بهترين موهبت الهي و طبعي است اما براي رسيدن به يك هدف
بزرگ، هزينهي بزرگ بايد داد شتر سواري دولا دو لا نميشه. زندانياني كه حكم دارند
داراي سه نوع ملاقات ميباشند.
1- ملاقات كابين: از پشت شيشهي دو جدارهي نشكن با تلفن
ضمن اين كه همديگر را ميبينند با همديگر صحبت ميكنند. هفتهاي يك بار اگر آن روز
تعطيل نباشد صورت ميگيرد.
2- ملاقات حضوري: هر دو ماه يك نوبت به زنداني اجازه ميدهند
كه با خانوادهاش كهنام خانوادگي مشابه دارند ملاقات داشته باشد. مدت ملاقات نيم
ساعت است.
3- ملاقات شرعي هر سه هفته يك نوبت به زندانياني كه متأهل
هستند اجازه ميدهند كه در اتاقهاي خلوت با همسرشان زناشويي داشته باشند. البته
چون من بادموكراسي ازدواج كردهام و دموكراسي هميشه با من است و از اين كه يك هوو
به نام دموكراسي دركنار همسرم دارم، همسرم نه تنها ناراحت نيست بلكه در راه رسيدن
به اين هدف بسيار بزرگ همراه من است. روز كه بيدارم دربارهي دموكراسي فكر ميكنم.
شب هم خواب دموكراسي را ميبينم. دشمنان آزادي و دموكراسي بدانند و تصور نكنند كه
ما فقط بايد خواب دموكراسي را ببينيم. به
زودي دموكراسي را رد روز روشن در خانه و مدرسه و خيابان و كارخانه و مزرعه و همه و
همه جا خواهيم ديد و ديگر اجازه نخواهيم داد استبداد در اين ملك دوباره زايش داشته
باشد. ما استبداد را با هر شكل و شمايلي چه شاهنشاهي و چه ديني براي هميشه در
ايران عقيم خواهيم كرد.
همسرم پنجاه هزار تومان به حساب آقاي افتخار برزگريان
واريز كرد در برگشت از ملاقات حضوري زندانيان به وسيله سربازان بازرسي دقيق ميشوند
كه با خود مواد مخدر نياورند. سربازان موقعي كه فهميدند من معلم بازنشسته و زنداني
سياسي هستم خيلي خوشحال شدند و در همان زمان كم ميخواستند از عقيدهام با خبر
شوند و بازديد سرسرس مرا كردند. ضمن اين كه موقع رفتن به ملاقات حضوري يكي از
سربازان گارد كه شاگردم بوده است را نيز ديدم.
08/01/89
اگر بگويم امروز از ديروز كه با خانوادهام ملاقات كردم
خوشحالترم شايد باور نكنيد. من قبلاً با دو برادر مولوي در مورد اعياد ملي
چهارشنبهسوري و عيد نوروز صحبت كرده بودم كه از آتش كردن چهارشنبه سوري فقط
برگزاري جشني است كه به وسيلهي نياكان ما برگزار ميشده است و سبب شادي و دور هم
جمع شدن است و باعث تقويت و همبستگي ملي ميشود. و همين طور عيد نوروز و روز سيزده
به در چون تمام ايرانيان نوروز را گرامي ميدارند نه تنها باعث استحكام و قوام ملت
ايران ميشود بلكه با ديد و بازديدي كه ايام عيد نوروز صورت ميگيرد باعث تقويت
روابط خانوادگي ميشود. و چون زندگي ماشيني شده است و خيلي افراد فرصت يك روز به
طبيعت رفتن را ممكن است نداشته باشند اما روز سيزده با طبيعت آشتي كرده و باعث
نشاط و شادابي افراد ميشود كه هر دو برادر بزرگوار خيلي خوشحال شدند و قبول كردند
كه ما بعد از اين براي مردم سخنراني خواهيم كرد كه اعياد ملي هيچ گونه تعارضي با
اسلام ندارد و ميتوانيم با حفظ مليتمان ايران، اسلام را هم داشته باشيم و پيروان
ما موقعي كه از ما سوال كنند كه چهارشنبهسوري و عيد نوروز و سيزده به در وظيفهي
ما چيست به آنها خواهيم گفت چهارشنبه سوري آتش كنيد ما آتش را كه نميپرستيم فقط
با بودن آتش شادي ميكنيم. عيد نوروز به خانهي قوم و خويش برويد و ديد و بازديد
كنيد كه صلهي رحم ثواب دارد. سيزده به در به طبيعت برويد و در طبيعت نمازتان را
هم بخوانيد. برادران اهل تسنن اكثراً در حاشيهي مرزها زندگي ميكنند تقويت روحيهي
ملي باعث تقويت و نگهداري از مرزهاي ميهن ميشود. زندان برايم با بودن چنين
برادراني يك موهبت الهي است.
09/01/89
يك زنداني به داخل سوئيت آوردهاند كه ميگويند مادرش زمان
ملاقات مواد در داخل مهبلش گذاشته و براي فرزندش آورده. خواهرش ميگويند پستانهايش
را با خنده به سربازان نشان داده كه با ارتباط با سربازان بتواند مواد به برادرش
برساند. همين سه سطر عمق فاجعه را در كشور ميرساند. او مواد را مقداري براي خودش
ميخواهد اما عمدهاش را به فروش ميرساند.
سؤال من اين جاست كه از اين خانوادهها در سطح كشور بسيار
زياد هستند! چرا؟!!
چرا سال به سال بر تعداد اين افراد و خانوادهها افزوده ميشود؟!!
چه مدت زمان طول ميكشد تا يك حكومت دموكراتيك بتواند اين
افراد وخانوادهها را درمان كند؟!!
فعلاً ما به كجا ميرويم؟!!
10/01/89
امروز در نوبت تلفن ايستاده بودم كه از يك زنداني پرسيدم
جرمت چيست؟ كه يك دفعه سر و كلهي آقاي غفوريان رئيس بند پيدا شد و به من گفت چرا
با زنداني صحبت ميكني؟!! به اين اكتفا نكرده و به منشي گفت برو به خواستار بگو
دفتر بيايد. زماني كه وارد دفتر شدم او به من گفت تو با اين موي سفيدت چرا با
زنداني صحبت ميكني؟!! گفتم از روي كنجكاوي است گفت نه حق نداري با زنداني صحبت
كني. براي خوانندگان لازم است توضيح دهم كه چرا واقعاً نفس كشيدن را برايم مشكل
كردهاند.
در يك كلام زماني كه ميظبينند من مقاومت كرده و كاري كه
بايد انجام دهم چه در زندان باشم و چه در بيرون زندان انجام ميدهم آنها مرا به
هر شكلي تحت فشار ميگذارند يك موقع تلفن نميدهند گاهي از هواخوري محروم ميكنندو
گاهي نيز مرخصي نميدهند. ميگويند با زنداني و زندانيان هم صحبت نكن. مرا به ياد
لطيفهاي مياندازد كه معلم چند مرتبه شاگردي را از كلاس بيرون ميكرد و پدرش مرتب
ميآمد تعهد ميداد كه فضولي نكند تا اين كه قرار شد اگر دفعهي ديگري فضولي كرد
او را اخراج كنند. اما روزي در كلاس فضولي كرد و معلم به او در حضور ساير شاگردان
گفت يك پا و دو دست را بالا نگه دار. بعد از مدتي معلم گفت آن پاي ديگرت را نيز
بالا نگه دار. بعد از مدتي معلم گفت آن پاي ديگرت را نيز بالا نگه دار. شاگرد گفت
آقاي معلم هر دو پا را بالا نگه دارم روي چولم بايستم. اكنون من همان شاگرد هستم
ماندهام با اينها چه كار كنم شايد هم آنها درماندهاند كه با من چه كار كنند.
البته رئيس بندهاي از سپاه پاسداران هستند و تجربهي من و ساير زندانيان سياسي اين
است كه بسيار بد با زندانيان سياسي برخورد ميكنند. به همسرم تلفن زدم. همسرم گفت
با راديو دو بچه دلهي المان مصاحبه كردم و حقايق را گفتم كه آقاي ذوقي دادستان و
آقاي انوري قاضي ناظر و آقاي عليزاده رئيس حفاظت اطلاعات زندان و كسان ديگر جمعاً
متحد شده و اجازه نميدهند كه همسرم به مرخصي رود. اين نيز بگذرد! پايان شب سيه
سفيد است
امروز مولوي كمال الدين را دادگاه ويژهي روحانيت خواست و
حكمش را به او ابلاغ كردند به او گفتهاندك ه بايد به تو 15 سال زنداني ميداديم
اما با رأفت اسلامي به تو 5 سال زنداني و يكصد ضربه شلاق دادهايم كه سه سال به
خاطر سخنراني است. او چون جواب توهينهاي ديگران را به مذهب سنن دادهاست به اين
جلس طولاني محكوم شده است. نميدانم اين چه عدالتي است كه اگر جواب ديگران را بدهي
به زندان محكوم ميشوي!!!
11/01/89
ميگويند يك زنداني به نام فرزاد كوهكن از منطقهي پل
خاتون سرخس در آگاهي آن قدر شكنجه شده است كه قطع نخاع شده است و روي تخت
بيمارستان زندان افتاده است. او به مدت يكسال با پابند در سلول انفرادي جهت اقرار
نگهداري ميشده است.
در بند 5 در سالن 102 يك زنداني خاطراتش را مدت پنجاه ماه
است كه مينويسد. گفته است در اين مدت پنجاه ماه هشتصد نفر زنداني در زندان وكيلآباد
اعدام شدهآند. يعني ماهي 16 نفر اعدام شده است.
فردي كه قبلاً گفته شده بود كه با داشتن همسر و فرزند به
بچه هشت يا نه ساله تجاوز كرده و سپس او را كشته است به وسيلهي زندانيان تا حد
مرك كتك خورده است.
12/01/89
آقاي غفوريان مولوي كمال الدين را به حضور طلبيده و از او
خواسته كه موهاي ريشت كه بلند است قلب ما را سياه ميكند كوتاه كن راستي اين همه
اعدامي در بند 1/6 صورت ميگيرد قلب سفيدشان را سياه نميكند ريش بلند قلبشان را
سياه ميكند. تمام اعداميهاي زندان از طريق بند 1/6 بعد از انجام تشريفات صورت ميگيرد.
توضيح اين كه موهاي سر كمال الدين بلند بود و در ابتداي ورود به زندان آقاي
غفوريان گفته بود كه كوتاه كن، و مولوي كمال الدين هم كوتاه كرده بود.
بعد از ظهر شش دقيقه به ما وقت دادند كه با خانواده تماس
تلفني داشته باشيم همسرم ميگفت آقاي رضا عليخاني سردبير مجلهي ايراني فردا به
خانه تلفن زده كه در سايت خواندهظام ب اقاي خواستار مرخصي نميدهند وكيلشان به
رئيس قوه قضائيه شكايت كند. آقاي رضا عليجاني گفته است در تهران به كساني كه مرخصي
دادهاند و سكوت كردهاند يا تمديد كردهاند و يا گفتهاند تا زماني نخواستهاند
خودشان را به زندان معرفي نكنند.
امروز 12 فروردين سالگرد جمهوري اسلامي است كه بيش از 98
درصد مردم به آن رأي آري دادهاند. بارها در گذشته و نه اكنون كه در زندان هستم
گفتهام كه يكي از اشتباهاتم رأي آري به جمهوري اسلامي است و رأيم را بارها اعلان
كردهام كه پس گرفتهام اگر چه عملاً مقدور نيست در آن موقع 26 سال سن داشتم و
الگويم ديگران بودند و به تقليد از آنها رأي دادم كه اشتباه كردم.
آقاي افتخار برزگريان به خانه تلفن زده است و گفته است
تختم را گرفتهاند و ميدانم براي چه گرفتهاند. من هم ميدانم. براي چه تخلش را
گرفتهام و او را كف خواب كردهاند. ما نه تنها زنداني و اسير هستيم بلكه برده هم
هستيم انديشهي ما آزاديخواهي است هر چه قدر بيشتر تحت فشار قرار گيريم انتشار
دموكراسي خواهي ما بيشتر و بهتر خواهد بود.
13/01/89
امروز سيزده فروردين و ساعت يك بعد از ظهر در هواخوري كه
حدوداً دويست مترمربع است نشسته و ديوار بلند زندان با سيمهاي خاردار و متري بر
روي ديوار را نگاه ميكنم.
اي سيمظهاي خاردار اكنون كه بر روي ديوار هستيد اگر زمين
را پر از سيم خاردار كننده و مرا بر روي آن بخوابانند اناالحق من بلند خواهد بود و
فرياد خواهم زد زنده بادآزادي، نابود باد استبداد ديني برقرار باد دموكراسي. اين
شعر كه نميدانم از كيست مينويسم عاقلان را كفايت ميكند:
پرسيد يكي كه عاشقي چيست؟ گفتم كه چو ما شوي بداني
14/01/89
امروز شنبه داستان يك هموطن روستايي خودم را تعريف ميكنم
بعد به اصل مطلب ميپردازم.
ميگويند گاو يكي از از اهالي محترم روستا كه آدم شريفي
بوده است از خانه خارج و در مزرعهي دهوار كه متعلق به تمام روستائيان بوده چريده
و خرابي بار ميآورد دشتبان گاو را از مزرعه بيرون و ضمن اين كه به خانهي صاحبش
ميآورده صاحب گاو را هم فحش و ناسزا ميداده است. صاحب گاو و با يك نفر ديگر در
جلوخانه ايستاده بودند كه از دور صداي فحاشي دشتبان را ميشنوند صاحب گاو فوراً به
دوستش ميگويد بيا داخل خانه كه ما نبيند آن مرد ميگويد شما كه قدرت داريد ميتوانيد
با چند سيلي دشتبان را ادب كنيد. صاحب گاو ميگويد اكنون تو و من فهميديم كه او
يعني دشتبان به من فحش ميدهد. آن موقع تمام مردم روستا خواهند فهميد كه او به به
من فحش داده است.
هدف از اين داستان آن است كه همسرم امروز با من ملاقات
كابين داشت و گفت تا كنون چار راديوي خارج از كشور با من مصاحبه كرده و گفتهآم كه
چه طور شده كه تا كنون به تو مرخصي نداده و از بيماريهايت گفتهام. شما تصورش را
بكنيد گرفتن من در پارك ملت مشهد چه قدر براي انها (حاكمان آخوند) هزينه داشته
است و تا كنون اشتباه پشت اشتباه كردهاند و به اشتباهاتشان ادامه ميدهند كه
دوباره من بازگو نميكنم. اگر در زمان دستگيري تعداد كمتري از مردم ايران و جهان
فهميدند اكنون مسلماً تعداد بسيار بيشتري متوجه دستگيري من شدهاند و اصولاً مردم
طرفدار مظلوم هستند و براي اين كه بحث طولاني نشود فقط سؤال ميكنم مرا با وجود
هيأت منصفه محاكمه كردهاند؟!!
خير!! پس شكي نيست كه بعد از سي و يك سال هنوز حاضر نشدهاند
جرم سياسي را تعريف كرده و با وجود هيأت منصفه مجرم سياسي را محاكمه كنند پس شك
نبايد كرد كه ظالم هستند و امام سجاد به حق گفته است كه خدا را شكر كه دشمنان ما
را از احمقها آفريدي. شما قضاوت كنيد من آنها را بازي ميدهم يا آنها مرا
بازيگر با موش بازي ميكند. به خصوص زماني كه گربه سير است دوست دارد مدت زماني با
موش بازي كند و بعد او را بخورد.
سرانجام آنها خورده خواهند شد يا امثال من؟!!!
يادم هست سال هشتاد و سه كه نمايندگان معلمان در ملت رشت
جمع شده بوديم و قبل از آمدن ما به رشت 5 نفر ميزبان رشت را گرفته بودندكه از ما پذيرايي
نكنند به دو نفر از مأمورين اطلاعات گفتم: شما آن نهال درخت كوچك را ميبينيد اگر
درخت را قطع كنيد نهالها در خواهد آمد و او گفت ما سر تمام نهالها را ميزنيم
ودر جوابش گفتم هزاران نهال بيرون خواهد آمد.
اكنون شما قضاوت كنيد كي گربه است و چه كسي موش است؟!!
هنوز من از تمام تيرهايم استفاده نكردهام. دارم ارزيابي
ميكنم كه آيا هفتهي معلم اعتصاب غذا كنم. يا نه؟!!
با درود بر همكاران فرهنگي و سلام بر ملت قهرمان ايران
مطمئن هستم كه آزادي بر استبداد پيروز خواهد شد.
15/01/89
آقاي قابل با وكيلش آقاي نيكبخت ملاقات حضوري داشت از
اخبار بيرون اقاي قابل از وكيلش پرسيده بود ميگفت: به نفع آزادي]واهان است.
متأسفانه ما روزنامه نداريم و ميگويند احتمالاً بعد از بيستم روزنامه به زندان
خواهد آمد و اطلاعات ما از طريق تلفن و ملاقات كابين و حضوري و مرخصي زندانيان و
اخبار دولتي هم از طريق تلويزيون دولتي به ما ميرسد.
16/01/89
خبري دارم كه نميتوانم بنويسم ميترسم به دست نامحرمان
بيفتد اميدوارم فراموش نكرده و بيرون از زندان اين قسمت را پر كنم.
17/01/89
با همسرم و فرزندم تماس گرفتم به آنان گفتم احتمالاً هفتهي
معلم را در ارديبهشت اعتصاب غذا ميكنم. آنان گفتند اتفاقاً آقاي بوداغي از
همكاران فرهنگي تهران نيز اعتصاب غذا كرده است.
دو جوان را به داخل سوئيت آوردهاند كه فردا صبح بعد از
اذن اعدام كنند. يكي از آنها حدوداً بيست و پنج سال دارد و ظاهراً با شش نفر ديگر
به يك بسيجي تجاوز جنسي كرده است كه به اين اعدام و به بقيه حبس دادهاند.
جوان ديگر حدوداً بيست سال دارد و از ديوار يك خانه بالا
رفته است و به يك دختر تجاوز كرده است.
اميدوارم يك موقع دربارهي شرايط نگهداري زندانيان كه
تبعيدگاه و محل پرتاب اعداميان به پاي چوبهي دار است را بنويسيم اين جا شكنجهي
جسمي نداريم ولي شكنجهي روحي كه به نظر من از شكنجهي جسمي بدتر است فراوان
داريم. اين نيز بگذرد. آنهايي كه بر خلاف جريان آب شنا ميكنند بالاخره غرق ميشوند
درود بر تمام آزاديخواهان جهان و به خصوص ايران و سلام بر تمام اقوام ايراني كرد و
ترك و بلوچ و عرب و نارس و تركمن به نام روحانيت و به نام قرآن و به نام اسلام و
به نام خدا اعدامهاي دسته جمعي شروع شد لعنت به هر چه مقدس است محبت به هر چه
تقدس است و لعنت به هر چه قدسي است كه اعدامها به نام مقدسها انجام ميگيرد
خدايا تو مظهر پاكي و زيبايي هستي. آيا تو راضي هستي كه به نام تو زمين را الوده به همه چيز و حتي
مرگ، ميكنند؟
آي اسلام آ ي قرآن و آي روحانيت اين اعدامها به پاي شما
تمام شده و نوشته ميشود. آي قرآن از تو بر روي هم كتابها انباشته و مردم را نه
يك بار و نه دوبار كه هزاران بار به رگبار ميبندند تاريخ خيانت نكن!! اگر حكومت
آخوندي ننگش نيست كه اين همه اعدام ميكند پس چرا خبر اعدامها در هيچ راديو و
تلويزيون و نشريه و حتي همين تلويزيون داخلي زندان پخش نميشود؟!!
اگر مردم ايران و جهان خبردار نميشوند نكنند اينها پنهان
از خدا نيز اعدام ميكنند و خدا نميبيند؟ به خدا قسم اعدامهاي تمام دنيا برابر
ايران نميشود!! ساعت دو و نيم بعد از ظهر بود كه با خانواده صحبت ميكردم كه
ناگهان تلفن قطع شد. تلفنچي كه خودش يك زنداني است كارت تلفن را در آورد و دوباره
جا گذاشت و پرسيد تلفن وصل شد گفتم نه. و اويلاي تلفنچي بلند شد و هنوز گوشي تلفن
را نگذاشته كه ستور دادند تمام زندانيان داخل بندشان بروند. از روزنههاي درب بند
نگاه ميكرديم كه زندانيان اعدامي را مياورند و داخل سوئيت قرار ميأهند. از
روزنههاي درب طبق معمول ميديديم كه به آنها قرآن و كاغذ و قلم ميدادند و ميديديم
كه وصيتنامهها را جمع ميكردند نزديك ساعت هفت
و نيم بود كه اذان دادند و مدتي بعد صداي باز شدن قفلهاي درب سوئيتها و دستبند و
پابند زدن زندانيان شنيده شد آنها را بردند و ميدانستيم كه ساعت هشت و نيم ديگر
آنها جان ندارند. چه قدر راحت. اعدامها اكثراً روز چهارشنبه صورت ميگيرد. ميگويند
بند 5 چون روز چهارشنبه ملاقات شرعي دارد تعدادي از اعداميان آخرين ديدارشان با
همسرشان است بعد معلوم شد بيست و يك نفر مرد و هشت نفر زن بودند و در حقيقت با آن
دو نفر كه صبح براي ادام بردند در يك روز ي و يك نفر اعدام شدند.
19/01/89
اعدامهاي ديروز هنوز بر فضاي بند ما سنگيني ميكند
زندانيان تعريف ميكنند كه يكي از اعداميها موقع اعدام ميگفته يكصد و شصت ميليون
تومان به .... رشوه داده كه اعدامش را لغو كند. اما برايش كاري انجام نداده و يكصد
و شصت ميليون تومان را هم خورده است. يكصد و شصت ميليون تومان يعني سي سال زحمت
كشي يك معلم برابر با آخرين حقوق دريافتيش، پول كمي نيست!!!
20/01/89
زنداني را به من نشان دادند كه پدر و مادر و دختر و پسرشان
را در خواب كشته بود. چرا؟ چند درصد زنداني مقصر است؟ چند درصد حاكميت مقصر است؟!!
و چند درصد جامعه؟!!
امروز يكي از شاگردانم را نيز ديدم پرسيدم چرا زنداني
هستي؟ گفت در يك نزاع دستهجمعي يك نفر كشته شده است و او ممنوع الملاقات است.
21/01/89
اين جهان زندان و ما زندانيان
حفره كن زندان و خود را وارهان
اهل دنيا جملگان زندانيند
انتظار مرگ دار فانيند
مرغي كو اندر قفس زنداني است
مي بجويد رستن از ناداناني است
بچه از رحم مادر يعني زنداني كودك به زندان بزرگ كه جهان
باشد وارد ميشود. بچه كودك و سپس نوجوان و جوان و صاحب همسر و بچه و ماشين و خانه
و شغل شده و بعد از طي دوران ميانسالي پير شده و ميميرد. اين سرنوشت اهل دنياست
كه جملگي زندانياند و بالاخره تمام علائق و وابستگيها را گذاشته و راهي آن دنيا
ميشوند. مرغي را كه در قفس زندان است اگر براي نجات خودش را به در و ديوار قفس
نزند از ناداني آن مرغ است.
قبلاً گفته بودم كه به همسرم قبل از عيد نوروز دادگاه انقلاب
گفته بود كه بعد از بيستم فروردين بياييد كه دستور است تا آن تاريخ به دزدها و
چاقوكشها و تجاوز به عنفها و سياسيون مرخصي ندهند همسرم قبل از آن كه به ملاقاتم
بيايد دادگاه انقلاب رفته و دادستاني گفته به اطلاعات اجازه مرخصي نميدهد. ادارهي
اطلاعات نزديك زندان است، همسرم ميگويد هر چه قدر دور و برش رفتم نتوانستم دربش
را پيدا كنم چون دير ميشد به ملاقات تو آمدم فردا يكشنبه اطلاعات ميخواهم بروم
كه چرا به تو مرخصي نميدهند.
همسرم ميگفت قبل از ملاقات با تو به حفاظت اطلاعات زندان
نيز رفتم و با آقاي عليزاده سرپرست حفاظت صحبت كردم.
ايشان به همسرم گفته بود كه شوهر شما آدم بسيار تند و عصبي
است و نزديك بود پشت ميز ما را بزند و اكنون از او راضي هستيم. همسرم گفته بود تند
هست ولي در صداقتش كسي شك ندارد. آقاي عليزاده گفته بود فقط اطلاعات بايد اجازه
مرخصي بدهد.
برگردم به اصل مطلب. حاكمان ما در ثروت و قدرت و ريا (زور
و تزوير) چنان غرق شده و در مرداب چنان فرو رفتهاند كه امروز و فردا جسمشان جزئي
از مرداب خواهد شد خيال ميكنند ما هم مثل آنها هستيم. من زن، بچه، خانه و ماشين
را دوست دارم اما تمام آنها را ميخواهم به خاطر عشق بزرگي كه به نام آزادي و
دموكراسي دارم. به قول مولوي كه ميگويد حفره كن زندان را من زندان اصل را حفره
كردهام كه به اين زندان آمدهام.
چه قدر خوب است كه انسان در اين
زندان بميرد. در همين زندان دعا ميكنم: خدايا آزادي تودهها از راه تو جدا نيست و
يكي است اگر ميخواهم بعد از پيروزي آزادي بر استبداد منحرف شوم. همان طور كه
حاكمان بعد از انقلاب ضدسلطنتي منحرف شدند در همين زندان به من مرگ بده تا عزت اين
دنيا و آن دنيا را داشته باشم.
زمان رفتن به كابين ملاقاتي جواني از
بنده عمومي 3 يا 2 ديدم كه چون مشروب خورده و كمي مواد مخدر از او گرفته بودند
چنان شكنجه داده بودند كه دندانش شكسته و به من نشان داد.
22/01/89
امروز بعد از ظهر با همسرم تلفني صحبت ميكردم. همسرم گفت
با اطلاعات تلفني صحبت كردم قرار شده است 23 يا 24 فروردين با من تماس بگيرند و
گفته بودند كه ميخواستيم زنگ بزنيم و اكنون خود شما تلفن زديد. به همسرم گفتم كه
ممكن است تو را تهديد كنند از تهديشان نترسي. همسرم ميگفت روزنامهي خراسان نوشته
به خاطر فور مواد مخدر 5 نفر را اعدام كردهاند. بالاخره بعد از اين همه زمان كه
مرتب اعدام كردهظاند يك نوبت و آن هم 5 نفر از 31 نفر را روزنامهي خراسان نوشته
است. بعد از عيد هنوز روزنامه به زندان نياوردهاند. همسرم گفت پنجاه هزار تومان
براي آقاي افتخار برزگريان به حسابش واريز كرده است.
23/01/89
امروز ميخواهم در مورد اين كه چه شده كه عوام از جمهوري
اسلامي برگشته و شاه را خدابيامرزي ميدهند. البته به صورت علمي ميخواهم بنويسم
كه چه طور شد روحانيت قدرت را بعد از سقوط شاه به دست گرفته و آيا در كوتاه و بلند
مدت بيفايدهاش تمام شد؟!!
ولي اكنون به صورت عاميانه ميخواهم جواب بدهم
ميگويند شخصي كفن دزد بود هر زمان مردهاي از اهالي ميمرد
شبانه مرده را از قبر بيرون آوده و كفنش را دزديده و در بازار ميفروخت. آن شخص
مريش شد ودر بستر بيماري افتاد. احساس كرد كه به پايان عمرش نزديك شده است
فرزندانش را صدا زد و به آنها گفت با هر سختي و بدبختي بود نگذاشتم سختي در زندگي
ببينيد. اكنون مي]واهم كاري كنيد كه بعد از مرگم مردم به من خدابيامرزي بدهند.او
بعد از مدتي مرد و فرزندانش جلسه گرفتند كه چه كار كنند كه مردم پدرشان را
خدابيامرزي بدهند پس تصميم گرفتند هر مردهاي را كه از قبر بيرون آوردن بعد از آن
كه كفنش را از تنش بيرون آوردند چوبي به داخل مقعدش فرو كنند. پس اين كار را
كردند. و مردم روز كه ميشد و سر مزار مردههاشان ميرفتند نه تنها مرده را بي كفن
ميديدند بلكه چوبي كه داخل مقعد مرده گذاشته بودند نيز ميديدند و كفن دزد قبلي
را خدابيامرزي ميدادند كه فقط كفن را ميدزديد و ديگر چوب به داخل مقعد مرده فرو
نميكرد. همه ميدانند كه سال 56-57 كه مردم ايران انقلاب كردند از بهترين سالهاي
شكوفايي اقتصاد ايران بود و چون مردم انقلاب كردند و به هيچ كدام از اهدافشان
نرسيدند و از طرفي اقتصادشان را نيز ويران كردند مردم داستانها ساختند كه من لازم
بود اين يكي را بيان كنم
يك ضربالمثل هم هست كه ميگويند انگليسي ميگويد مردم
ايران را گرسنه و عرب را سير را نگه دار تا حركتي از خود نشان ندهد ايراني سير كه
ميشود ميگويد آزاديم كجا رفت اما عرب ميگويد من سير باشم آزادي برايم مهم نيست.
24/01/89
امروز به همسرم تلفن زدم همسرم گفت به اطلاعات زنگ زدم
تلفنچي ابتدا گفت بازجويي آقاي خواستار نيست و بعد از چند ثانيه دوباره گفت هست
ولي ميگويد خودش با شما تماس خواهد گرفت.
برداشت همسرم اين است كه شايد ميخواهند او را نيز بگيرند.
البته همسرم نگراني از گرفتنش نداشت. در اين پروندهام برگشت كرده به اطلاعات يعني
قوهي مجريه ميداند چه معني دارد؟!! يعني استقلال قوه قضائيه كشك است. اگر من در
زندان جرمي مرتكب شوم قاضي ناظر مرا محاكمه و جسمم را بيشتر و حتي ميتواند حكم
اعدام بدهد همان طور كه كساني با سه ماه حبس وارد زندان شدهاند و با يك جرم داخلي
(اكثراً حمل مواد به داخل زندان) به حبس ابد محكوم شدهاند. اين نشان ميدهد كه در
كشورهاي داراي دموكراسي نيروهاي امنيتي كمك نيروهاي قضائي هستند ولي در ايران
نيروهاي قضائي زير نظر و طبق دستور نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي كار ميكنند. من اينها
را براي خودم و خانوادهام مشكل نميدانم؟ چرا؟ براي اين كه هميشه از بدبدتر هم
هست. قبل از انقلاب ما تعدادي از جوانان بوديم كه با هم فعاليت سياسي ميكرديم و
با انقلاب شاخه، شاخه و از هم جدا افتاديم و اكثراً اعدام شدند. مهدي مقتدري و
عباس قبادي و مسعود حاجيان با دو بچه از سازمان مجاهدين خلق اعدام شدند قادر
قرباني و سرويس قيصري از گروههاي كمونيستي اعدام شدند. اينها فقط در يك مقطعي كه
در دانشگاه اروميه با هم بوديم اعدام شدند و دوستان ديگر در دانشگاههاي ديگر هستند
كه اعدام شدند. زماني كه خودم را با آنها مقايسه ميكنم كه در اوج جواني اعدام
شدند و من زندگي كردهام و نبايد ناشكري كرد. البته در هر شرايطي انسان بايد
شكرگزار خداوند باشد. همين طور مسعود معدنچي از دوستان زمان سربازي بچهي تهران و
حسن رحيمي از دانشگاه مشهد و بچه قمر هر دو از سازمان مجاهدين خلق اعدام شدند.
باز امروز هم ساعت هفت به ما گفتند از داخل بندها كسي
بيرون نيايد و معلوم شد كه چهار نفر را به داخل سوئيت كردند و زندانيان خدمات كه
اجازه تردد داشتند گفتند چهار نفر اعدامي هستند كه به تربت جام قرار است ببرند و
اعدام كنند. تمام آنها در ارتباط با مواد مخدر هستند ميگويند يكي از آنها
حدوداً بيست سال دارد البته من از روزنهي درب همهي اعداميها را ديدم كه جوان
بودند.
25/01/89
همين الان به همسرم تلفن زدم (ساعت 12 ظهر) همسرم ميگفت
دانشجويان زنگ زدهاند كه ميخواهند در خانهي شما جلسه بگيرند. البته جلسه در
مورد من نيست همان طور كه قبلاً گفتم از نظر مكان دانشجيوان در مضيقه بودند و
اعلام كرده بودم كه خانهي من هست و اكنون خوشحال هستم كه با بودن من در زندان باز
هم جلساتشان را ميگيرند. همسرم ميگويد ديروز ميدان بار رفته و اكنون هم خانه را
تميز كرده و مشغول قند شكستن است كه از دانشجويان پذيرايي كنند. من فقط در زندان
همسرم و بچههايم را و دانشجويان را دعا كرده كه خدايا به آنها چنان تواني بده كه
راه تو را بتوانند ادامه بدهند. درود بر همسرم كه ترس به خودش راه نميدهد. و اين
را توضيح دهم كه دانشجويان شديداً تحت فشار نيروهاي امنيتي هستند كه با بودن من در
زندان در خانهام جلسه ميگيرند چون افراد را با رعب و ترس و تهديد به زندان كاري
ميكنند كه مكاني در اختيار دانشجويان نگذارند.
26/01/89
من دست كساني را بوسيدهام كه براي آزادي و دموكراسي تلاش
كردهاند و اكنون دست همسرم را از داخل زندان ميبوسم كه جلسهي دانشجويان به خوبي
با حضور 35 نفر برگزار كرده است. البته من دست و پاي اين دانشجويان را كه براي
آزادي و دموكراسي ايرانيان تلاش ميكنند ميبوسم درود بر دانشجويان كه به سفارشم
عمل كردند كه در صورتي كه به زندان بيفتم شما جلساتتان را در خانهام بگيريد و
سلام بر همسرم كه در غياب من از ترس از نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي به خود راه نميدهد
اميدوارم اگر روزي بتوانم اين خاطرات را چاپ كنم همراه با عكس اين دانجشويان عزيز
مبارز و همين طور همكاران و دوستانم باشد.
27/01/89
امروز حمام رفتم پوشم را كه طبق معمول بازديد كردم شپش چاق
و سفيدي كه در شكمش خون زياد وجود داشت ديدم شپش را به داخل فاضلاب انداختم. به
زودي ملت قهرمان ايران شپشهاي چاق دو پاي خونخوار را به داخل فاضلاب خواهند
انداخت و براي هميشه تخم اين شپشهاي دوپاي خونخوار را از مملكت ايران رشه كن
خواهند كرد.
28/01/89
امروز شنبه نوبت ملاقات بند 1/6 و بند پنج است برگههاي
ملاقات را كه آوردهاند تعجب كردم كه اسم من نبود اما مدت كوتاهي نگذشته بود كه
گفتند دفتر كار دارد به دفتر بند 1/6 مراجعه كردم گوشي تلفن را به من دادند آن طرف
خط همسرم از طريق دفتر زندان با من تماس گرفت. خيلي خوشحال شدم چون فكر كردم نكند
اطلاعات همسرم را دستگير كرده باشد.
همسرم گفت به خاطر اين نتوانستم خودم را به ملاقات با من
برساند كه درگير كارهاي اداري كفالت براي آقاي افتخار برزگريان بوده است. و امروز
آقاي افتخار برزگيران آزاد ميشود خيلي خوشحال شدم كه بالاخره با آزادي آقاي
افتخار برزگريان با قيد كفالت آزاد ميشود.
29/01/89
امروز كه با همسرم تلفن زدم گفت آقاي افتخار برزگريان ديشب
با دوستانش خانهي ما بوده است و دادگاه چند بار به خانه رنگ زده است كه آقاي
افتخار برزگريان جهت تفهيم اتهام خودش را به دادگاه معرفي كند.
30/01/89
يك ماه قبل پلك چشم راستم خيلي ورم كرد اما بعد از مدتي
بهتر شد تا اين كه دوازده روز قبل احساس كردم چشم راستم زماني كه در روشنايي آفتاب
نگاه ميكنم چيزهاي پراكنده در هوا ميبينم. گفتم شايد خوب شود. از طرفي گفتند
زندان چشم پزشك ندارد. با دوستان مشورت كردم قرار شد رابط بهداري مرا نزد دكتر
عمومي ببرد. ساعت ده دكتر مرا معاينه كرد. به دكتر گفتم كه زنداني سياسي و نمايندهي
معلمان هستم. فشار خونم 19 بود غيرقابل تصور بود من كه فشار خون نداشتم. چه كار
شده است؟ ورزش هم خوب ميكردم. قند و نمك بسيار كم مصرف ميكردم.
دكتر گفت عصبي است. من از اين كه زندان هستم ناراحت نيستم
اما فكر من شديداً درگير مسائل سياسي است و به قول مشهور مرتب تجزيه و تحليل ميكنم
و نقشه ميكشم. در شبانه روز هفت ساعت ميخوابم يك ساعت ورزش ميكنم و نزديك يك
ساعت هم يك بازي شبيه پاسور ما از آفريقاييها ياد گرفتهام و با آنها بازي ميكنم.
و چون چشمم زود خسته ميشود يك ساعت بيشتر مطالعه نميكنم
(عينك ندارم) و يك ساعت هم مينويسم. چهارده ساعت حتي موقع غذا خوردن هم فكرم
درگير است. نميتوانم فكر كردن را از خودم دور كنم. ظاهراً بايد همين فكر كردن
ايجاد فشار خون كرده. دكتر سي عدد قرص داد كه روزي يك قرص بخورم. بعد از ظهر به
همسرم تلفن زدم فكر ميكردم كه چگونه به او بگويم كه كمتر ناراحت شود. ابتدا از
حال بچهها و آقاي افتخار برزگريان پرسيدم. همان طور كه پيشبيني كرده بودم همسرم
گفت خودم با اقاي برزگريان به دادگاه رفتم. قاضي به آقاي افتخار برزگريان گفت كه
با هيچ كس و راديو و ... مصاحبه نكني با دوستاني كه پرونده قضائي دارند و قبلاً
توسط اطلاعات گرفته شدهاند رفت و آمد نداشته باشي. و جايت مشخص باشد كه كجا هستي
كه به همسرم گفتم اتاق پذيرايي را در اختيار آقاي افتخار برزگريان ميگذاري كه همسرم گفت همين كار را كردهام و
اكنون خانه نيست و بيرون رفته است.
به همسرم گفتم يك خبري به تو ميدهم ناراحت نشوي. گفتم
فشار خون دارم فشار خونم 19 است كه به يك
صورتي گفت چه طور؟!
بهتر ديدم كه تلفن را قطع كنم چون احتمال اين كه هر دو
نفرمان پشت تلفن گريه كنيم وجود داشت تلفن را قطع كردم يك مقداري بر اعصابم مسلط
شدم آن وقت رفتم و دوباره تلفن زدم. تلفنچي كه خودش زنداني است شرايط روحيم را درك
كرد و تلفن را به كسي ديگر واگذار نكرد. اگر گريه ميكردم از نظر روحي براي زندانيان
ديگر خوب نبود و اگر همسرم گريه ميكرد اثر سوء بر روي اعضاء خانواده داشت. به
همسرم گفتم اگر چه وزنم زياد نيست ولي با حذف قند و برنج زندان باز هم خودم را
لاغر ميكنم و قرصهايم را خورده و بقيه توكل بر خدا باز هم فرياد ميزنم زنده باد
ازادي نابود باد استبداد ديني، برقرار باد دموكراسي. اگر مردم دوست دارم همين شعار
بر روي سنگ قبرم نوشته شود. البته اگر گريه هم ميكردم گريه عشق بود به قول مولوي
كه ميگويد ز ابر گريان باغ سبز و تر شود زان كه شمع از گريه روشنتر شود اشكي كه
از براي او ميبارند خلق گوهر است و اشك پندارند خلق هر كجا آب روان حضرت بود هر
كجا اشك روان رحمت بود.
01/02/89
متأسفانه در زندان روزنامه منظم توزيع نميشود و از عيد
نوروز تا كنون نشريهاي وارد زندان نشده مجبور شدم تذكري به مسئولين زندان بدهم كه
متن آن در زير ميآيد.
رياست
محترم زندان مركزي وكيل اباد مشهد
احتراماً اينجانب
سيدهاشم خواستار معلم بازنشسته و عضو هيأت مديره و كانون صنفي فرهنگيان خراسان كه
نزديك نه ماه است به جرم به اصطلاح اقدام عليه امنيت داخلي كشور در زندان به سر ميبرم
متأسفانه روزنامه كه جز غذاي روح انسان ميباشد گاهي به زندان آمده و گاهي نميآيد
و بعد از عيد نوروز تا تاريخ 01/02/89 حتي يك شماره نيامده است به جمع كثيري از
مردم هندوستان در كنار خيابان ميخوابند اما صبح به صبح روزنامهشان را دريافت ميكنند
كه در نتيجه صادرات نرمافزار آن بيش از دويست ميليارد دلار در سال ميشود.
دنيا بر اساس آگاهي ساخته شده و ميشود نه بر اساس
هل يستو الذين يعلمون والذين لايعلمون؟
آيا آنهايي كه ميدانند با آنهايي كه نميدانند برابرند؟
با توجه به اين كه پول روزنامه را قبلاً دادهام دستور
فرماييد كه روزنامه را به عمومي 4 بند 1/6 تحويل دهند.
با تشكر سيدهاشم خواستار
امروز اتفاق بسيار جالبي افتاد. من با اقاي قابل همخرج
هستم. آقاي قابل از شاگردان آيت الله منتظري و حكم اجتهاد هم در سال 77 از آيت
الله منتظري گرفتهظاند. اتحاد من و آقاي قابل تاكتيكي تا رسيدن به دموكراسي تقريباً
است. توجه كنيد كه من تقريباً را عمداً آوردهام. در يك سري مسائل با هم اختلاف
داريم از جمله تكامل را من قبول دارم كه آقاي قابل قبول ندارند. آقاي قابل همراه
با استادشان حداقل نه سال از رژيم حمايت كرده كه من كمتر از يك سال رژيم جمهوري
اسلامي را قبلو داشتهام. آقاي قابل مدتها در جنگ بين ايران و عراق شركت كرده در
حالي كه من افتخار ميكنم در جنگي كه جز تحكيم پايههاي رژيم هدفي ديگر نبود شركت
نكردهام و اميدوارم روزي با تفصيل بنويسم كه چرا جنگ شروع شد و چرا هشت سال جنگ
طول كشيد و چرا من در جنگ شركت نكردم و چرا جنگ بالاخره به پايان رسيد. اما در
اواخر جنگ يعني خرداد و تير ماه سال 67 كه ايران قطعنامه 598 را پذيرفت و آقاي
خميني گفت من جام زهر را نوشيدم كه تن به آتش بس دادم.در همين دو ماه نيروهاي
سازمان مجاهدين خلق كه در داخل خاك عراق بودند از فرصت استفاده كرده و به نيروهاي
ارتشي و سپاهي و بسيجي حمله كردند اما شكست خوردند و كشته و زخمي آنها در ميدان
جنگ زياد افتاده بودو از افراد مختلف شنيدم كه از طرف نيروهاي ايراني به آنها
تجاوز جنسي شده بود و از آن جمله يك معلم امور تربيتي كه خودش در جنگ شركت داشته
است گفت با چشم خودش ديده است كه به يكي از دختران مجاد كه مرده بوده افراد مختلف
تجاوز كردهاند. من چند هفته پليس با آقاي قابل بحثهاي مختلفي از آن جمله همين
اتفاق را گفتم كه آقاي قابل خيلي ناراحت شد و از من خواست چون چهار شاهد ندارم
نبايد اين طور مسائل را بازگو كنم. چون هر دو نفرمان زنداني هستيم من ملاحظهي
زندان را كردم كه زندانيان نگويند اين دو نفر با هم جر و بحث دارند. پس اين كه
تصادفاً يكي از زندانيان كه در كنار من نشسته بود بحث جبهه و جنگ شد و گفت در
عمليات مرصاد كه مجاهدين خلق حمله كردند سرباز بوده است و شركت داشته است و خيلي
روشن و مستند بيان كرد كه ارتشيان و سپاهيان و بسيجيان به نوجوانان پسر 17-16 ساله
و مردهها و حتي يك دختر كه تير خورده بود و شديداً زخمي بود مرتب به او تجاوز ميكردند.
به اقاي قابل گفتم گوش كن ايشان در صحنهي
جنگ بودهاند كه به دختر و پسر مرده و زنده تجاوز كردهاند. آقاي قابل شديداً
برآشفت كه شما نبايد اين طور مسائل را بيان كنيد و در مورد زنا بايد چهار شاهد
عادل باشد. گفتم آقاي قابل اين فرد شناخته شدهآي نيست كه بگويم آبرويش ميرود.
اين به تاريخ پيوسته است و ديگر يك مسأله تاريخي است و بايد گفته شود كه چه
جناياتي به نام اسلام انجام دادهاند كه مجدداً ايشان با برآشفتگي تمام گرفتند من
حكم شرع را بيان كردم و شما نبايد اين طور مسائل را بيان كنيد كه در جواب ايشان
گفم اين حكم شرع نيست. اين حكم شر است كه بيان ميكنيد آقاي خميني 85 ساله و
فرماندهي كل قوا بايد جوابگو باشد. روحانيت بايد جوابگو باشد. شما چون خودتان در
آن زمان هم در جنگ شركت داشتيد و هم آيت الله خميني را قبول داشتهايد براي اين كه
خودتان زير سؤال نرويد ميگوييد نبايد بيان شود. جالب است اقاي قابل همان فرد را
با شاهد طلبيدن فرد ديگر از او خواسته كه اين مسأله را جاي ديگر بازگو نكند كه حد
دارد. البته آن فرد مجدداً همه چيز را برايم بيان كرد. يك زنداني ديگر كه شاهد جر
و بحث ما بود به آقاي قابل گفت پس اين همه شكنجه كه در اطلاعات مرا دادهاند چون
شاهد ندارم نبايد بازگو كنم كه اقاي قابل سكوت كرد. آقاي قابل ضمناً گفت زماني كه
ارتش عراق به بستان حمله كرد و به دختران و زنان ايراني تجاوز كردند كجا بوديد كه
به ايشان گفتم ما تجاوز را از طرف هر كس كه باشد محكوم ميكنيم اما شما كه در جنگ
شركت كرديد كافي بوده است. اسلام كه براي ورود به مستراح قانون دارد كه اول پاي
راست را بگذاريد يا پاي چپ را چه طور سپاهيان اسلام آيت الله خميني به مرده و زنده
و زخمي دشمنانش كه آنها هم مسلمان و ايراني هستند تجاوز ميكنند؟ سپاهيان شاه
اسماعيل ساماني كه ميخواستند با سپاهيان عمرو ليث بجنگند از كنار باغي كه ميوههاي
آن از شاخههاي درخت به داخل جاده آويزان بود ميگذشتند. شاه اسماعيل فردي را بدون
اين كه سپاهيان متوجه باشند در آن نزديكي گماشت كه ببيند سپاهيانش از آن ميوه ميخورند؟
زماني كه سپاهيانش از آن محل عبور كردند و كسي نگاه به ميوهها نكرد شاه اسماعيل
گفت خدا را شكر ما در جنگ پيروز ميشويم و پيروز هم شد. چه طور در بيش از هزار سال
پيش يك شاه چنين سربازانش را تربيت ميكند كه از ميوههاي درخت آويزان به داخل
كوچه نميخورند ولي سپاهيان فردي كه آيت الله و مجتهد و روحاني و به نام اسلام
حكومت ميكند به مرده و زنده و زخمي دشمنانش كه آنها هم مسلمان ايراني هستند از
جلو و عقب تجاوز ميكنند. شهامت داشته باشيد به بچهي شما در حالي كه زخمي است نه
تنها مداوا نكرده بلكه به او افراد زيادي تجاوز ميكنند چه حالي پيدا ميكنيد؟ انصاف
بايد داشت. حق را بايد قبول كرد هر چند تلخ باشد. آن فردي كه شاهد تجاوز سپاهيان
اسلام به نيروهاي مجاهدين خلق بوده ميگويد اسم يكي از آن دختران ليلا اهل شمال
بود و هنوز چهار پنج آنها را دارد. كه اكثراً در اروپا بودهاند و براي كمك به
مجاهدين خلق به عراق رفتهاند. زماني كه آقا محمدخان قاجار بر لطفعليخان زند چيره
شد او را كور كرد. آقامحمدخان قاجار زند را نكوهش كرد و رجز ميخواند كه بر او
پيروز شده است. خان زند هم به صورت آقامحمدخان تف انداخت. خان قاجار دستور داد تا
او را به طويله برده و قاطرچي به او تجاوز كند. آيا تاريخ فراموش كرده است آيا از
شخصيت خان زند چيزي كسر شده است. البته در جمهوري اسالمي از اين جريانها بسيار
اتفاق افتاده است كه اكنون بحث ما طويل ميشود شايد در آينده نوشته شود. اختلاف
ديگر من و آقاي قابل اين است كه ايشان ميگويند در زندان ما تكليف نداريم اما من
ميگويم تازه تكليفمان در زندان شروع شده است.
بعد از ظهر كه به همسرم تلفن زدم همسرم گفت دادگاه انقلاب
رفته و اطلاعات جواب نامه را داده ولي چون آقاي انوري نبوده كسي نميتواند نامه را
بخواند كه آيا اطلاعات اجازهي مرخصي رفتن ميدهد يا نميدهد. استقلال قوهي
قضائيه يعني كشك.در قرن بيست و يكم قوهي مجريه به قوه قضائيه دستور ميدهد.
02/02/89
امروز با همسرم تلفني صحبت كردم. همسرم مرا دلداري ميداد
كه خوب ميشوي. فشار خونت عصبي است و با همان يك قرص كه بخوري خوب ميشوي. گفتم سي سال اضافه زنده هستم.
دوستان سي سال پيش اعدام شدهاند. من هم فداي آزادي اگر مردم. با آقاي افتخار
برزگريان هم صحبت كردم.هم من و هم او خيلي خوشحال شديم. او به خاطر شرايط بد
نگهداري در زندان شديداً مريض بود. به او سفارش كردم كه از خودش پختگي نشان دهد.
آقاي افتخار برزگريان گفت در مورد بيماري من دوستان اطلاعرساني
ميكنند. تشكر كردم.
03/02/89
جنبش آزاديخواهي مردم ايران وارد فاز جديدي ميشود. اين
سؤال را مطرح ميكنم كه چه بايد كرد؟
04/02/89
امروز شنبه همسر و خواهر و فرزندم جاهد به ملاقاتم آمدند.
خبرهاي خوبي داشتند. تشكلهاي صنفي فرهنگيان ايران در يزد نشستي داشتهاند كه در
آن به خاطر آزادي معلمين در بند از تمام معلمين ايران خواستهاند كه روز 12
ارديبهشت تمام معلمين ايران روزهي سياسي بگيرند و تمام تشكلهاي صنفي فرهنگيان به
مدت يك هفته از 12 تا 18 ارديبهشت روزهي سياسي بگيرند.
همسرم گفت قبل از آمدن به ملاقاتم به دادگاه انقلاب نزد
آقاي انوري قاضي ناظر زندان رفته و پرسيده است كه جواب نامهي شما را اطلاعات داده
است؟ ايشان در ابتدا گفته نيامده كه همسرم در جواب گفته نامهي اطالعات جلو شما
است. آقاي انوري گفته بله اطلعات نوشته كه آقاي خواستار متنبه نشده است. خيليها
مخالف هستند اما سكوت كردهاند. زماني كه دانشجويان در خانهي آقاي خواستار جلسله
ميگيرند معلوم ميشود كه آقاي خواستار متنبه نشده است. همسرم در جواب گفته است كه
اين همه استبداد وجود دارد كه چهار تا دانشجو جلسه ميگيرند در حالي كه مجوز
دارند؟ اياشن ميگويد نه دانشجويان مجوز ندارند.
پرسيد يكي از عاشقي چيست؟ گفتم كه چو ما شوي بداني عملكرد
استبداد مملكت را به اين جا رسانده است و اين يك مجموعه است كه ظلم ميكند و
استبدادي حكومت مي:ند. اكنون انواع بيماريهاي خاص زندان به سراغم آمده و در اثر
فشار خون شبكيهي چشم راستم پاره شده است.
اگر از چشمانم خون ببارد يك تار موي دانشجويان را با
هزاران نوري عوض نخواهن كرد. من به روزي ميانديشم كه بهار آزادي خواهد آمد و مهم
نيست كه من باشم يا نباشم.
05/02/89
(مولانا)
گر بگريم آسمان
گريان شود ور بنالم چرخ يا رب خوان
شود
خيلي دوت دارم بگريم خيلي وقتها اشك در چشمانم حلقه ميزند
اما اجازه نميدهم كه اشكم جاري شود. همه كه نميدانند عاشقي چيست به خاطر اشكهايي
كه ميخواستم بريزم اما به خاطر اين كه برداشت سوء نشود به خودم اجازه ندادم كه
اشكهايم بريزد نام خاطراتم را ميخواهم اشكهايم بگذارم. تا آن جايي كه اطلاع
دارم 5 نفر از همكارانم به خاطر آزادي و دموكراسي زندان هستند. آقاي بوداغي و آقاي
فرزاد و كمانگر و آقاي داوري و اقاي قنبري زماني كه ما در زندان باشيم و مقاومت
كنيم انعكاس به بيرون زندان ميكند و همكارانمان انگيزه پيدا ميكنند كه در مقابل
استبداد مقاومت كنند. زماني كه در ما توانايي باشد كه در زندان مقاومت كنيم براي
استبداد دام پهن كردهايم و پيروزي با ما است. بهتر است بگوييم پيروزي از آن ملت
قهرمان ايران است. پس
زنده باد مقاومت
تا پيروزي نهايي
06/02/89
امروز به زندانيان گفتم انشاء الله تا دو سال زندانيم
تمام شود يك روز به مرخصي نخواهم رفت و زماني كه آزاد شدم هنوز به خانه نرسيده مرا
به زندان برگردانند.
مار زماني كه در كنترل ما نيست خطرناك است اما زماني كه
گرفته شد و چنان خشمگينش كرديم كه بدلخواه ما پارچه يا چيزي ديگر را نيش زند، زهر
آن در آن جسم فرد خواهد و ريخت ممكن است به عنوان دارو از آن زهر استفاده شود.
با استبداد هم بايد همين گونه عمل كنيم. استبداد تصور ميكند
ما در كنترلش هستيم اما من عقيده دارم با زندان بودن ما استبداد در كنترل ما است.
پس ما از درون زندان طوري هدايتش ميكنيم كه نيش زده و زهرش را بريزد حداقل بعد از
آن كم خطر خواهد شد.
07/02/89
شما يك دفتر يا يك كتاب كه هنوز بر روي اوراقش چيزي نوشته
نشده در نظر بگيريد. مردم هم مانند همين كتاب و دفتر هستند ظلم حكومتهاي استبدادي
به تمام ملت ميرسد. اما اين مبارزان و روشنفكران و به خصوص زندانيان سياسي هستند
كه اين دفتر و كتابهاي سفيد را پر ميكنند. چه طور؟ ظاهراً مردم خاموش و ساكت
هستند ديكتاتور و استبداد تصور ميكنند كه بر خر مرداد سوار هستند و هيچ وقت پياده
نميظشوند اما مردم بر روي خطوط مغزشان مينويسند. به خصوص زندانيان سياسي چون از
ديد مردم بيگناه هستند و ظلمهاي بزرگي در حق آنها ميشود، مردم در حافظهي خود
ثبت ميكنند كه زندانيان سياسي چرا در زندان هستند و نه آنةا ستم ميكنند زماني
كه فرصت پيش ميآيد حمله ميكنند. اين است كه من به همسرم اعلام كردهام كه دندان
مرخصي را كندهام و دور انداختهام وديگر حرف مرخصي را نزنيد.
زنده باد زندان- زنده باد مقاومت
08/02/89
امروز چون اخبار زياد است به ترتيب 1 و 2 و 3 مينويسم.
1- روزنامه بعد از چهل روز امروز به دستمان رسيد.
2- مولوي كمال الدين عثماني را امروز دادگاه بردند كه حكم
شلاق را جاري كنند. ايشان به صد ضربه شلاق تعزيري و حد و پنج سال زندان و منع
امامت و منع سخنراني دادهاند اما ظاهراً چون دادستان نبوده شلاق را نزدهاند.
مولوي كمال الدين به معني واقعي عارف است و حداقل جايش را
در دانشگاه فردوسي مشهد به عنوان استاد مثنوي مولانا ميدانم. آنق در كه در طول
زندانم از ايشان استفاده بردم از هيچ كس سود نبردهام. شلاقي كه بر تن ايشان زنند
بر تن ملت ايران زدهاند.
گر بگريم آسمان
گراين شود گر بنالم چرخ يارب خوان شود
به همسرم تلفن زدم از وضعيت سلامتيم پرسيد كه گفتم از روزي
كه فهميدم فشار خون پيدا كردهام نه برنج و نه حتي يك حبه قند و نه نمك خوردهام و
ورودي انرژي به بدنم را كم كرده و در نتيجه لاغر شدهام. غذاي زندان از نظر
ويتامين و پروتئين و مواد معدني بسيار فقير است و چون برنج نميخورم مقداري برگ
كلم با شير و نان كه به غير از نان بقيه را خريدهام مشغول خوردن بودم كه به ياد
خانه و زندگي شخصيام افتادم. از نظر مالي زندگيم بيار خوب است چون زماني كه اخراج
شدم فكر كار ديگر كه ساختمان سازي است براي خودم دست و پا كردم. بنابراين با
امكانات زندگي عالي كه دارم به خودم نهيب زدم هاشم اگر مجبور شوي نان به داخل آب
بزني و بخوري بايد زندان را تحمل كني و در دلم باز فرياد زدم: زنده باد مقاومت-
زنده باد آزادي نابود باد استبداد ديني-
برقرار باد دموكراسي
4- با آقاي افتخار برزگريان هم در خانه با تلفن صحبت كردم
ظاهراً ايشان دوازدهم دادگاه دارد. آقاي افتخار گفت در مورد من رسانههاي خارج از
كشور زياد صحبت ميكنند. اميدوارم به آن جا برسد كه زندانبانانم به من بگويند تو
از زندان آزاد هستي و من براي بيرون رفتن از زندان شرط و شروط بگذارم.
09/02/89
اگر دردم يكي
بودي چه بودي نمانم اندكي بودي چه بودي
امروز فشار خونم را در بيمارستان زندان گرفتند دوباره بالا
رفته بود و به 18 رسيده بود. آرتروز زانو دارم. از دستگاه گوارشم شديداً خون ميايد
فشار خونم بالا است.
چشم راستم تار ميبيند. روزهاي اول كه وارد زندان شدم از
خدا خواستم كه به اندازهاي به من سلامتي بدهد كه با عزت بتوانم دوران زندان را
سپري كنم. اگر تمام بيماريهاي مردم دنيا را خداوند به من بدهد كه من تحملش را
داشته باشم راضي هستم. تصادفاً از منبع مطمئن با خبر شدم كه زندان وكيلآباد مشهد
سيزده هزار و صد و اندري زنداني دارد.
10/02/89
امروز يكي از زندانيان يك شاخه گل رز به من داد. او از
زندانياني است كه حق تردد تا آشپزخانهي زندان براي گرفتن غذا را دارد. احتمالاً
يكي از كاركنان زندان به او داده است. نزديك 8 ماه است كه چشمم به درخت و سبزه و
گل نيفتاده است.
11/02/89
امروز با همسرم و فرزندم ملاقات كابين داشتم و در جريان
مسائل قرار گرفتم در تهران آقاي بهشتي و اقاي باغاني را دستگير كردهاند همين طور
در كرمانشاه تعدادي از همكاران از جمله آقاي محمد توكلي را دستگير كردهاند و آنها
را به شلاق محكوم كردهاند اما چون از همكاران ترسيدهاند شلاق را به جريمه تبديل
كردهاند و ناخواسته دو مرتبه با آقاي قابل كه قبلاً ذكر خيرشان آمده بود با
همديگر دربارهي آقاي مطهري جر و بحث كرديم. آقاي مطهري در دوازده ارديبهشت 58 به
وسيله گروه فرقان كه تعدادي از دوستان من هم در آن گروه بودند و به اعدام و يا به
حبس محكوم شدند ترور شد در رژيم شاه كتابهاي آقاي مطهري آزاد و اكثر كتابهايش را
مطالعه كردهام. برعكس كتابهاي دكتر شريعتي مخفيانه و به نامهاي مختلف چاپ و در
صورت گرفتن به جلسهاي طويل منجر ميشد را نيز مطالعه كردهام. تلويزيون جمهوري
اسلامي عكس آقاي مطهري همراه با اين كه فردا روز معلم است را نشان داد. از نظر من
كه كتابهايش را خوانده و چيزي دستگير من نشده فقط عمرم را تلف كردهام و چشمانم
را خسته كردمام. در مورد مطهري قبول كنيم كه غلط زياد شده است. بر عكس آن چه مادي
و چه معنوري دارم و به ازادي و دموكراسي رسيدهام خودم را مديون دكتر علي شريعتي
ميدانم اگر چه كتابةايي مثل امت و امامت و شيعه يك حزب تمام اگر دكتر شريعتي
زنده ميبود آنها را تصحيح و يا رد ميكرد تا اين حكومت از آن سوءاستفاده نكند.
آقاي قابل ميگويد من در سطحي نيستم كه در مورد مطهري
اظهار نظر كنم چون آقاي مطهري فيلسوف است. چه طور كتابهاي آقاي مطهري را من ميتوانم
بخوانم، اما اظهار نظر نميتوانم بكنم. از طرفي چه طور شده كه بيش از سي و يك سال
است كه رژيم جمهوري اسلامي كتابهاي آقاي مطهري را تبليغ ميكند و منابع تغذيهي
فكري حكومت به اصطلاح اسلامي است. حتي ايشان بدون اسم بردن از شخصي از كلمهي
التقاطي نام برد كه در ابتداي انقلاب از اين كلمه چه قدر سوء استفاده شد و احزاب و
كساني كه داراي اسلام ناب محمدي بودند ديديم چه جنايتها كه نكردند. از نظر من
التقاطي شخص فرضي ميتواند باشد كه در جنگل بدون همنشيني حتي با يك نفر بزرگ نشده
باشد كه باز او هم تحت تأثير حيوانات جنگلي التقاطي است. بگذريم كه ايشان گفتند تو
پس اسلام را هم قبول نداري. شعر اقبال گوياي حال امثال قابلها است كه بعدش به
سؤالاتي ميپردازيم كه براي من حل نشده است.
نكتهها چون تيغ
فولاد است و تيز
گر نميفهمي ز
پيش ما گريز
چون خاطرات روز يازدهم طولاني شد و به دوازدهم ارديبهشت
نيز رسيد روزنامهي خرسان هم به دستم رسيد و چون تصميم گرفتم كه با آقاي قابل بحث
نكنم مطلبي را كه گوياي تأييد حرفهاي من بود و در صفحهظي دوم خراسان تيتر كرده
بود. همان تيتر را كه زيرش دو خط كشيدم تا زماني كه اقاي قابل ميخواند ببيند، در
اين جا ميآورم.
امام جمعه مشهد عنوان كرد: انديشهي شهيد مطهري، عامل
ماندگاي انقلاب اسلامي
ضمناً در صفحهي اول روزنامه اقاي لاريجاني رئيس مجلس
شوراي اسلامي و داماد آقاي مطهري از اين كه تنها 700- 800 ميليارد تومان براي
روحانيت در نظر گرفته شده و 300 ميليارد تومان براي مدارس روحانيت در نظر گرفته
شده ناچيز است گله كرده است. البته همه ميدانند كه استفاده از وقفيات به خصوص
استان قدس رضوي و حضرت معصومه قم امكاناتي براي حوزههاي علميه فراهم آورده كه
كمتر دانشگاهي اين امكانات را دارد. به جرأت ميگويم كه بودجهي حوزههاي علميه
چندين برابر وزارت آموزش و پرورش است.
آموزش و پرورش با همين بودجه و مسوء مديريتش كه جداشدني از
جمهوري اسلامي نيست توانسته است سطح سواد و مدارج ديپلم و فوق ديپلم و گاهاً
ليسانس را در همين سطح متوسط پايين نگه دارد اما حوزههاي علميه با اين بودجههاي
سرسامآور و با سيصدهزار روحاني كه به قول اقاي قابل هفتاد هزار در قم وجود دارد
چه كار مثبتي انجام داده است. آيا به غير از اين است كه در اثر سوء مديريت روحانيت
و سوء سلوك روحانيت مسجدها خالي از نه تنها جوانان كه مردم شده و مردم ايران و به
خصوص جوانان دين گريز شدهاند. اين همه علامه داريم و داشتيم از علامه مجلسي تا
علامه مهطري و علامه طباطبايي و علامع جعفري و ... كدام يك براي ملت هديهاي آوردهاند
كه باعث اندكي نجات ملت ايران شده باشد. كار تمام اين علامهها من را به ياد
كيمياگران مياندازد كه آزمايشهاي متعدد ميكردند شايد مس را طلا كنند اما
تصادفاً اسيدكلريدريك و اسيد سولفوريك را كشف كردند اما از درون كتابهاي اين
علامهها و اين حوزهها تصادفاً همان اسيدكلريديك و اسيد سولفوريك هم در نيامد. در
غرب بعد از رنسانس (قرن 15) مكتبهاي متعدد ليبراليسم سوسياليسم، ماترياليسم،
كمونيسم و ... به وجود آمد و بشريت را هزاران گام به جلو برد اما آيا حوزههاي
علميه با ادامهي حكومت روحانيت بشريت و مردم ايران را به جلو بردند و يا عقب
برگرداندند؟!!
دكتر شريعتي ميگويد ميخواني بداني او چگونه فكر ميكند
ببين از كجا ميخورد. آقاي قابل درآمدش از حوزهي علميه است پس بايد مثل آنها
(نوانديشان ديني حوزه) فكر كند. اما من تا محصل بودهام در كار كشاورزي و دامداري
با پدر و مادرم كمك كردهام و زماني كه معلم شدهام دروس تخصصي خودم را دادهام و
هم به شاگردانم درس آزادگي و دموكراسي دادهام ضمن اين كه به علت اخراجيهاي متعدد
اوايل انقلاب كار ساختماني كردهام كه به اندازهي سه كارگر در روزكار ميكردهام.
اين شعر مولانا را هم تقديم دوستاني ميكنم كه مانند من
ديوانه هستند
ما اگر قلاش و گر ديوانهايم (آزادي)
جان شيرين را گروگان ميدهيم
تا خيال دوست (آزادي و دموكراسي) در اسرار ماست
چاكري
و جان سپاري كار ماست
نكتهاي بگويم كه شهريور 83 كه نمايندگان معلمان در پشت از جمله اين جانب جلسه داشتيم و
منجر به دستگيري ميز با و بعد از
مراجعت دستگيري معلمان و از جمله اينجانب شد. يكي از خواستههاي اطلاعات اين بود
كه اكتبر (سيزده يا 14 مهر) روز جهاني معلم را بزرگ نكنيد و همكاران قرار است به
تهران رفته و بزرگداشت دكتر خانعلي را كه 12 ارديبهشت در سال 40 به وسيلهي رژيم
شاه در تظاهرات شهيد شد بگيرند.
12/02/89
هر كه حق باشد چون جان اندر تنش
خم
نگردد پيش باطل گردنش
خوف را در سينهظي او راه نيست
خاطرش
مرغوب غير الله نيست
(اقبال)
شعر اقبال را به مناسبت حضور اقاي انوري قاضي ناظر و معاون
دادستاني آوردم كه بعد از شش ماه خودش را نشان داد.
رئيس بند آقاي غفوريان داخل بند آمد و به زندانيان ميگفت
اقاي انوري تشريف آوردهاند هر كس مشكلي دارد با ايشان صحبت كند روي تختم بودم
دراز كشيدم و به هر دوي آنها بياعتنايي كردم. آقاي انوري شانس آورد. چون كار
مهمي در پيش دارم تنها به او بياعتنايي كردم والا كاري ميكردم كه مرد نجار با
شير كرد (اشاره به داستان شيري كه به دنبال آدمي ميگشت كه آدم چگونه موجودي است؟)
بعد ازظهر با همسرم صحبت كردم گفت قرار است دانشجويان و
همكاران فرهنگي به خانه بيايند. به همسرم سفارش كردم خاطرات سيزده به در را كه روز
ملاقات كابين از پشت شيشه به پسرم نشان داده و نوشته بودم براي دوستانم بخوانند.
13/02/89
هر بيشه گمان
مبر كه خالي است شايد پلنگ خفته
باشد
(سعدي)
پيام
اميد به نااميدها
در بند 1/6 واحد عمومي 1 وجود دارد كه به دلايل مختلف
كساني كه طبق دستور دكتر بايد هميشه قرص بخورند در اين بند نگهداري ميشوند و مشهو
به بند قرصيهاست. ظاهراً تعدادي از آنها مريض شده و هر چه قدر به درب بند ميزنند
و ميكوبند كه رابط بهداري كه خودش نيز زنداني است بيايد و اين چند نفر را به
بهداري ببرد اما رابط بهداري به بهانهي اين كه اينها بيمارستانشان ساختگي است و
تمرد ميكند رفته و آنها را به بهداري نميبرد. ساعت 8 شب كه براي دادن قرص به
داخل بند ميرود زندانيان به او حمله كرده و او را زخمي ميكنند كه فرار ميكند و
زندانيان به دنباش ميروند و لامپهاي مهتابي را شكسته و خلاصه يك شورش و تظاهرات
واقعي صورت گرفت. اينها اكثراً قبلاً معتاد بوده و انواع قرصها را به آنها ميدهند
اين طور هستند شما تصورش را در مورد افراد سالم بكنيد كه چه جنبشها كرده و خواهند
كرد.
14/02/89
امروز به همسرم زنگ زدم. همسرم گفت گروه گروه همكاران
فرهنگي و دانشجويان دوازدهم ارديبهشت به خانه ما آمدند و چند تابلو آوردند از جمله
يك تابلو همكاران فرهنگي هنرستان كشاورزي با مضمون: «پروردگارا زندان نزد من خوشتر
است از آن چه را بدان ميخوانند»
درود بر دانشجويان و همكاران گرامي كه شجاعانه در مقابل
استبداد ديني ايستادهاند.
همسرم ميگفت: تعداد يازده نفر از همكاران كه در تهران بر
مزار دكتر خانعلي رفته بودند دستگير شدهاند. همسرم ميگفت تعداد زيادي از
فرهنگيان در سراسر ايران گرفته شدهاند با اقاي افتخار برزگريان هم صحبت كردم. ميگفت
دوازده ارديبهشت دادگاه داشته و مثل اين كه حكمش از قبل تعيين شده است. و آقاي
تيموري وكليش از او خوب دفاع كرده است.
هر كه حق باشد چو جان اندر پيش
خم
نگردد پيش باطل گردنش
خوف را در سينهي او راه نيست
خاطرش
مرعوب غير الله نيست
(اقبال)
15/02/89
همسرم در تماس تلفني گفت كه برادر بزرگم از بيرجند به
ديدنم ميآيد. شنبه 18 ارديبهشت برادرم به ملاقاتم ميآيد و من از هم اكنون تب
كردهام كه با نصيحتهايش چگونه برخورد كنم.
16/02/89
قبلاً گفته بودم كه كاري مهم در آينده در پيش دارم. نامهاي
كه در ذيل ميآيد ميخواهم براي مسئولين زندان بفرستم اما بايد قبلاً به بيرون
بفرستم بعد براي زندانبانانم بفرستم.
رياست
محترم زندان مركزي مشهد
رب السجن احب الي ممايدعونني اليه (يوسف- 33)
پروردگارا زندان نزد من خوشتر است از آن چه مرا بدان ميخوانند.
اين جهان زندان
و ما زندانيان
حفره كن زندان و خود را وا رهان
اهل دنيا جملگان
زندانيند
انتظار مرگ دار فانياند
(مولانا)
ما زندان را حفره كردهايم كه به زندان شما افتادهايم. ما
آرزوي مرگ در زندانهاي شما داريم ما را از زندان و مرگ نترسانيد.
زنداني، آقا و آقازادههايي هستند كه خاك مملكت را به تو
بره كرده و غارت ميكنند. بيش از 9 ماه است كه به جرم ازاديخواهي و عدالتخواهي
زندان هستم و از هفت ماه پيش به من مرخصي تعلق ميگرفته و متأسفانه زن و بچهام يك
روز دادگاه انقلاب و يك روز حفاظت زندان و مدتي است كه اطلاعات (قوه مجريه)
وارد قوه قضائيه شده و اعلام كتبي كرده كه آقاي خواستار
چون متنبه نشده به او مرخصي نميدهيم. مثل اين كه اطلاعات و دادستاني و حفاظت
زندان فراموش كردهآند كه جايگاه من در ميان معلمان ايران كجاست كه بيشتر ما نه
همسرم كه او نيز يك معلم بازنشسته است به مسخره گرفته او را هاجروار از حفاظت
اطلاعات زندان به دادستاني و از دادستاني به اطلاعات و برعكس پاس ميدهند. به شما
هشدار ميأهم اگر چنان چه به وضع موجود ادامه دهيد از معلمان سراسر ايران تقاضاي
كمك كرده و از آنها خواهم خواست كه نتايج امتحانات ترم را به مدت يك ماه به تعويض
بيندازند. قدرت از لولهي تفنگ بيرون نميآيد قدرت كسي دارد كه دلهاي مردم با او
باشد و از همه چيزش گذشته باشد. ان اللهَ يُدافعُ عن الذينَ آمنو- همانان خداوند
از كساني كه ايمان آوردهاند دفاع ميكند.
معلم بازنشسته و نمايندهي معلمان
در كانون
صنفي فرهنگيان خراسان سيدهاشم
خواستار
12/02/89
17/02/89
فشار بر روي همكاران زياد است هر روز خبر دستگيري عدهاي
را ميشنوم بنابراين بايد كاري كرد تا حداقل از اين فشار كاسته شود. بنابراين نامهي
بالا را كه به زودي منتشر خواهم كرد اما نامهي دوم اگر چه هنوز معلوم نيست كه
منتشر شود و از طرفي هنوز خام است اما چون هيجدم ملاقات حضوري دارم و اين دفتر را
ميخواهم بيرون دهم تصميم گرفتم به صورت خام بيرون دهم چون با انتشار نامه اول
معلوم نيست چه پيش آيد.
بسم الله القاسم الجباريم
اين جهان زندان
و ما زندانيان حفره كن زندان و خد را
وا رهان
آقايان زندانبان ما زندان را حفره كردهام كه به زندان شما
اقايان آمدهايم. مگر زماني كه مردم شهر الانبار عراق قبل از ورود امام علي به شهر
به پيشوازش رفتند امام آنها را سرزنش نكرد كه شما مردم را به دنبال اتومبيل
خودتان ميدوانيد.
مگر علي شمع را كه در بيتالمال مسلمين روشن بود هنگامي كه
فردي به ملاقاتش آمد چون صحبتشان خصوصي شد خاموش نكرد در حالي كه فقط سيصد ميليارد
تومان در زمان تصدي شهرداري تهران توسط آقاي احمدينژاد مفوقد شده و جواب آقاي
هاشمي رفسنجاني را هم كه يك ميليارد دلار بالاخره به خزانه رفته يا نرفته نداده
مگر امام علي نگفت حكومت از آب بيني بز هم نزد من بيارزشتر است پس چي شده كه
تصور ميكنيد ارث باباي شما است.
اي كه ميگويي
متاع ما زماست مرد نادان اين همه
ملك خداست
مگر علي زماني كه ضربت خورد قسم به خداي كعبه نخورد كه
رستگار شدم؟!! مگر شهرها را ويران (مشهد قبل از انقلاب 70 هزار حاشينهنشين و
اكنون به قول خودتان هشتصد و پنجاه هزار كه خيلي بيشتر از اين است) و قبرستانها
را اباد توجه كنيد كه سال گذشته بيش از صد نفر در همين زندان وكيل آباد و امسال تا
25/01/89 نيز 35 نفر اعدام كرديد در حالي كه تعداد 5 نفر روزنامهها گزارش كرديد
آن هم به خاطر اين كه در بين اعداميها تعدادي افغاني بود و ميدانستيد كه بالاخره
به مجامع بينالمللي خبر خواهد رسيد گزارش داديد و دامداري و كشاورزي را ويران
(سير از چين عدس از كنادا، سيب و پرتقال از مصر و بعضي مواقع از اسرائيل، گلابي
چيني و ژاپني، گوشت گاو مرغ از برزيل و ... ) و زندانها را آباد (فقط زندان وكيلآباد
مشهد بيش از 13 هزار زنداني دارد. فساد اداري و قضايي هم نمرهي ايران از بيست به
يك و نيم نميرسد. چون طويل ميشود توجه شما را به دفاعيات تخلفات اداري 86 جلب ميكنم.
آن قوت با اين فساد و فقرو بيكاري كه مملكت را فراگرفته يك معلم بازنشسته را در
پارك ملت مشهد به تاريخ 25/03/88 گرفته كه تو به نتايج انتخابات رياست جمهوري
اعتراض داشتهاي و بعد از 44 روز زندان و دادن شش سال زندان با وثيقه ازاد و بعد
از 49 روز بدون رعايت مقررات كه حكم تجديدنظر را بار اول و دوم بايد به من ابلاغ و
بار سوم دستگير كنند خلاصه كرده و به خانهام ريخته و مرا به زندان آوردهايد و با
تمام اشكالتراشيها كتباً نامه دادهايد كه 26/29/88 جهت مرخصي ميتوانيد
اقدامكنيد و اكنون از همان تاريخ نزديك 5 ماه گذشته و همسرم كه او نيز معلم
بازنشسته ميباشد هر روز با دادگاه انقلاب است يا حفاظت اطلاعات زندان و اخيراً هم
كه دادستاني ميگويد اطلاعات اجازه نميدهد (استقلال قوه قضاييه يعني ...) آقايان
بعد از 104 سال كه از انقلاب مشروطيت و 31 سال از انقلاب 57 ميگذرد خجالت كشيد كه
با اتهامات واهي مرا به زندان و با بهانههاي واهي كه به دوستانم در سرتاسر ايران
تلفن زده و به خانه هنگامي كه دعاي كميل بوده به همكاران تلفن زدهام مگر ايران
پادگان نظامي است كه نتوانم به دوست و همكاري از زندان زنگ بزنم؟! و اكنون حاضر
نيستيد مقررات زندان را در مورد من اجرا كنيد. ما زندان اصلي را حفره كردهايم كه
به زندان شماها آمدهايم ما ارزوي مرگ در زندانهاي شما داريم. چرا؟ براي اين كه
زندان و مرگ امثال من باعث جدايي حق از باطل ميشود. پس ما را از زندان و مرگ
نترسانيد. ميخواستم يك نكته به شما گوشزد كنم فراموش نكنيد كه من عضو هيأت مديره
كانون صنفي فرهنگيان خراسان ونمايدهي قشر وسيعي از معلمان هستم اگر بيشتر از اين
خواسته باشيد قانون شكني كنيد و قوانين زندان را در مورد من اجرا نكنيد از همكاران
كمك خواسته و آنها را دعوت به اعتصاب كرده و حداقل از آنها خواهم خواست نتايج
امتحانات پايان ترم را يك ماه به تعويق بيندازند و خودم نيز اعتصاب غذا خواهم كرد
و يكي از اتهامات من تشويق معلمان به اعتصاب و تحصن ميباشد.
انديشهي ديوار و سيم خاردار و زندان ميشناسد. برعكس با
زنداني كردن فرد انديشهي ازاديخواهي و دموكراسي خواهي با سرعت زياد منتشر ميشود
من هم كه هدفي جز اين ندارم. اگر قبل از
زندان با سرعت باد منتشر ميشد اكنون با زنداني كردن فرد با سرعت نو منتشر ميشود
و اين شما هستيد كه در زندان نفس و قدرت و دلارهاي نفتي هستيد. جايگاهم را در ميان
فرهنگيان ايران ميدانم اگر شما نميدانيد. من زنداني هستم اسير و برده نيستم
دوران زندانهاي استاليني با اعمال شاقه سپري گشته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر