روزنـــامـــه خاطـــرات زندان
از بهمن ماه 88 تا فروردین 89
2/11/88
امروز جمعه هوا خيلي گرم بود و زندانيان مدت زمان خوبي
واليبال و پينگ بازي كردند و من هم مدتي با آنها بازي كردم. شب با اصرار نماينده
ميخواستند انتخاب كنند بنده را انتخاب كردند.
3/12/88
امروز شنب ملاقات حضوري دارم و احتمال ميدهم كه مادرم نيز
بيايد پس براي خوشحالي مادرم كه شده به سر و وضع بيشتر رسيدم. صبح زود حمام رفتم
و صورتم را تراشيدم و كمي دست و صورتم را چرب كردم. ساعت دوازده اعلان كردند كه
لباس بپوش تا 5 دقيقه ديگر ميآيند دنبالت كه ملاقات حضوري داري، خوشحال شدم. لباس
زندان را روي لباس خودم پوشيدم. بعد از نيم ساعت صدا زدند و با تعدادي از زندانيان
بند 5 ما را بردند بعد از عكس برداري و عبور از هفت خوان رستم وارد سالن ملاقات
شديم. دو پسرم به جلو آمدند و مرا به سر ميزي كه مادر و همسرم بودند هدايت كردند.
پسرم اشك در چشمانش حلقه زد ميخواست گريه كند كه به او تشر زدم كه مرد گريه نميكند.
البته بچهها حق دارند چون به هر صورت پدر را با لباس زندان ديدن سخت است. هنوز
احوالپرسي نكرده كه گفتند تلفن رفتم آقاي نجفآبادي و شوهر خواهرم پشت تلفن
بودندو آنةا را اجازه نداده بودند كه به داخل بيايند. سال هشتاد و سه كه مرا
گرفتند آقاي نجفآبادي بدون اين كه با من آشنايي قبلي داشته باشد به اطلاعات زنگ
زده بود و شديداً از من حمايت كرده بود و زماني كه آزاد شدم با جعبهي شيريني به
خانه آمد و دوستي ما برقرار شد. البته سال 86 آقاي نجفآبادي را دستگير كردند كه
مرتب به خانهشان سر ميزدم و زماني كه با وثيقه ميخواست آزاد شود فوراً همسرم
سند خانه را برد تا دادگاه بازداشت كرده و آقاي نجفآبادي را آزاد كردند شنيده
بودم كه پسرشان را در نجفآباد دستگير كرده بودند از پسرشان پرسيدم كه گفتند بعد
از يك هفته بازداشت با وثيقه آزاد شده است. آري ما اين گونه همديگر را پيدا ميكنيم.
به سر ميز آمدم. نوهام را بغل كرده و پهلوي مادرم نشستم. حال و احوال مادرم را
پرسيدم. به مادرم گفتم مثل اين كه هنوز حكومت و حاميانش نميخواهند باور كنند كه
اين جنبش يك انقلاب است. چقدر در همين مدت كوتاه نوهام بزرگ شده بود. او قبلاً
چهار دست و پا راه ميرفت و حرف نميزد اما اكنون هم با پاهايش راه ميرفت و هم به
او ميگفتند بابا بزرگ كجايه، نشانم ميدادد همسرم براي مرخصي به دادگاه رفته بود
كه به او گفته بودند تا اول اسفند خبري نيست اين كه قاضي ناظر زندان آقاي انوري به
همسرم گفته بود كه آقاي خواستار از داخل زندان براي تمام همكارانش در سر تا سر
ايران تلفن زده است. آقاي انوري كه متاسفانه اطلاعات به قاضيهايي كه با افراد
سياسي سر و كار دارند نظرش را تحميل و ديكته ميكند وظيفهي خودش را انجام ميدهد
و وظيفهي من هم آگاهي دادن و آگاه شدن و اعتماد به نفس پيداكردن همكاران و ساير
اقسار مردم هست. ملتي كه آگاه شده و اعتماد به نفس داشته باشد، شجاعت آن را دارد
كه به حقوق خود رسيده و حكومت ظالم را سرنگون كند. همسرم از آقاي قليزاده گفت كه
تبرئه شده و سند خانه را گفته ميتوانيد آزاد كنيد كه به همسرم گفتم كه اقدام كند.
توضيح اين كه آقاي قليزاده دانشجو و در تير ماه سال 87 دستگير شده بود كه سند
خانه را با تقاضا خانوادهاش به دادگاه برده و بازداشت كردند تا ايشان آزاد شد.
حيفم آمد كه دربارهي مسئلهاي با خارجيها به زبان
انگليسي صحبت كردم و اين جا ننويسم با آنان گفتگو كردم كه هميشه حرف من اين است
كساني كه دموكراسي را قبول ندارند از محصولات تكنولوژي مانند ماشين، هواپيما و
تلفن و قطار و پوشاك و همه چيز نبايد استفاده كننده بايد خرسوار شوند. اينها همه
محصول دموكراسي هستند البته اگر دموكراسي ابتدا در شرق ظهور ميكرد مسلماً اينها
همه ساخت شرق ميبود ولي چون دموكراسي در غرب ابتدا به وجود آمده توليداتش را مصرف
كرده و اصل دموكراسي كه بزرگترين دستاورد بشريت است چون منشاء غربي دارد ريا
كارانه قبول ندارند. به خارجيها ميگفتم همين مطالب را براي دادگاه تجديدنظر ميخواستم
بنويسم و حتي نوشتم ولي دوستان دانشجو و همكاران و خانوادهام گفتند نه اين خيلي
خطرناك است و سرنوشتم را به دست وكيل دادند كه نميدانم تا كنون چي برايم نوشته
است. در صورت بعضي مواقع مجبور ميشود انسان حرف ديگران را گوش كند تلويزيون هم همش
حرف خدا و پيغمبر و امام را ميزند اما در عمل راه شيطان را ميروند. ملاقات به
قول خودشان چهل و پنج دقيقه بوده تمام شد و از سالن بيرون آمديم. در برگشتن در يك
محل همه را جمع ميكنند و دستور ميدهند كه كاملاً لخت شوند فقط شورت داشته باشند.
هنگامي كه افراد لخت شدند. بدن خيلي از زندانيها تاول زده بود. در جمع پرسيدم كه
چرا بدن بعضيها چنان تاول دارد؟! يكي ميگفت از شپش است. يكي ميگفت گال است. سكس
ميگفت حساسيت از دود سيگار و كثيفي است. تمام لباسها را كه ميگردند به جاي خود
داخل دهان و ته كفش و ته پا و در آخر نيفهي شورت را گرفته و داخل پس و پيش را
نگاه كرده و در آخر دست را بين دو باسن برده كه مبادي چيزي پنهان كرده باشيم. و
اين آخري از همه شرمآورتر است. اميدوارم كه بعداً در اين مورد بنويسيم كه چرا
جمهوري اسلامي زندانيان سياسي را از زندانيان عادي جدا نميكند. رژيم شاه زندانيان
سياسي را از زندانيان عادي جدا نگهداري ميكرد حداقل ظاهر را نگه ميداشت. اما
جمهوري اسلامي ظاهر را هم نگه نميدارد.
4/11/88
امروز چون اتفاق خاصي نيفتاد ميخواهم در مورد نسل خودم
يعني نسل سرزنش شده يا نفرين شده و يا خوشبخت صحبت كنم.
روز اول تير بعد از يك هفته بازجويي در اطلاعات باز پرس
شخصاً با دو نگهبان مرا تحويل زندان مركزي مشهد داد (حيفم ميآيد كه يك جملهاي به
من گفت اگر چه مبحث ما مربوط نيست نگويم و آن اين است كه آقاي خواستار اين شورش
مثل 18 تير 78 يعني ده سال پيش تمام ميشود. نگاهش كردم هيچ نگفتم. اما در دلم
گفتم تاريخ ثابت كرده است هر موقع ملت ايران حركت سراسري ملي داشته است، ادامه
داده است) مرا به سالن 4 قرنطينه فرستادند تعداد زندانيان در سالن بسيار زياد بود.
موقع سرشماري دويست و سي نفر كه ميگفتند تا دويست و پنجاه نفر هم بودهاند. از همه
جرائم در سالن بودند. سرقت، آدم ربائي، تجاوز به عنف، رابطهي نامشروع، كفزني،
قاتل، مواد فروشي، برگشت چك، مهريه و مشارب و همه نوع و بعد از مدتي دو جوان به
جرمهاي سياسي نيز آوردند. براي من كه معلم بودم و هميشه دنبال گوش مفت بودم كه
بتوانم حرفم را بزنم و خلاصه دموكراسي را براي آنها تعريف كنم محيط خوبي بود.
البته پذيرايي حرفايم كساني كه در رابطه با مشروب يا چك برگشتي و مهريه و اينها
بود بيشتر بودند. خيليها به من اعتراض ميكردند. اين شما بوديد كه انقلاب كرديد
و ما را بدبخت كرديد و يك نفر را هم نديدم كه از اين رژيم حمايت كند. يا دم هست
جواني ميگفت چرا شما شاه را بيرون كرديد اكنون اينها (عوامل رژيم) را شما بايد
بيرون كنيد. به او جواب دادم جوانان زمان من خايه داشتند شاه و عواملش را بيرون
كرديم اكنون شما جوانان خايه به زيرتان خشك نشده است. اينها را بيرون كنيد!!
خنديد و گفت حق با شماست. البته به خانمها توهين نشده باشد زنهاي شجاعي را در
اين جريانات ديدم كه يك تار مويشان را به مردان به اصطلاح خايهدار «از نظر
فيزيولوژي» عوض نميكنم. در بند چهار در اطاق 32 زماني كه منتقل شدم يادم هست
زماني كه زندانيان از جرمم پرسيدند و من گفتم سياسي اقدام عليه امنيت چنان با خشم
به من نگاه كرد و رو به من كرد اين شما بوديد كه شاه را بيرون كرديد و ما را بدبخت
كرديد. كه من جرات اين كه با احترام با او صحبت كنم كه ديكتاتوري فرق نميكند چه
از نوع شاهي و چه از نوع مذهبي و ... حرفهايي كه به ديگران ميزدم نتوانستم به او
بزنم و او هر موقع به من ميرسيد نه تنها سلام نميكرد بلكه با خشم به من نگاه ميكرد.
خارجيهايي كه بيشترشان آفريقائي هستند از من ميپرسند شما چرا انقلاب كرديد؟ ميگويم
نه !! ميگويند اقتصاد شما در رژيم شاه چگونه بود و اكنون چگونه است؟ ميگويم
اقتصاد در رژيم شاه چگونه بود و اكنون چگونه است؟ ميگويم اقتصاد ما در رژيم شاه
نسبتاً خوب بود و اكنون خيلي خراب است همهي
آنها خنديدند. حق با آنهاست چون ما اقتصاد داشتيم و دموكراسي نداشتيم. اكنون ما
نه اقتصاد داريم و نه آزادي و دموكراسي (اميدوارم در آينده در مورد زايش استبداد
در ايران بنويسم فقط همين قدر بگويم اينها (روحانيت) بايد ميآمدند و خوشان را
نشان ميدادند چون در آينده نه حرفي و نه ادعائي خواهند داشت و نخواهند توانست
مانع انجام برنامههاي مترفي تصويب شده به وسيلهي مجلس شوراي ملي شوند). از طرفي
چون نسل من در آخر رژيم شاه اوايل جمهوري اسلامي مشغول به كار شد با درآمدي كه
داشت چون اقتصاد سرعت ضعيف ميشود مجبور شد هم به پدر و مادر و برادر و خواهر و هم
به فرزندانش كمك كند من در مورد پدر و مادر و برادر و خواهر و هم به فرزندانش كمك كند
من در مورد پدر و مادر نمينويسم. اما زماني كه من سرباز بودم بعد از شش ماه
آموزشي با سه هزار تومان قرض ازدواج كردم و زماني كه از شيراز بعد از پايان دورهي
اموزشي به ؟؟؟ شير رفتم فقط هزينهي سفر چهار هزار و هفتصد تومان گرفتم كه بعد از
؟؟؟ و ضم خانهاي به مبلغ سيصد تومان اجاره كردم و كليهي وسايل زندگي را به غير
از گاز و يخچال خريداري كردم. اكنون با هزار برابر مبلغ فوق نميتوان ازدواج كرد.
سال 56-57 كه سرباز بودم با پول لباس دو ماه عيدي در سال و هزينه سفر ماهيانه با
درجهي ستوان دومي چهارصد و پنجاه دولار ميگرفتم كه با پس انداز حقوق خودم و
همسرم توانستيم در مشهد يك خانه هفتاد و پنج متري (ويلايي) بخريم در حالي كه حقوق
ماهيانهام بعد از سي و احدي سال همان چهارصد و پنجاه دولار است. جالب است بدانيد
كه فرزندم با همان درجه بعد از سي سال تنهايي دولار حقوق ميگرفت يعني يك پانزدهم
حقوق سربازيم. نه تنها هزينههاي تحصيل و ازدواج دختر و پسر با پدر و مادر است
بلكه بعد از ازدواج هم بايد هزينهي زندگي فرزندانش را پرداخت كند. شايد بگوئيد
چرا خوشبخت؟!! خوشبخت به خاطر اين است كه دو عنوان مقدس را از زندگي مردم حذف ميكند.
خدايگان شاهنشاه كه در سال 57 در اثر انقلاب ضد سلطنت رفت و تقدس كه روحانيت مقدس
هم باشد به زودي ميرود. فراموش نكنيد پاپ ژان پل دوم خيلي تلاش كرد كه در قانون
اساسي اروپا نام دين مسيح به عنوان دين رسمي آورده شود اما نمايندگان پارلمال
اروپا قبول نكردند. نسل من اين دو خدمت را به ملت ايران كرده و خواهد كرد. اين
تقدس روحانيت نه تنها در ايران بلكه در تمام كشورهاي خاورميانه و حتي كشورهاي اهل
تسنن از خواهد رفت. و با از بين رفتن تقدس آن وقت ما پا به عرصهي مدرنيسم و
دموكراسي خواهيم گذاشت. جامعهي مدرن با هر گونه تقدس مخالف است.
5/11/88
امروز مطلب را كوتاه ميكنم. خارجيها و ايرانيها هر كدام
يك اسم براي من گذاشتهاند. پدر بزرگ، ماندلا- پاپا- رئيس جمهور- آقاي نماينده به
قول مولوي هر كسي از ظن خود شد يار من يك معلم، يك روشنفكر، يك انقلابي محيط
اطرافش را تغيير ميدهد نه اين كه خودش هم رنگ محيط شود.
6/11/88
امروز به بند ما يك روشنفكر نما آوردند. اسمش را مينويسم
اما اميدوارم كه در چاپ نياورم. نشسته بودم و خاطراتم را مي‹وشتم كه با حالي خراب
آمد و پهلويم نشست شروع كرد به شعر خواندن شعر عاشقي خواند. به او گفتم سخن از آتش
و دود چه زيبائي دارد (اشاره به شعر شفيعي كدكني). در زماني كه مردم براي گرفتن
حقوقشان، آزاديشان مبارزه ميكنند و شهيد ميدهند اين چرت و پرتها چيست؟!!
او دفترش ورق زد دو شعر ديگر خواند بد نبود اما به قيافهاش
كه نگاه ميكردي او را و چنان در خمار ؟؟؟ اگر كتابي كه من هم قبول داشتم برايم ميخواند،
براي من ارزش نداشت. حرف با عمل بايد تناسب
داشته باشد. پرسيد كه ميگويند اين جا محل نگهداري زندانيان سياسي است. به او
گفتم بله ولي سياسي كم است. از او پرسيدم چقدر درس خواندهاي؟ ليسانس ادبيات از
دانشگاه فردوسي مشهد هستم. سال چند فارغ التحصيل شدهاي؟ سال 64. چه كاري كردهاي
معاون لشگر در سپاه بودهام، رئيس عقيدتي سياسي استانداري بودهام هفته نامه
خاوران را منتشر كردهام. از من پرسيد شما اين جا چه كار ميكنيد؟ به او گفتم از
داخل پارك ملت مرا گرفتهاند و به زندان انداختهاند. خنده خماري كرد و گفت از من
هم هفت گرم شيرهي ترياك گرفتهاند و البته چيزهاي ديگري هم هست. اما نگفت چي هست.
از من پرسيد فكر مي:ني در مملكت با اين حركتها تغييري صورت ميگيرد. جواب دادم
حتماً، حتماً تغيير و تحول صورت خواهد گرفت. او گفت اشتباه ميكني تو ميداني اينها
(حكومت) چقدر قدرت دارند؟ گفتم در برابر قدرت ملت هر قدرتي كه داشته باشند كف روي
آب هستند. او به من گفت ميداني اينها (حكومت) چقدر تبليغات ميكنند؟ گفتم بلي خوب
ميأانم ولي تبليغات زياد و بدون عمل و سرتاسر دروغ بعد از مدتي نتيجهي عكس ميدهد
و هم چون چوپان درغگو ميشوند.
او گفت به چند جوان احساسي دلخوش
نكن. به او گفتم در يك شب در دو مكان پليس متوجه شدم چهارصد و پنجاه نفر كه
اكثرشان كارگر و بعد دانشجو و دانشآموز بود نگهداري ميشوند.
فرد ديگري هم بود كه با من سر ماشين
پرايدش شرطبندي كرد كه به او نيز ميگفتم تا دو سال ديگر اينها رفتني هستند
ابتدا قبول كرد ولي بعداً به نهار طرقبه راضي شد. او گفت: من دو سه ميليارد تومان
با ماشين سمند حاضرم اگر نيرو باشند در اختيار آنها بگذارم تا اسلحه بخرند به او
گفتم با همين نافرماني بدني ديكتاتورها سرنگون شدهآند. اينها هم به همان صورت
سرنگون خواهند شد. بعداً فهميدم كه او حتي چهل ميليون تومان وثيقه جهت آزاديش
ندارد.
از او پرسيدم چرا خودت را معتاد كردهاي؟
كه گفت: اعتياد مثل سرما خوردگي يك بيماري است كه اگر در كنار آدم معتاد قرار گيري
ممكن است تو هم معتاد شوي و مي]وهام بعد از ترك اعتياد نالتراكسيون در ماهيچهام
بكارم و تا شش ماه مصونيت پيدا ميكنم. به او ميگويم يك روشنفكر روزنامه نگار
محيطش را تغيير ميدهد نه اين كه خودش هم رنگ محيط شود. او گفت من بيست سال است كه
معتاد هستم. شعر شفيعي كدكني را برايش خواندم:
گيرم كه اين شمعها نتابد در شبستان
ابد
فروغ
فتح فردايي نباشد
اما خود نشانهي بيداري است
فراغت زياد و پولهاي باد آورده كار دستش داده بود او در
دود ترياك و سيگار دنيا را فتح ميكرد. چه بهتر كه نشريهاي هم منتشر كمد و جزء
جرگهي روشنفكران در بيايد. واقعاً به قيافهاش كه نگاه ميكردي آدم را به ياد اين
جك ميانداخت كه گربه ميگفت: پدر اعتياد بسوزد كه پلنگ بودم در اثر اعتياد گربه
شدم هميشه دعا ميكنم. خدايا اگر خواستم از راه راست منحرف شوم. شب كه خوابيدم صبح
ديگر بلند نشوم من زندگي را دوست دارم حتي زندگي در همين زندان را هم دوست دارم.
به زندانيها ميگويم شما از يك تا صد شماريد به همين روال من به راهم ايمان دارم
و به همين روال آينده را ميدانم چه خواهد شد. آينده از آن دموكراسي است به دوستان
جوانم و به خصوص به دانشجويان هميشه ميگويم كار سياسي كردن هم چون بر روي تار مو
راه رفتن است كه هر آينه ممكن است با يك انحراف كوچك به قعر دره پرت شود. به خصوص
در آينده نزديك كه دموكراسي در ايران استوار پيدا كند با آزادي احزاب و مطبوعات كه
فرد سياسي زير ذربينهاي مختلف است با انحراف كوچك از گردونهي سياست براي مدتي و
يا براي هميشه خارج ميشود.( نام دوست ما آقاي ميرنژاد بود و اين دعاي دكتر شريعتي
را زمزمه ميكنم: خدايا چه گونه زيستن را به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم
آموخت.
7/11/88
آي جوانان ايران زمين صداي مرگ را خاموش كنيد. روز يكم
صداي مرگ را خاموش كرديد با كنسرت بيايئد، و بر روي قبر من رقص و پايكوپي كنيد كه
ما صداي مرگ را خاموش كرديم. اشتباه نكنيد فاتحهه نخوانيد گفتم رقص و پايكوپي
كنيد، آواز بخوانيد.
ساعت 2 بعداز ظهر بود كه افسر نگهبان اعلان كرد درب قفل
ميطشود اگر كاري داريد انجام دهيد. بندها و سوئيتها همه قفل هستند غير از بند
چهار عمومي شش نفر خدمات دارد و درب را نميشود قفل كرد. بعد از چند دقيقه صداي
قفل درب بند ما نيز به صدا آمد. درب بند قفل شد. زندانيان به هم ديگر ميگفتند بوي
مرگ ميآيد. هميشه زماني كه مي]واهند تعدادي را اعدام كنند زندانيان را از داخل
جمع كرده و درب اتاقها را بر روي آنها ميبندند و زندانيان اعدامي منتظر كه
مامور حفاظت اطلاعات همراه با سربازهاي گارد دست كداميك را خواهد گرفت و با خود
خواهد برد. بيش از 4 هزار نفر حكم اعدام دارند. اين قرعه به نام كداميك از اينها
افتاده است نميدانند!!
يواش يواش دارند ميآورند از درز درب ميتوانيم چهرهي
بعضيها را ببينيم. موها سياه، قيافه، قدها، رشيد، خدايا اينةا شايسته اعدام
هستند. رفت و آمدها زياد شده است كاغذ ميدهند خودكار ميظدهند قرآن ميدهند. صداي
مرگ خاموش ميآيد صداي مرگ ساكت ميآيد ما ايرانيها واقعاً نجيب هستيم ما را
آماده ميكنند براي مرگ صدامان در نميآيد.
مرتب از شكاف درب نگاه ميكنيم نگاه مرگ، برگههاي كاغذ را
ميگيرند. معلوم ميشود كه به مرگ نزديك ميشويم به شجاعت ميگويم تعداد اعدامي
كشورهاي جهان در يك سال از ما كمتر استو كشور ما ايران از جمع تمام كشورهاي دنيا
اعدامي بيشتر دارد ساعت شش و نيم است. قفل دربهاي سوئيت باز ميشود و ما از شكاف
درب نگاه ميكنيم. سه نفر را ديدم كه لباس بلوچي دارند و سربازها دارند دستهايشان
را از پشت دستنبد ميزنند. خدايا چي ميبينم؟!! او هنوز موهاي صورتش در نيامده
است!! همه را خارج ميكنند همه را به سوي مرگ ميبرند. صداي مرگ ميآيد. صداي مرگ
ميآيد همه را بردند كه حكم قرآن را اجرا كنند. بردند كه حكم خدا را اجرا كنند.
بردند كه حكم نايب امام زمان را اجرا كنند. چرا اين قدر خاموش و بي سر و صدا حكم
قرآن را اجرا ميكنند مگر خدا نميبيند. پس اگر خدا ميبيند چه پاك كه روزنامهها
بنويسند راديو تلويزيون داخل بگويند. راديو تلويزيونهاي خارج بگويند و بنويسند
مگر مردم كشورهاي ديگر در گمراهي به سر نميبرند. از احكام الهي غافل هستند و به
احكام انساني بسنده كردهاند چه اشكال دارد كه ببينيد چگونه احكام خدا اجرا شده
بلكه آنها را هم ارشاد كنيم و حكومت نايب امام زمان را به سرزمين كفار گسترش
دهيم. نه حتي همين تلويزيون داخلي زندان كه هر روز برنامه اجرا ميكند و اخبار را
به گوش زندانيان ميرساند يك كلمه در مورد اعداميها حرف نميزند پس اينةا را چرا
اعدام ميكنند. اگر قرار است اعدام شوند كه ميشوند و هيچ كس با خبر نشود كه براي
او عبرت بشود كه عبرتي وجود ندارد براي چه اعدام ميشوند؟!! شايد نايب امام زمان
براي خشنودي خدا قرباني ميكند مگر نه اين نيست كه اگر هديهاي به كسي ميدهي
نبايد تظاهر كني كه از اجرا آن كم ميشود. خوب اين هم هديهاي است براي امام زمان،
براي خدا خداوند قبول ميكند؟!! يا نه، خدا نمايندهي ما است در كرات آسماني
احتياج ندارد كه همه چيز را بداند نمايندگان بر حقش مو به مو دستوراتش را اجرا ميكنند.
بعداً شنيدم كه 31 نفر بودند كه 5 نفرشان زن بودند. هنوز
آرام نگرفته و بحث مرگ و اعدامي تمام نشده كه زندانيان به من اطلاع دادند يك نفر
ديگر را به سوئيت 3 آوردهاند و از شيشه ميتواني او را ببيني. تنها سوئيتي كه
شيشه دارد سوئيت سه است و مخصوص قصاصيها است رفتم و او را ديدم پيرمرد چنان در
عالم خودش بود كه اصلاً متوجه من كه او را نگاه ميكردم نشد. پرسيدم چه كار كرده
است گفتند به دخترش تجاوز كرده است از آن سي و يك نفر اعدامي دو برادر بودند كه با
هم اعدام شدند و برادر سومشان هم در همين زندان حبس ابد دارد. آن جوان كه هنوز
موهاي صورتش در نيامده بود ميگويند نوزده سال داشت از دو برادر يكي ميگفته من
بيگناهم خدا از قاضي نگذرد من روز قيامت از قاضي شاكي خواهم بود. مسئولين اجراء
حكم ميگويند ما مامور هستيم از ما راضي هستي؟ او جواب ميدهد از شما راضي هستم،
ما ايرانيان واقعاً عجيب هستيم.
جوانان مرگ بزرگ، خيلي بزرگ را چه موقع به من مژده ميدهيد،
يا مژده خواهيد داد. مرگ بزرگي كه ديگر بعد از آن مرگ نخواهيم داشت. صداي مرگ
نخواهد آمد صداي پاي مرگ را نخواهيم شنيد و من معلم به شما مژدگاني خواهم داد. بر
روي قبر من برقصيد، برقصيد كه صداي من با فرياد، با سكوت خواهيد شنيد كه مرگ
نداريم!! مژده، مژده، مژده ديگر مرگ نداريم.
امروز روزنامهي ما هم برقرار شد فكر ميكنم ده روزي قطع
بود براي شناسايي اعداميان، زماني كه آنان را آمادهي اعدام ميكنند كف دستشان با
ماژيك نام و نام خانوادگي آنها را مينويسند باز هم ميگويم ما ايرانيان چقدر نجيب
هستيم. دستمان را دراز ميكنيم كه كف دستمان بنويسند چه بنويسند نام مرگ را كه
خانوادهمان راحت ما را شناسايي كنند يكي از 8/11/88 زندانيان ميگويد از يك
خانواده پنج برادر را ديدهام كه اعدام كردهاند پيرمردي كه در سوئيت 3 منتظر
اعدام بود صبح ديگر در سوئيت نبود. قصاصيها را صبح جهت اعدام ميبرند و با حضور
اولياء دم اعدام ميشوند. زياد ديده شده است كه اعداميهاي قصاصي را بردهاند و
برگرداندهاند اما اعداميهاي مواد مخدر بسيار كم اتفاق افتاده است كه برگردانند و
آن 31 نفر همه در رابطه با مواد مخدر بودند. زندانيان ميگويند قبلاً يك نفر حكمش
از اعدام به حبس ابد تبديل شده بود اما روزي كه نامهاش رسيد روز قبل اعدامش كرده
بودند و آن كاغذ را اعدام كردند (پاره كردند).
9/11/88
صداي مرگ چقدر سنگين فضاي كشور را فرا گرفته است اما جمعهي
تهران چقدر راحت ميگفت بكشيد مخالفان را هر موقع جمهوري اسلامي كوتاه آمده است
ضربه خورده است و او از دستگاه قضايي كه دو جوان را در رابطه با حركتةاي اخير
اعدام شدهاند تشكر كرد. صداي مرگ در تمام كشور طنين انداز است و بوي مرگ در همه
جا قابل استشمام است نه گوشها را ميتوان گرفت و نه بيني را. فقط يك راه دارد اگر
ميخواهي نه بشنوي و نه بو كني نفس نكش.
10/11/88
امروز شنبه روز ملاقات بود همسرم زماني كه ميبيند به سر و
وضعم رسيدهام خوشحال ميشود. او هميشه از من سوال ميكند با چند نفر هستي، جايي
كه هستي چند متر است؟ كف آن را از چه پوشاندهاند مواظب بيماريها باش. امروز غذا
چه خوردهاي. و من هم بايد شاد باشم كه بتوانم به آنها اعتماد نبه نفس بدهم يا
حداقل اعتماد بنفسشان را بالا ببرم. يك مبارز، يك انقلابي هميشه مبارزه ميكند
ايستاده، نشسته، خوابيده، بيدار، در اجتماع، در مدرسه، در خانه و در زندان و همه و
همه حتي بعد از مرگش.
ساعت يك بعدازظهر برگه ملاقات را به من داد دادند و ده
دقيقه بعد مرا صدا زدند موقع رفتن با ساير زندانيان بند 1/6 همراه شديم كه پيغمبر
زنده و آقاي ميرنژاد همان سر دبير خاوران را هم ديدم. ظاهراً آقاي ميرنژاد اكنون
ترك اعتياد كرده بود و من فكر ميكنم او را از بند 5 به 1/6 به خاطر اين منتقل
كرده بودند كه چون 1/6 زير نظر مستقيم حفاظت است كمتر مواد پيدا ميشود و اصلاً من
فكر ميكنم او را بيشتر گرفتهآند كه چون از خودشان است و چهرهاش تابلو است ترك
اعتياد كند او با من در همين مدت كوتاه بحث كرد و مثل راديو تلويزيون و سران
جمهوري اسلامي همه را خائن خطاب كرد و مرا ضد انقلاب ناميد گفتم چون پولهاي باد
آوردهاي نداشتهام كه بخورم و دود كنم و ادعاي روشنفكري كنم ضد انقلاب هستم و نميخواهم
با شما و مثال شما در يك جبهه باشم. او را متهم به پشتيباني از روشنفكران خارج از
كشور و حمايت از آمريكا كرد كه به او گفتم من مليگرا هستم و مصدق را الگوي خو دميدنم
و در سال 32 اين آمريكا بود كه با كودتا مصدق را بر كنار و شاه را با پشتيباني آيت
الله كاشاني به قدرت رسانيد. او به من گفت زبانت خيلي نيش دارد نميتواني براي
خودت دوست نگه داري. به او گفتم نميخواهم دوستاني مثل تو براي خود نگه دارم.
با پيغمبر زنده هم صحبت كردم ضمن اين كه در مباحث گذشته با
آقاي ميرنژاد از من حمايت ميكرد. اما باز به او متذكر شدم كه تو حق نداشتي بچهات
را بكشي كه او همان ادعاي قبليش را مي]واستم مورد توجه مردم قرار گيرم كه به
حرفايم گوش كردند او ميگفت همسرش از او طلاق گرفته است و با كشتن پسرش تنها يك
دختر دارد. موقع رفتن به كابين او را به همسرم نشان دادم. با همسرم از همه چيز
صحبت كرديم و ظاهراً آقاي حسين قابل كه با ما زنداني بود آزاد شدهاند.
ديشب مسعود حاجيان هم رزم زمان دانشجويي را خواب ديدم.
خواب ديدم كه در ميان مزرعهي روستايم چهكند مود بيرجند به هم رسيديم. اولين سوالي
كه كردم از او پرسيدم كه از بچهها چه كسي را گرفتهاند؟ او بسيار جوان و جوانتر
از آخرين ديدارمان در آذر ماه سال 55 بود. و ديگر هيچ وقت او را نديدم بعدها به من
گفتند در سال 60 دستگير و در سال 61 اعدام ميشود در حالي كه او جزء شاخهي سياسي
مجاهدين خلق بوده است و در هيچ تروري شركت نداشته است. همسرش خانم زهرا مطلبي
همسرشان هم شديداً تحت تعقيب بود و شايد اگر اسير ميشد اعدام ميشد اما او به
خارج پناهنده شد مهندس مسعود حاجيان از موثرترين افراد بر ساير دانشجويان بود. و
من خودم را مديون او ميدانم روحش شاد و راهش پر رهرو باد. چون اسم از خواب ديدن
آمد دو خواب ديگر در زندان ديدم كه اين دو خواب را مينويسيم خواب ديدم به وسيلهي
نيروهاي اطلاعاتي گرفته شدهام و داخل يك اطاق هستم كه مامور اطلاعات يك مرد بسيار
قوي هيكل و خشن وارد اتاق شد او نزديك شد و چنان سيلي به من زد كه نيدده بودم و
نخورده بودم فوراً به او گفتم كسي كه به يك معلم بازنشسته سيلي بزند با مادرش هم
زنا كرده است كه از خواب پريدم و قلبم به شدت ميزد.
خواب ديدم كه برادر بزرگم با ماشين مقدار زيادي انگور
آورده است گفتم خوب انگور براي جلسهاي كه با همكاران مي]واهيم بگيرم تهيه شد در
همين موقع پدر را ديدم كه در كنار آتش ايستاده است كه يك دفعه شلوارش آتش گرفت
گفتم بابا شلوارتان را در بياوريد آتش گررفته است پيرمرد به سرعت در آورد آتش كمي
در مچ پا زبانه ميكشيد فوراً با دست خاموش كردم.
همسرم گفت: آقاي افتخار بزرگيان تقاضا 40 هزار تومان كرده
بود به حسابش ريختم. دوباره سفارش كردم كه آقاي افتخار بزرگبان و مولوي پهلوان
حداقل ماهي 50 هزار تومان به حسابشان بريزد.
11/11/88
امروز خبر خاصي نبود يك نامه از انگليسي به فارسي براي
خارجيها ترجمه كردم.
12/11/88
با همسرم تلفني صحبت كردم. گفت خانهي آقاي عبايي خراساني
روضه بوده و دنبال ما آمده بودند. رفتيم خيلي خوب بود همسرم گفت كه اگر زندانيان
كمك مالي احتياج داشته باشند بگو كه به حسابشان پول بريزم. به همسرم گفتم مثل اين
كه كسان ديگري هم پيدا شدهاند كه كمك مالي حاضرند بكنند؟ همسرم گفت بله.
خيلي خوشحال شدم همين كه كساني حاضر باشند كمك مالي بكنند
خود نشانهي پيشرفت است. از طرفي براي كمك به جنبش بهتر است كمكهاي كوچك را هم
قبول كرد تا آنها هم خودشان را در پيشبرد جنبش دموكراسي خواهي سهيم بدانند به
همسرم گفتم كه مرخصي آزاد شده است و زندانيان دارند مرخصي ميروند يك سري به
دادگاه بياييد كه حضوري جواب بگيريد تلفني نميشود. قرار شد همسرم فردا به دادگاه
رفته و حضوراً سوال كند.
13/11/88
صبحانه را هر روز صبح زود مي]ورم، با يكي ديگر از
زندانيان مشغول صيحانه خوردن بوديم كه افسر نگهبان يكي از زندانيان را صدا زد كه
بيا و برو كه شلاقت را بزنند تعجب كرديم. چون او را در رابطه با مواد گرفته بودند
و به 15 سال زندان و 5 ميليون تومان جريمه و 34 ضربه شلاق محكوم كرده بودند و
رفيقش كه يك تن ترياك را از او گرفته بودند به حبس ابد و 50 ميليون تومان جريمه
محكوم شده بود بعد از يك ساعتي برگشت و با آه و ناله به زير پتويش رفت و مرا به
زماني كه در بند قرنطينه بودم انداخت كه يك نفر را كه ميبردند و شلاق ميزدند
خيلي از زندانيها ميگفتند پول نفتش را دادند و بعضيها هم ميگفتند اسلام را بر
روي كونش پياده كردند. زندانيان تعريف ميكنند كه يكي از زندانيان صريح داشته است
و زير شلاق بيهوش ميشده است صبر ميكردهاند زماني كه بهوش ميآمده دوباره به او شلاق
ميزدند و اين بيهوشي چندين بار تكرار شده است تا بالاخره شلاقي را كه در حكم
داشته است خورده است. زنداني ديگر تعريف ميكرد كه در اثر مشروب خوري به هشتاد
ضربه شلاق حد (تازيانه) محكوم شده كه در ضربهي هفتاد و دوم بيهوش شده است و آب
روي صورتش ريختهاند تا بهوش آمده و هشت ضربهي ديگر را به او زدهاند براي كساني
كه از آنةا مواد ميگيرند و يا سرقت علاوه بر مجازات زندان و جرائم و جريمه به
شلاق تعزيري محكوم ميشوند كه تعزيري هنگام زدن دست از آرنج حركت ميكند و شلاق را
فرود ميآورد اما حد كه اسم ديگرش تازيانه است آدم را به صورت صليبي ايستاده به
جايي ميبندند و سپس طوري شلاق ميزنند كه دست از شانه حركت ميكند و خيليها هم
در اثر اين شلاقها كليههايشان را از دست دادهاند و مردهاند اين شلاق با شراب
خوردن و لواط و زنا جاري ميشود. تعزيري انسان را ميخوابانند . سپس شلاق ميزنند
در تعزير با بودن پيراهن ميزنند در مورد حد تمام بدم به غير از يك شورت لخت ميشود
و هنگام زدن از پشت گردن شروع ميكنند تا كف پا زنداني تعريف ميكرد كه بعد از ده
سال نوجوان پانزده سالهاي را شلاق زده بودند هنوز اثرش باقي مانده است.
ساعت دوزاده بود كه معاون حفاظت اطلاعات آقاي خجسته آمده
از جوانهايي كه به جرم سياسي به اين بند منتقل كرده بودند از من احوالشان را
پرسيد كه گفتم آقاي قابل شنيدهام آزاد شده است و آقاي شكوهي هفتهي پيش آزاد شده
است و آقاي عجمي هم هنوز با ما هست وثيقهي هشتاد ميليوني نتوانسته تهيه كند. از
آقاي افتخاز برزگيان پرسيد كه من گفتم سند خانه با دو نفر از همكاران فرهنگي به
دادگاه رفتهآند و دادگاه قبوول نكرده است و آقاي افتخار برزگريان به دادگاه گفته
است پدرم آقاي خواستار و مادرم خانم آقاي خواستار است. من گفتم كه بيشتر بدانند
كه پيوند دانشجويي و معلمين بسيار محكم است. يك روشنفكر بايد اين توانايي را داشته
باشد كه قشرهاي مختلف مردم را به هم پيوند دهد و بيشتر از اين چون ميترسم
خاطراتم دست اطلاعات بيفتد چيزي نمينويسم اميداورم روزي بيشتر توضيح دهم.
در مورد شرايط بهداشتي و تغذيه و مسائل ديگر زندان به
ايشان اعتراض كردم كه در اينجا كه جاي بهتري است ما هر روز شپش ميبينيم و در
داخل بندها كه اگر هر فرد را بازرسي كنند پنجاه و شصت و شابد هم بيشتر شپش دارد و
در مورد غذا كه يك سيبزميني با يك تخم مرغ و يك ملاقه سوپ شام است و آن قدر تعداد
زندانيان در واحد سطح زياد است كه به صورت كتابي ميخواباند به ايشان گفتم كه قبل
از انقلاب ما تبليغ ميكرديم كه در حكومت اسلامي آينده ما زندان نداريم و در نتيجه
زنداني نخواهيم داشت و پادگانها را تبديل به مدرسه ميكنيم ولي اين زندان نه تنها
ننگ ايران و ننگ اسلام بلكه ننگ بشريت است.
ما آزادي راميخواستيم كه هر حزبي كه راي بالاتري بياورد
دولت را تشكيل دهد و اين همه بدبختي فقط به خاطر اين است كه احزاب آزاد نيستند و
دموكراسي وجود ندارد. من اميدوارم هم چون كشور آفريقاي جنوبي و اروپاي شرقي بدون
خونريزي به دموكراسي برسيم و به غير از اين خونها ريخته خواهد شد.
ايشان گفتند ما ميدانيم كه خاطراتتان را مينويسيد و
زماني كه با خانمتان ملاقات داريد به خانمتان تحويل ميدهد بعد از اين قبل از آن
كه خاطراتتان را به خانمتان تحويل ميدهيدبعد از اين قبل از آن كه خاطراتتان را به
خانمتان بدهيد به ما (حفاظت) بدهيد كه بخوانيم. شديداً اعتراض كردم كه خاطرات
متعلق به خودم است و به هيچ كس نميخواهم بدهم كه بخواند و حتي خانمم گفت به فلان
همكار كه ادبيات خوانده بدهم بخواند و ويراستاري كند گفتم در خانه در جاي امن نگه
دار.
به آقاي خجسته گفتم نقداً نميخواهم چاپ كنم شايد چند سال
ديگر و شايد بگذارم روزي نوهام چاپ كند. ايشان قبول كرد كه نگيرد هر چند باز گفت
كه براي ما كاري ندارد كه خواسته باشيم خاطراتتان را بگيريم اما من آدمي نيستم كه
به اين راحتي تسليم خواستهي آنها شوم اما يك نكته باريكتر از مو اين جاست كه
احتياط را از دست ندهم اگر خاطراتم را ضبط كردند زحمت كشيدم از بين ميرود پس بايد
دست به عصا بنويسم كه بتوانم نوشتههايم را ادامه بدهم و اين معني ترس نيست. و
مطمئناً نوشتههايم با گذشته كمي فرق خواهد داشت.
خارجيها كمي فارسي ياد دارند و بعد از من پرسيدند كه
جريان چيست؟!! براي آنها گفتم. در جواب من خارجيها گفتند در كشور شما چقدر جاسوس
هستند هر كار شما ميكنيد به حفاظت اطلاعات خبر ميدهند. براي آنها شرح دادم كه
زندانيان براي حفظ موقعيتشان و براي اين كه تبعيدشان به بندها نكنند مجبورند كه
مختصري من زماني كه حفاظت آنها را ميخواد در مورد من بگويند اما در عوض (اين
قسمت را بيرون از زندان پر خواهم كرد).
آقاي خجسته سفارش كه ساعت 5/7 از شبكهي خبر تلويزيون در
مورد جنگ جمل يك نفر سخنراني ميكند تماشا كنم خيلي خوب است البته من گرفتم كه چي
ميخواهد بگويد و به ايشان گفتم اين مردمي كه به حركت درآمدهاند نه تنها طلحه و
زبير نيستند بلكه بر عليه طلحه و زبيرها هستند طلحه و زبير داراي هزاران برده و
پارچه آبادي شده بود و آقازادههاي حاكمان ما هم صاحب ميلياردها ثروت، كارخانه و
باغ و زمين فرقي نكرده است. شب كه شد نگاه كردم و از اين كه جوابش را داده بودم
خوشحال شدم.خارجيها.
14/11/88
من مقاومت ميكنم پس هستم. امروز به همسرم زنگ زدم به
دادگاه رفته بودند قاضي ناظر زندان آقاي انوري گفته بود كه حفاظت اطلاعات زندان
بايد اجازه بدهد. به محض اين كه همسرم گفتم تو خوب مرا ميشناسي كه من از مقامات
امنيتي و قضايي هيچ گونه تقاضا نميكنم. همسرم ضمن تاييد حرف من گفت به قاضي هم
همين حرف را زدم كه شوهرم كسي نيست كه خواسته باشد از كسي تقاضا كند. به همسرم
رساندم كه از من خواستهآند خاطرات را به حفاظت بدهم كه بخوانند و من شديداًٌ
مخالفت كردهام. خاطرات شخصي است من فقط چند جمله براي آيندهها مينويسم كه شما
فكر كنيد نيروهاي اطلاعاتي ميخواهند فكر مرا بخوانند كه من چه چيزي مينويسم براي
آنها خطري كه ندارد. معني آزادي را بفهميد!! چقدر من آزاد هستم. اي ايرانيان
پدران شما در مقابل ظلم و ستم و استبداد و ديكتاتوري مقاومت كردند. فكر نميكنم
شايستهي سرزنش باشند اكنون وارد هفتمين
؟؟؟ شدهام و روزي كه وارد زندان شدم آقاي احمدي كارشناسي حقوق براي
زندانيان تا ؟؟؟ گفت به شخصي كه دو سال زنداني به او دادهآند بعد از دو ماه مي›واند
به مرخص رو دومين نوبت سوم ؟؟؟ مرخصي ميرفتم كه اجازه ندادهآند و قبلاً به
دوستان چه دانشجو و معلم گفتهام: زنده باد زندان تا نابودي استبداد يا زنده باد
زندان تا برقراري دموكراسي.
15/11/88
قبلاً قول داده بودم كه بعداً در مورد اين كه چرا زندانيان
سياسي را از زندانيان عادي جدا نگهداري نميكنند بنويسم و اكنون ساعت يك و نيمه شب
است و نزديك دستشوييها نشسته و آنچه ديدهآم مي‹ويسم. اولاً بعد از سي و يك سال
از انقلاب اسلامي ميگذرد هنوز جرم سياسي را تعريف نكردهاند. يك محرم سياسي بايد
در دادگاه با حضور هيئت منصفه محاكم شود. سوال اين جاست بنده نماينده معلمان
خراسان در كانون و صنفي فرهنگيان خراسان هستم. كدام دادگاه با حضور هيئت منصفه مي›واند
مرا محكوم كند؟!!! اگر محكوم كند اگر تمام معلمان را محكوم نكند تعداد كثيري از
معلمان محكوم ميشوند. و اين يك فاجعه است براي حكومتي كه معلمين خود را به خاطر
افكار سياسي كه جامعه پذيراي آن است محكوم كند.
و هيچ حكومتي كه دموكراسي دارد در زندان معلم و دانشجو و
دانشآموز ندارد و اين افتخار فقه نصيب جمهوري اسلامي ايران است كه معلم و دانشجو
و دانشآموز را زنداني كرده است جالب است بدانيد كه موقع ورود از قنطينه به بند 5
زندان يكي از شاگردانم را هم كه سرباز گارد زندان بود ديدم و من در زندان با
دانشجو و دانشآموز را زنداني هم بند بودهام. البته تلاش كردهام واقعاً براي آنها
در زندادن نيز وظيفهي معلمي خود را انجام دهم در صورتي كه زندان سياسيون جدا
نباشد هنگام ورود به داخل زندان با جماعتي از زندانيان روبرو ميشود كه اگر تجربه
نداشته باشد ممكن است جانش را از دست داده يا به او تجاوز كنند و كلاهش را
بردارند. چون داخل هر سالن زندان كه معمولاً 200 تا 600 نفر دارد انواع آدمها
پيدا ميشوند. و حقيقتش از شما چه پنهان سر من كلاه گذاشتند. يك زنداني در ابتداي
ورود خودش را دكتر دندانپزشك به من معرفي كرد كه تازه تخصص فك و صورت ميخواند
مبلغي از كارت من براي خودش خريد كرد و زماني كه با وثيقه آزاد شدم با نيرنگ كه
اگر شما مبلغ 180 هزار تومان به حساب من بريزيد من جريمهام كه پانصد هزار تومان
است پرداخت ميكنم و آزاد شدم به شما ميدهم. بعداً فهميدم اين آقا همان ديپلم هم
احتمالاً ندارد و اكنون در بند ديگر زندان است و شغلش كلاهبرداري است. و مسئولين
زندان هم كه به آنها گفتهام هنوز نتوانسته انداز او بگيرند. به هر صورت نصف حقوق
يك ما هم را او كلاهبرداري كرده است دانشجويي را ميشناسم كه زنداني ديگر ميخواسته
به او تجاوز كند شديداً به زد و خورد منجر شده است. در حالي كه اگر زندانيان سياسي
جدا باشند نه تنها ب همديگر احترام شديد ميگذارند بلكه اجازه نميدهند زنداني
تازه وارد به مدت يك هفته كار كند. و در همان ابتدا او را به مقررات و شرايط زندان
آگاه ميكنند هنگام ورود به زندان زنداني را به غير از داشتن شورت كاملاً لخت ميكنند
و لباسها و ته كفش ته پا و داخل دهان را بازديد مي:نند كه در مورد من چون موهاي
سرم تقريباً كاملاً سفيد است سربازي كه مرا بازديد مي:رد زماني كه داخل دهانم را
نگاه كرد گفت دندانهايت را بيرون بياور او خيال كرد دندانهايم مصنوعي است كه به
سرباز گفتم دندانهايم چسبيده است.
بنا ندارم كه سانسور كنم فقط از شما معذرت ميخواهم در
پايان دست داخل كون انسان ميبرند كه مواد مخدر در كونمان مخفي تنكرده باشيم و اگر
به انسان شك كنند شخص را به مدت 24 ساعت در يك مكان نگه ميدارند و يك دانهي
تسبيح به او ميدهند كه بخورد تا زماني كه اين دانه را دفع كند بايد در حضور مامور
مدفوع كند.
يكي از زندانيان سياسي براي من تعريف ميكرد كه هنگام
برگشتن از دادگاه چون به زندانيان ديگر شك كرده بودند كه هنگام پياده شدن از ماشين
تا دادگاه به آنها مواد مخدر رسيده است به همين صورت آنها را نگه داشته بودند. و
با زنداني ديگر سه زنداني را در داخل يك توالت ديده بود كه دستها را داخل توالت
ميكردهاند و به دنبال مواد بودهاند چون يكي از آنها در شكمش مواد مخدر بلعيده
بود.
در بند 5 موقع خاموشي همهي زندانيان در داخل كليد را به
صورت كتابي ميخوابيدند يادم هست در سه و نيم متر طول 11 نفر ميخوابيدند من كه
اضافه شدم شب اول به من گفتند كتابي بخواب با شرم و حيائي كه داشتم ميخواستم پشتم
به زمين باشد زندانيان ميگفتند نه مثل ما بخواب بخواب. از زندانيان خدمات كه خودش
قتل كرده بود دست مرا گرفت و مثل گسفندي كه روي زمين مياندازند همان طور بين دو
زنداني انداخت و رفت هر كار كردم كه شانهام به زمين رسد نرسيد و مثل گوسفندي كه
افتاده با چشمهاي باز نفس آخر را ميكشد همان طور بودم كه همان زنداني چون ميرفت
و ميآمد تا زندانيان را خواب كند ؟؟؟ آمد مرا برد ته كليدر كه تا صبح سوسكها روي
صورتم و داخل شلوارم رژه ميرفتند و روز بعد كه زيرپوشم را در هوا خوري بيرون
آوردم نزديك ده شپش ديدم. در بند چهار پهلوي فردي كريستالي خوابيده بودم كه سرفه و
بخار دهانش به داخل دهان من بود از نظر غذا هم كه يك سيب زميني با سه قاشق ماست و
يك عدد تخممرغ هر كدام يك وعدهي غذايي هستند در حالي كه اگر زنداني سياسي جدا
باشد نه تنها بازديد ندارد بلكه از خانه ميتوانند برايش حداقل ميوه و مواد اوليهي
غذا مثل گوشت و شير و ماست و غيره بياورند. در حالي كه فروشگاه اين زندان به خاطر
عدم آگاهي هم چون دبستانها به بيسكويت و آبنبات و چيزهايي ميآورد كه كمتر ارزش
غذايي دارند و مواد غذايي پروتئين دار و ميوهها ماه به ماه هم نميآورد در حالي
كه پولش را از قيمت بيرون هم بيشتر ميدهيم.
جمهوري اسلامي 3 هدف دارد كه زندانيان سياسي را از
زندانيان ديگر جدا نميكند. اولين هدف صورت مسئله را پاك كرده و ميگويد ما زنداني
سياسي نداريم دومين هدف ميخواد روحيه و ارادهي زنداني سياسي را خورد كرده بلكه
از راهي كه انتخاب كرده دست بردارد.
هدف سوم ميترسد چنانچه با هم باشند نقشه بكشند و تبادل
افكار كنند. همان طور كه آقاي افتخار برزگريان با من بود جدا كردند و به بند 5
سالن 104 فرستادند و در هر بندي بوده سه تا چهار نفر زندان سياسي را ديدهام و با
آنها آَشنا شدهام اما جمهوري اسلامي به هيچ يك از اهدافش نرسيده است چون از قديم
گفتهاند راه برو بيراه مرو هر چند كه راهت دورشه اولين هدف كه كه صورت مسئله را
پاك كنند كه ما زنداني سياسي نداريم نه
مردم ايران قبول دارند و نه جهانيان باورشان شده كه ايران زنداني سياسي ندارد
دومين هدف كه جمهوري اسلامي ميخواهد ارادهي ادامهي راه را از ما بگيرد من با هر
زنداني سياسي كه در زندان او را ديدم ارادهاش قويتر شده بود و من به خود ميگويم
كه چقدر بايد بيشرف باشم كه با ديدن اين همه زنداني با اتهامات و جرمةاي متفاوت
كه از نظر من اينها معلول هستند و عامل سياستهاي غلطي كه ريشه در انحصار طلبي و
فاشيم دارد سكوت كنم و بهتر است بگويم خفه شوم. هدف سوم كه جمهوري اسلامي ميترسد
با هم كه باشيم نقشه ممكن است بكشيم. من خدا را شاكر هستم كه در بين زندانيمان
هستم تا درد و رنج آنها كه درد و رنج جامعه است از نزديك حس كنم. مائوتسونگ رهبر
انقلاب چين ميگويد يك انقلابي هم چون ماهي كه در ميان آب است بايد در بين مردمش
باشد و براي زنداني سياسي بودن با زندانيان عادي نعمت است و اما نقشهكشيدن در
صورتي كه با هم باشند.
زنداني سياسي آن قدر بايد زرنگ باشد كه در هر شرايطي به
وظيفه انساني و سياسيش عمل كند. تمام تهديدها را به فرصت تبديل كند زندانيان عادي
اكثراً از طبقات محروم هستند مهم بيدار شدن و آگاه شدن قشر زحمتكش است چون حرف
آخر را قشر زحمتكش خواهد زد.
بر ميگردم به اخبار روزانه، امروز همين قدر از زندانيان
كه با هم صحبت ميكردند دريافتم قاضي ناظر زندان آقاي انوري با حفاظت و مسئولان
زندان در مورد من جلسه داشتهاند. تصور من اين است كه آيا من مرخصي بروم يا نروم.
بعدازظهر به همسرم تلفن زدم و به او گفتم آنها ميخواهند كه من از حفاظت خواهش و
تمنا كنم كه اجازه دهند من مرخصي بروم. و از طرفي ميترسند همكاران و دانشجويان
تعداد زياد به ديدن من بيايند و از نظر آنها اثر سوء بر آنها بگذارم. در پايان
ميگويم من مقاومت ميكنم پس هستم
زنده باد زندان
تا نابودي استبداد زنده باد زندادن تا
برقراري دموكراسي
16/11/88
امروز جمعه هوا خيلي خوب با زندانيان كمي واليبال بازي
كردم كه انگشتم زخم شد. زياد نمينويسم.
17/11/88
امروز دوشنبه ملاقاتي هست قبلاً به همسرم گفتم اين قدر به
دادگاه انقلاب جهت مرخصي نرويد اينها ميخواهند شما را خسته و شخصيت شما را خرد
كنند تا شما در ملاقاتيها و هنگام تلفن به من فشار وارد كنيد. پس يك نامه براي
قاضي ناظر بر زندان آقاي انوري بنويسيد كه ما حاضر نيستيم هر روز به دادگاه
بياييم. ساعت يك بود كه برگه ملاقات حضوري را به دستم دادند.
قبلاً حمام رفته و صورتم را با تيغ
زده بودم خوب به خودم رسيده بودم. تمام اين كارها را انجام دادم كه به همسرم ثابت
كنم نه تنها خسته نشدهام بلكه از روحيهي بالا و با نشاط سياسي برخوردار هستم.
ساعت يك و ربع من را صدا زدند و با بقيهي زندانيان 1/6 پانزده نفر شديم از همه
پرسيدم. از آقاي جوادي حصار از آقاي حسين قابل از آقاي بوداني همكارم در تهران،
هيچ كدام آزاد نشدهاند همسرم گفت قبل از اين كه به ملاقات من بيايند نزد قاضي
زندان آقاي انوري رفتهآند كه آيا به همسرم مرخصي ميدهيد؟!! اگر مرخصي نميدهيد
ما چه موقع مراجعه كنيم؟ آقاي انوري گفتهاند همسر شما از زندان با همه در سرتاسر
ايران زنگ زدهاند در خانهي شما هنگامي كه دعاي كميل داشتيد آقاي خواستار با
همكارانش صحبت كرده است. آقاي انوري گفتهاند
شما تلفن را روي بلندگو گذاشتهايد كه همه گوش كردهاند. و شما ميتوانيد هر روز
بيائيد. همسرم در جواب گفته است ما نمي›وانيم خودمان را خوار و ذليل كنيم شما
بگويئد تا پنج سال ديگر به همسر شما مرخصي نميدهيم براي من و شوهرم مهم نيست
ايشان ناچاراً گفتهآند اول اسفند بيائيد تا ببينيم همسرم گفت كه همكاران از تهران
تماس گرفتهآند و جاي آقاي بوداعي كه زندان هستند آقاي نيكنژاد انجام وظيفه مي:ند
و قار شده است تمام مسائل را در مورد من به آنها در تهران اطلاع دهم تا بر روي
سايت ببرند من به همسرم تاكيد كردم كه اصلاً مهم نيست كه به مرخصي بيايم. كساني
هستند يك بار در طول هيجده سال زنداني ملاقاتي نداشتهاند همين وكيل بند 1/6
دوازده سال است كه به جرم قتل مرخصي نرفته است با خانم پسرم صحبت كردم كه به پارسا
نوهام گفتهام هر موقع او نتواند بگويد آزادي من آزاد ميشوم او اكنون نزديك 14
ماه دارد ميگويند خيلي شكسته ميگويد آزادي البته منظور من از آزادي، آزادي خودم
نيست بلكه آزادي و دموكراسي است. امروز بعدازظهر هم نوبت تلفن بند ما بود كه با
همسرم تلفني صحبت كردم. همسرم ميگفت هر موقع به زندان ميآيم شديداً سرم درد ميگيرد.
ميگفت با خانمي كه شوهرش به اعدام محكوم شده بود تا زمان ملاقات هم صحبت بودم. او
از بدبختيهايش كه چهار تا بچه دارد صحبت ميكرد كه بعد از اعدام شوهرش چه كار
خواهد كرد. راستي فراموش كردم كه در مورد اعداميهاي قبلي بنويسم. خانوادهي آنها
بعد از اعدام چه كار خواهند كرد به كدام راه خواهند رفت؟ چه تعداد به فحشاء خواهند
افتاد و چند نفر ديگر باز اعدام خواهن شد و اين سيكل باطل تا كي ادامه پيدا خواهد
كرد؟!!
به همسرم سفارش كردم تا زماني كه به
زندان ميآيي به در دل مردم گوش كن اما آن قدر با آنها يكي ميشوي كه فشار عصبي
خيلي زيادي را تحمل ميكني بدون اين كه خودت متوجه باشي. اين خيلي خوب است كه چنين
درد مردم را حس كني. اما نه اين كه خودت را از بين ببري. يك روشنفكر به درد تودهها
گوش ميكند با آنها همزبان ميشود حتي با آنها يكي ميشود اما فراموش نميكند
اينها معلول هستند و بايد فكر كرد: چه بايد كرد؟ البته داروي درمان مشخص است يك
كلمه نه زياد نه كم فقط دموكراسي اما راه رسيدن به دموكراسي كدام راه است؟ البته
براي خودم مشخص است. راهي كه ميروم صد در صد درست است. و اگر اشتباهات جزئي ميكنم
خطاهاي انساني است. يكي از اين خطاها را اكنون بيان ميكنم برگشتن از ملاقاتي آقاي
ميرنژاد كه قبلاً ذكر خيرش گذشت هفته نامه خاوران را چاپ ميكرده است از من گله
كرد كه من به شما گفتم كه دو سه ميليارد دارم حاضرم اگر نيروي نظامي باشد در
اختيارش بگذارم شما به اطلع حفاظت اطلاعات رساندهايد. خيلي تاسف خوردن كه چرا دقت
لازم را نكردم. قبلاً گفتم كه بند عمومي 4 بنده 1/6 متعلق به خارجيها و خدمات ميباشد
يك مدد جو (زنداني) در خدمت حفاظت اطلاعات بود و اين را من ميدانستم و خودش را به
من نزديك ميكرد و ميگفت من با شما هستم و گاهي يك خبري هم برايم ميآورد. اين را
ميدانستم كه قوم و خويش نزديك آقاي خجسته معاون حفاظت اطلاعات است. اما من چون
كار مخفي نمي:نم و تمام كارهايم علني است همان حرفايي كه با زندانيان ديگر ميرفتم
دموكراسي نداشتم و با او هم صحبت ميكردم. او هميشه كنار من مي‹شست و خاطراتم را
مي]واند يك دو مرتبه به او ندادن ناراحت شد كه به من اعتماد نداريد و من فراموش
كردم كه در مورد يك نفر با اسم و خصوصيات نوشتهام اين جا بود كه به محض اين كه گفت
حفاظت با من صحبت كرده است فهميدم كه ايشان به حفاظت اطلاع داده است و اكنون حدس
ميزنم كه هر چه ميآيده به حفاظت ميگفته است و پنج روز است كه با عفو مشروط آزاد
شده است آمدم به زندانيان گفتم اينها هم خيلي ناراحت شدند كه يك نفر به اين صورت
جاسوسي كند (اين فرد مجتبي شجاعي است) از نظر من زنداني تقصير ندارد، گناهكار
كساني هستند كه ميخواهند به واياي زندگي خصوصي افراد آن هم معلم بازنشسته نفوذ
كنند. عمل اينها زشت است ديگر گذشته است اين كار لجن ايست كه گند و بوي آن را
مردم فهميدهند اما مسئولين عامل نجاتشان ميدانند.
8/11/88
خبر خاصي نيست براي برادران بسيجي چند نامه نوشتم و ميدانم
كه فايدهاي ندارد اما براي دلخوشي آنها هر چه ميگويند انجام ميدهم.
19/11/88
امروز نوبت تلفن بود و به همسرم تلفن زدم. ميگفت از
همكاران تعدادي زنگ زدهاند و بعضيها هم به خانه آمدهآند به آنها گفتهام كه
دوازده هزار زنداني وكبل آباد مشهد كه دزد و قاچاقچي و تجاوز به عنف و كلاهبردار و
غيره همه اجازه دارند كه مرخصي بروند فقط همسر من اجازه ندارد كه به مرخصي بيايد
يكي از همكاران به نام آقاي لطفينيا گفته است كه مي]واهم نزد قاضي ناظر زندان
آقاي انوري بروم و به ايشان بگويم كه دوازده هزار زنداني هيچ كدام خطرناك نيستند
فقط همكار ما خطرناك است كه به مرخصي نيايد.
21/11/88
امروز ميخواهم شما را بگريانم و بخندانم دوستي داشتم به
نام آقاي قهرمان كه هم در تربت جام با هم همكار بوديم و هم در هنرستان كشاورزي
مشهد او چون مرا ميشناخت و ميديد كه من عريان و بيپرده حقايق را ميگويم و ترسي
ندارم با شوخي به من ميگفت: اينها (حكومت- رژيم) كاري به تو ندارند اما كونت را
پپاره ميكنند. من قبلاً از شما عذر ميخواهم اصولاً با سانسور موافق نيستم و
دوستاني كه با من بودهاند ميدانند كه من حقايق را بيپرده بيان ميكنم و يادم
هست سال 83 كه در اطلاعات زندان بودم روز آخر كه با وثيقه ميخواستم آزاد شوم
آخرين جملهاي كه به من گفتند: آقاي خواستار خط قرمز را رعايت كن و من جوابشن دادم
كه خط قرمز منافع مالي است اين را گفت كه نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي هم ميدانند
كه من حقايق را بيپرده بيان ميكنم و حتي زماني كه در زندان ابتدا وارد شدم از
حفاظت گفتند شما ميتوانيد زياد در زندان نباشيد و به بند باز برويد و سپس آزاد
شويد و همين آقاي انوري و قاضي ناظر زندان اوايل درب بند آمد و به من گفت اگر
همكاران شما به اين طرف و آن طرف نامه ننويسند ما كاري ميكنيم كه مرتب به شما
مرخصي بدهيم و در خانهتان باشيد. آقاي انوري مرا نميشناخت فكر كرد زندان براي من
غيرقابل تحمل و شايد كمي احساس كرده بود كه براي حكومت زشت است كه يك معلم را
زنداني كند البته من جوابش را دادم كه به من حاضريت چهل سال سابقهي سياسيم را
زيرپا بگذارم و همكارانم اختياراتشان را دارند و اكنون بارها زندانيان ديگر به
مرخصي ميروند و به قول همسرم دوزاده هزرا زندانين به مرخصي ميروند فقط من نبايد
به مرخصي روم برگرديم به اصل مطلب در تاريخ 25/3/88 كه دستگير شدم اطلاعات بعد از
يك هفته مرا تحويل زندان مركزي مشهد دادند. در اطلاعات غذا قابل قبول بود اما در
زندان مركزي مشهد غذاي زندان و ديدن آن همه زنداني با جرمهاي مختلف و قيافههاي
بعضيها خالكوبيهاي فراوان و قيافههاي لاغر دعواهاي آن چناني اثرش را گذاشت و در
ابتدا هر 24 ساعت شكمم يك نوبت كار ميكرد و بعداً به چهل و هشت ساعت رسيد و بعد
از مدتي هم پيوست هماره با خونريزي شد. اين جا بود كه بياد دوستم افتادم كه ميگفت
اينها كونت را پاره ميكنند اين وضع ادامه داشت من درمان در دم را ميدانستم چنانچه
ميوه و سبزيجات زياد بخورم درمان ميشدم زندان در هر فصل يك نوبت ميوه ميدهد.
تابستان يك تكه خربزه پاييز و زمستان هم يك پرتقال يا بك سيب فروشگاه هم كه علارقم
اين كه پولش را ميدهيم خيلي كم و شابد ماهي يك ميآورد و چون خراب ميشود زياد
نميتوانيم بخريم ميوههايي مثل پرتقال و سيب كه ديرتر خراب ميشود كم ميآورند و
به هر نفر مقدار كمي ميفروشند كه به همه برسد يا دم هست در بند 5 كه بودم يكي از
زندانيان مقدار زيادي خيار پوست كرد كه احتمالاً بارفقايش سالاد كنند و من چندين
مرتبه به خودم تعارف كردم كه پوستهاي خيار را كه ميخواهد دور بيندازد به من بدهد
خجالت كشيدم جرئت نكردم ترسيدم كه زندانيان طوري ديگر دربارهي من فكر كنند
متاسفانه زندانيان ما نه تنها از نظر اقتصادي فقير هستند بلكه از نظر فرهنگيك خيلي
فقيرتر از جامعه هستند. بعد از چهل و چهار روز با وثيقه آزاد شدم و اولين كاري كه
كردم به ميدان تره بار رفتم و يك كيسه 20 كيلويي خيار سالاد از قرار كيليويي پنجاه
تومان خريدم. خيارهاي ريز كيليويي پانصد تومان بودند و به خاطر درشتي يك دهم قيمت
خريدم. در مدت يك هفته روزي سه كيلو خيار خوردم كاملاً خوب شدم. اما آزاديم زياد طول
نكشيد و بعد از 49 روز به سراغم آمدند دوباره بعد از سه شبانه روز يبوست خودش را
نشان داد و يواش يواش يبوست خوني و بعد از مدتي قطره چكان خون ميچكيد. و هميشه به
ياد دوستم بودم كه اينها كونت را پاره ميكنند اگر يك زنداني را خواسته باشند
شكنجه بدهند بدترين كار رد بند كردن است. كمتر از سه رووز در قرنطينه بودم كه به
بند 5 فرستادند كمتر از يك ماه نبودم كه به بند 4 فرستادند و بعد از تقريباً يك
هفته به بند 1/6 فرستادند و دو هفته بيشتر نبودم كه به بند 4 برگرداندند اما بعد
از 48 ساعت به بند 1/6 برگرداندند. در اين مدت بيماريم بدتر ميشد و بهتر نميشد.
مرتب از من خون ميآمد تا اين كه در 1/6 عمومي 4 ظاهراً استوار پيدا كردم و
توانستم نزد پزشك زندان بروم. پزشك آقاي دكتر راستين داروهاي خوبي به من داد اما
چون مجبورم كم م مصرف كنم تا تمام نشود بيماريم بهتر شده اما خوب نشده است.اما همهاش
نبايد ناراحت شد، گريه كرد، كمي هم بايد اين كون خواص ديگري هم دارد كه بيان ميكنم.
خيلي از زندانيان موقع آمدن به زندان مواد مخدر در داخل
كونشان ميكنند و به داخل زندان ميآورند. يك ياز زندانيان تعريف ميكرد كه چند
زنداني داخل كونشان دو پاكت سيگار و يك فندك آورده بودند و زماني كه از جلو دستگاه
فلزياب رد شده بود و دستگاه بوق ميزده است. مامور ميگويد چي داري؟!! زنداني ميگويم
در پايم پلاتين است.
بعضي از زندانيان انباردار هستند. بدين صورت كه هر آن ممكن
است گارد زندانيان و وسايلشان را بازرسي كنند بعضي از زندانيان هفتگي يا ماهيانه
از زنداني ديگر مبلغي ميگيرند و مواد مخدر را هميشه در كونشان نگهداري ميكنند.
ماموران گارد به يكي از زندانيان شك ميكنند و او را در قرنطينه نگهداري ميكنند
تا بالاخره مواد را دفع ميكند مواد و زنداني را نزد قاضي ميفرستند. قاضي از
زنداني ميپرسد مواد را چرا در كونت پنهان كرده بودي؟!! زنداني ميگويد نميدانم
چه كسي مواد را داخل كونم گذاشته است. قاضي ميگويد مگر كونت كشوي ميز است كه نميداني
چه كسي داخل آن گذاشته است.
مسئله ديگر كه در زندانها بيشتر از جاهاي ديگر مطرح است
همجنس بازي ميباشد. اين پديدهي زشت در ميان ايرانيان متاسفانه بسيار رواج پيدا
كرده است. چرا؟!! براي اين كه زماني كه بيكاري بالا، تورم بالا، گراني زياد،
ازدواج كم صورت ميگيرد و خيلي از ازدواجها منجر به طلاق ميشود. خيلي از دختران
ما به خاطر فقر در دبي روسپيگري ميكنند. همين طور در پاكستان و مقالهاي در محلهي
چشمانداز ايران خواندم كه تعداد زيادي از پسران نوجوان در هتلهاي تركيه مورد سوء
استفادهي جنسي قرار ميگيرند اين سك بيماري است كه تنها در زندان وجود ندارد بلكه
در جامعه در حد بسيار زيادي گسترش يافته است من با هشت نفر از آفريقاييان همبند
ميباشم اينها مسيحي هستند ميگويند اين قدر كه در كشور شما همجنس بازي رواج دارد
اصلاً در كشور ما نيست. ايرانيان با آفريقاييان شوخي ميكنند زماني كه بحث كون ميشود
ميگويند آفريقاييي نه، فقط ايراني. بحث من اين جاست كه دموكراسي هم برقرار شود و
اشتغال كامل هم با درآمد خوب به وجود بيايد اين پديدهي رشدي به اين آساني از بين
نميرود اين NGOها هستند كه بايد كار كنند، تلاش
كنند تا اين ميراث شوم به جمهوري اسلامي كاهش پيدا كند.
در پايان خاطرهاي از زماني كه مشغول
تدريس بودم بيان ميكنم.
يكي از همكاران به نام آقاي افشارنيا
كه در تربت جام و مشهد با هم همكار بوديم درست يكصد و هشتاد درجه با من اختلاف
داشت. از تندروهاي دست راستي بود و ميخواست يك روزه از تربت جام نمايندهي مجلس
شود موفق نشد و من به شوخي و مسخره گفتم در آينده پست و مقام ميگيري، اتفاقاً
بخشداري صالح آباد تربت جام شد ولي بند شلوارش را نتوانست نگه دارد و بيرونش
كردند. هميشه من از دموكراسي دفاع ميكردم و تعريف و تبليغ دموكراسي ميكردم برعكس
او از دموكراسي بد ميگفت و از حكومت ولايي دفاع ميكرد يادم هست يك بار در برابر
من كه از دموكراسي ميگفتم او عنوان كرد كه در دموكراسي اگر اكثريت تصميم گرفت
ترتيب يك نفر را ميشود داد يكي از همكاران گفت نترس ما در اكثريت هستيم ولي حقوق
اقليت را هم رعايت مي:نيم و ترتيب شما را نميدهيم.
21/11/88
امروز تلفن زدم و با تمام اعضاء خانواده صحبت كردم. مادرم
در خانه بود با مادرم نيز صحبت كردم مادرم از اين كه در اين شرايط بيرون نيستم
خوشحال بود مادرم ميداند كه اگر من بيرون باشم سرجايم نمينشينم.
22/11/88
تلويزيون تمام و كمال تظاهرات مردم را نشان ميدهد كه مردم
طرفدار حكومت ديني و با همان حكومت ولايي هستند نميدانم خبرهاي ديگري هم هست كه
نشان نميدهند. البته فكر ميكنم بايد باشد جاي خيلي تاسف است كه حكومت، بزرگترين
دموكراسي (ماشين، موبايل، تلفن، هواپيما و ...) حداكثر استفاده را ميكند. از نظر
حاكمان ديني ما ميشود خورشيد را انكار كرد و از سبزي و ميوه و گوشت و شير و همه
چيز استفاده كرد و راحت گفت خورشيد وجود ندارد.
من به ملل مسلمان توهين نميكنم اما در اين سيصد سال چه
محصول به بشريت تحويل دادهايم؟ مسلماً هيچ چيز اما اين به خاطر مسلمان بودن و
استعداد كم داشتن و چيزهاي ديگر نيست. بلكه فقط يك كلمه آنها دموكراسي دارند و ما
نداريم. دموكراسي (ماشين، موبايل، تلفن، هواپيما و ...) حداكثر استفاده را ميكند
از نظر حاكمان ديني ما ميشود خورشيد را انكار كرد و از سبزي و ميوه و گوشت و شير
و همه چيز استفاده كرد و راحت گفت خورشيد وجود ندارد.
من به ملل مسلمان توهين نميكنم اما در اين سيصد سال چه
محصولي به بشريت تحويل دادهايم؟ مسلماً هيچ چيز اما اين به خاطر مسلمان بودن و
استعداد كمداشتن و چيزهاي ديگر نيست. بلكه فقط يك كلمه آنها دموكراسي دارند و ما
نداريم و يا اين كه آنها دموكراسي داشتند و دارند و ما نداتشيم و نداريم دموكراسي
مثل يك صفحهي شطرنج ميماند كه هر كدام از مهرهها وظيفهي خود را انجام ميدهند
اما در نظام ديني ايرام سرباز جاي شاه و فيل كار اسب را انجام ميدهد و با تمام
شكستهايش دستانش را بالا ميبرد كه پيروز شديم، پيروز شديم به جرات ميگويم كمتر
كشوري به اندازهي ملت ايران جنبش و انقلاب داده است. من سال گذشته يك سوال مطرح
كردم كه پدر پدر بزرگمان براي آزادي زندان رفتهاند و شهيد شدهاند پدر بزرگمان
براي آزادي زندان رفتهاند و شهيد شدهاند پدران ما براي آزادي به زندان رفتهاند
و شهيد شدهاند نسل من كه اكنون اينها را در زندان مينويسم براي دموكراسي و
آزادي به زندان رفتهاند و شهيد شدهاند آيا نوههايمان هم براي آزادي و دموكراسي
به زندان خواهند رفت و شهيد خواهند شد؟!!!
مطمئن هستم كه ديگر نوههايمان نه تنها به خاطر آزادي به
زندان نخواهند رفت بلكه در حكومت دموكراسي زندگي خواهند كرد. پس زنده باد زندان تا
برقراري دموكراسي با زنده باد زندان تا نابودي استبداد.
23/11/88
جمعه است و هوا خيلي سرد و تلويزيون مرتب تيلبغات مي:ند
كه مردم به پروي از ولايت جمهوري اسلامي آمدهاند و تظاهرات كردند.
24/11/88
امروز وفات پيامبر و شهادت امام حسين و سومين روز است كه
تعطيل است. فردا نيمه تعطيل و پس فردا شهادت اما رضا نيز تعطيل است يعني پنج روز
پشت سر هم تعطيل است در تعطيلات ما نه تلفن و نه ملاقات و نه روزنامه داريم. امروز
شنبه نوبت ملاقات بند ما است و ملاقات از دست داديم البته به غير از جمعهها
بندهاي ديگر تلفن دارند ولي بند د1/6 زير نظر مستقيم حفاظت اطلاعات است و حفاظت
بايد تاييد كنيد و خيلي روزها بوده است كه حفاظت تاييد نكرده است و ما از تلفن
محروم بودهايم درست كه روزهاي تعطيل خسته كننده است اما فراموش نكنيم كه آزادي
بهايي دارد و بهاي آزادي زندان رفتن، مال دادن و جان دادن از براي آزادي است البته
بهاي آزادي براي ملت ايران بسيار گران تمام ميشود و كمتر ملتي اين همه هزينه براي
آزادي داده است اما آيا چاره ديگري هست؟!!!
امروز نهار به ما چلو گوشت با سالاد و نوشابه دادند كه در
اين هفت ؟؟؟ كه در زندان خورده بوديم كمتر از نهارمان گوشت داشت ميگوييد شخص خيري
به نام آقاي قرآن نويس كه قبلاً زنداني بوده است هزينهاش را تامين كرده است.
25/11/88
امروز روزنامه خراسان به دستم رسيد و
بعدازظهر تلفن زدم فهميديم كه حكومت از حداكثر توانش (نيروهاي نظامي، امنيتي،
اطلاعاتي) استفاده كرده است تا نگذارد تظاهراتي صورت گيرد و رهبران اصطلاحات قبل
از آن كه وارد جمعيت شوند دستگير و به خانهةايشان فرستادهاند و بعضيها مثل آقاي
كروبي و خانم زهرا رهنورد همسر آقاي مهندس موسوي را كتك زدهآند. آخر شب در بند ما
هم يك تشنج سختي صورت گرفت آفريقاييان احساس كردند كه يك نفر دارد براي آنها نزد
وكيل بند جاسوسي (غيبت) ميكند. تشنج بالا گرفت و افسر نگهبان و بعد افسر جانشين
زندان كه مقامش بالاتر است آمدند. اگر چه آرام گرفتند اما مشكل حل نشد و با دو طرف
ساعتها صحبت كردم تا سوء تفاهمات برطرف شد و ويليام جانوسون جوان آفريقايي كه
تبعيد شده بود به داخل بند برگشت اولاً از ابتدا كه من كار كنم و روزي كه شهرداري
بند نوبت من ميرسيد خيلي زود جارو را بر ميدارد و جارو ميكند و سرويسها را ميشويد
بعداً فهميدم كه مادرش در غنا معلم است و شايد به خاطر اين كه من نيز معلم هستم به
من علاقه دارد. البته من طوري با ايراني و آفريقايي رفتار كردهام كه همه احساس ميكنند
من حاميشان هستم و مرا قبول دارند كه بينشان داور باشم. موقع آشتي ويليام خيلي
گريه كرد.
فكر كردم چرا دولت ايران زندانيان
خارجي را تحويل كشورشان نميدهند؟!! در پايان يك بستهي خرما داشتم بين همه آشتيكنان
توزيع كردم.
در دعوا معمولاً حرفةاي نگفته گفته
ميشود از آن جمله فهميدم كه آقاي انوري جلسهاي با حضور آقاي عليزاده مسئول حفاظت
اطلاعات و آقاي غفوريان رئيس بند و آقاي عاملي كه نميشناسم تشكيل داده و زندانيان
خدمات را دربارهي تلفن زدن زندانيان توجه كردهاند كه هر نفر حداكثر دو شماره
تلفن ميتواند بگيرد كسي وقتش را به ديگري نميتواند بدهد اگر تلفن از ده دقيقه
بيشتر شد قطع كنيد. تلفن مشترك دو زنداني نميتواند داشته باشد كه وكيل بند ميگويد
تلفن آقاي خواستار و آقاي افتخار برزگريان مشترك است و رفت و آمد خانوادگي دارند
كه بالاخره آقاي انوري اجازه ميدهند كه ما دو نفر از تلفن مشترك استفاده كنيم. و
تلفن هم از ساعت 8 شب به ساعت 6 بعدازظهر كاهش پيدا مي:ند يعني سر ساعت شش تلفنها
قطع ميشود يادآوري ميكنم تمام اين كارها به خاطر همان تلفن زدنم به خانه ميباشد
شبي كه در خانهان دعاي كميل بود و با همكارانم صحبت كردم باعث شد كه محدوديتهايي
براي كليهي زندانيان ايجاد كنند. تمام اين كارها انسان را به ياد استالين
ديكتاتور شوروي سابق ميظاندازد كه تعداد زيادي از انسانها را به جرم طرفدار ؟؟؟ و
سرمايهداري اعدام ما شكنجه، و تبعيد كرد كه مي]واست كمونيسم را در جامعه شوروي
پياده كند آتيا موفق شد؟!! نشد كه هيچ باعث عقبماندگي ملل مختلف شد و اينها
(روحانيون حاكم) هم ميخواهند حكومت اسلامي ايجاد كنند. سي و يك سال هنوز كافي
نيست. مطمئن هستم سرنوشتي كه براي اينها و حكومت اسلاميتشان رم خواهد خورد بسيار
اسفناكتر از حكومت شوروي و حاكمان آن خواهد بود.
26
و27/11/88
شديداً دندان درد هستم و فك بالا ورم كرده است و ميگويند
تا 3/12/88 دكتر نيست نميدانم چه بايد بكنم؟ متاسفانه نميتوانم بنويسم.
28
و 29/11/88
امروز 29/11/88 بالاخره دندانپزشك رفتم دندان درد بديش اين
است كه انسان را از كار فكري مياندازد. و اكنون كه با مصرف دارو كمي بهتر شدهآم
همين قدر بنويسم كه يك هفته بعد از 22 بهمن هنوز در مورد تظاهرات 22 بهمن تلويزيون
تبليغات ميكند حاكمان ما نميخواهند قبول كنند مردم ايران هم چون ملت اروپا از
مذهب كاتوليك به مذهب پروسيستان گرديده است و ملتي كه واسطهها را كنار بگذارد و
مستقيماً با خدايش ارتباط برقرار كند. آيندهي درخشاني خواهند داشت.
از بند 5 سالن 102 خبر رسيده است كه اطاق 15 تخته كه بيست
متر مربع مساحت دارد اكنون 60 زنداني دارد و زندانيان تا جلو دستشويي ميخوابند و
ميگويند تعداد زنداني آوردهاند كه اسلحهي بسيج و نيروي انتظامي را ربودهآند.
اين خبرها حكايت از وخيم شدن اقتصاد ايران و فروپاشي حكومت دارد كه حاظر نيستند
قبول كنند ملت ايران را به پرتگاه بردهاند.
30/11/88
امروز جمعه با بهتر شدن دندان دردم ميخواهم در مورد اين
مسئله كه آيا در زندان عمر يك زنداني سياسي بر باد رفته و به صورتي ديگر يك رنداني
سياسي چه كار بايد بكند كه در بيرون انعكاس مثبت داشته باشد بحث كنم زنداني از
لحظهاي كه دستگير ميشود بايد مقاومت را شروع كند. مقاومت اشكال مختلف دارد يادم
هست زماني كه مامور اطلاعات بازجويي را شروع كرد اولين جملهاش اين بود كه آدم
پايش را از گليمش درازتر نميكند تا به اين روز گرفتار نشود به او گفتم اندازه
گليم را چه كسي مشخص ميكند!!! بازجو درماند كه چه بگويد عملاً به او فهماندم كه
اندازهي گليمم را خودم مشخص ميكنم. يا اولين سوالي كه كرد اين بود كه تو يكي از
آپارتمانها نهايت را در اختيار دفتر تحكيم وحدت گذاشتهاي آيا مجوز آنها را ديدهاي
كه با عصبانيت خودكار را بر روي دستهي صندلي كوبيدم و به او گفتم بازجويي پس نميدهم.
اين همه هيئتهاي مذهبي ابوالفضل عباس و رقيه و زينب بدون مجوز فعاليت ميكنند.
شما به من و چهار تا جوان كه فعاليت فرهنگي ميكنند گير ميدهيد؟!!
بازجو ميخواست مرا تست كند و من ميخواستم او را تست كنم.
زماني كه بعد از چهل روز پروندهام را تكميل و به دادگاه
فرستادند رئيس دادگاه انقلاب آقاي سلماني بود. (فقط اشارهاي ميكنم اميدوارم
بتوانم كامل آن خاطرات را بنويسم) دو دانشجو يك استاد دانشگاه در كنار من نشسته و
محاكمه ميشدند و اينها با لباس شخصي و دست و پايشان دستبند و زنجير نداشت و من
با لباس زنداني و پاهايم به زنجير بسته و يك سرباز محافظ هم داشتم كه در دادگاه هم
پشت سرم نشسته بود آن سه نفر شرايطشان فرق ميكرد و نميتوانستند و يا نمي]واستند
جواب قاضي را بدهند و من مجبور شدم خيلي مواقع به جاي آن سه نفر جواب قاضي را بدهم
شايد بگوييد چه نتيجه گرفتي!!
49 روز با وثيقه آزاد بودم و در اين مدت روزي نبود كه در
جلسهاي شركت نكنم و تمام راديو و تلويزيونهاي خارج از كشور كه با من تماس گرفتند
مصاحبه كردم خواهيد گفت چرا؟؟ براي اين كه آگاهي و شجاعت مردم بالا رود و سابقه
نداشته كه داداه تجديدنظر به اين سرعت تشكيل جلسه در و بدون ابلاغ حكم فوري به
خانه بريزند كه جهت اجراي حكم آمدهايم. زنداني سياسي در زندانهاي ايران با دو
نوع زنداني هم بند است سياسي و عادي زنداني سياسي نبايد اين طور فكر كند كه
زندانيان عادي خلاف كار هستند و ارزش ندارد كه با اينها صحبت كند. اتفاقاً بر عكس
زندانيان عادي زماني كه متوجه ميشوند زنداني سياسي براي نجات ملت به زندان آمده
نه تنها احترامش را به خوبي نگه ميدارند بلكه مبلغ افكارش ميشوند چه در رژيم شاه
و چه در رژيم جمهوري اسلامي در محل كار و يا زندان طوري عمل كردهام كه با حداقل
مخالف، دوستان بسيار محكمي پيدا كردهآم كه با كمك آنها هم چون يك حزب سازمان
يافته عمل كردهام فراموش نكنيد فعاليت احزاب مخالف حكومت در رژيم شاه و جمهوري
اسلامي ممنوع بوده و هست.
يك زنداني سياسي بايد اين فكر را داشته باشد كه در هر جا و
همه جا و در هر شرايطي ميشود براي دموكراسي و آزادي ملت مبارزه كرد يك زنداني
سياسي از اين كه در زندان با فشارها نتيجهي اين است كه افكارش در بين مردم گسترش
پيدا كرده است. هر چقدر فشارها و جلس بيشتر و طولانيتر باشد با انتشار افكار
آزاد دلخواهانه زنداني رابطهي مستقيم دارد و بيشتر مورد اعتماد مردم قرار ميگيرد.
يك روشنفكر يا يك زنداني سياسي يا اصلاً يك انسان بايد هم
چون كودك 4 يا 5 ساله صداقت داشته باشد اما در كنار صداقت هوشياري و زيركي خاص خود
را نيز داشته باشد باز با عرض معذرت خاطرهاي را بيان ميكنم خواهر همسرم كودك 4،
5 سالهاي داشت كه ميگذاشتيم و به او ميگفتم گوز بزن و او با دهانش گوز ميزد و
باعث خنده ما ميشد يك روز از ما عصباني شد و به مادرش گفت كه ديگر براي ما گوز
نميزند. مجدداً همهي ما خنديديم اين اوج صداقت است. بچه نميداند كه عملش زشت
است اما چون صداقت دارد نه تنها ناراحت نميشويم بلكه باعث شادي و خندهي ما هم ميشود.
يك روشنفكر سياسي در همهي شرايط بايد صداقت را از كودك ياد تا مورد اعتماد مردم
قرار گيرد و اگر اشتباهي كرد ملت بزگوار هستند و خطايي كه از روي عمد يا با هدف
خاص نباشد ميبخشند همين روزنامه خراسان ديروز در صفحهي اولش نوشته بود كه
نمايندهي مجلس ميگويد رشد اقتصادي در سال گذشته ايران 7/2 بوده است و رئيس بانك
مركزي ميگويد 2 بوده است. آيا مردم ميتوانند به چنين دولتي اعتماد كنند البته از
اين آمار غلط اين قدر گفتهآند و آن قدر دروغ به ملت گفتهاند كه اگر سران حكومت
بگويند ماست سفيد است مردم شك مي:نند و فكر ميكنند نكند ماست سفيد نباشد و اينها
چه هدفي پشت اين حرف دارند؟
يك زنداني سياسي بايد از جهات مختلف فرهنگي، سياسي،
اقتصادي، پزشكي، اميد به آينده با زندانيان طوري برخورد كند كه زندانيان عادي او را
حامي خود بدانند. يك زنداني عادي كه به پانزده سال زندان محكوم شده است در ابتدا
كه با او صحبت ميكردم او را از نظر سياسي بسار ساده و خام ديدم. با تحريك حس
كنجاكويش در كمتر از دو ماه يك سياستمدار شده بود و ضمن اميد بهآينده مسائل مملكت
را بسيار خوب تجزيه و تحليل ميكرد.
يك زنداني سياسي بايد بداند كه بهترين مكان و بهترين جامعه
براي تحقيق به ميان قبايل دور افتادهي كشورهاي مختلف نميروند و سالها در ميان
آنها زندگي نميكنند؟!! زنداني سياسي هم بايد از فرصت به وجود آمده حداكثر
استفاده را بكند. شنيدهايد كه ميگويند فلاني با دست خود گورش را ميكند به جرات
ميگويم همين زندان مركزي مشهد حداقل پانزده هزار زنداني با جرمهاي مختلف دارد.
آيا جايي بهتر از زندان براي شناخت آسيبهاي اجتماعي وجود دارد؟!! شايد بگوييد
فايده چه دارد؟ مگر ميشود اينها را نجات داد يا از آسيبهاي اجتماعي كاست؟ خير
اما براي نسلهاي بعد كه اين حكومت اسلامي چگونه حكومتي بود؟!! و براي بعد از
دموكراسي براي درمان دردها مسلماً بسيار موثر خواهد بود زنداني سياسي با كارمندان
و نيروي انتظامي بايد با احترام رفتار كرده تا آنها نيز به راهش ايمان پيدا كنند.
در ابتدا كه وارد زندان شدم اكثر افسر نگهبان مرا صدا ميزدند و از عقايدم جويا ميشدند
براي آنها بيان ميكردم خيلي خوشحال ميشدند كه من بدين صورت درد آنها را نيز
بيان ميكنم زماني كه مرا به بند 1/6 آوردند چون اين بند مستقيماً زير نظر حفاظت
اطلاعات اداره ميظشود افسر نگهبان و ساير كارمندان جرات اين كه با من هستند
ناخودآگاه براي آنها تعريف كردهاند كه چگونه شخصي هستم من از نگاهشان و از
احترامي كه براي من قائل هستند كه نميتوانند با من صحبت كنند اما ؟؟؟ اعتقاد
دارند.
زنداني سياسي بايد شجاعت داشته باشد زنداني سياسي ضمن
احترام زندانيان عادي و كارمندان زندان در مقابل قانون شكني و زورگوئي ردههاي
بالاي زندان بايد محكم بايستد. اين امر باعث ميشود به كارمندان زندان و زندانيان
عادي حقانيت راهش را پي برده و مروج افكار زندان سياسي شوند.
در ابتداي تير ماه كه وارد زندان شدم زندانيان عادي
باورشان نميشد كه زنداني سياسي هستم. چون ميگفتند زندانيان سياسي از بقيه
زندانيان جدا هستند اما اكنون اكثراً دريافتهاند كه زندانيان سياسي در تمام بندها
پراكنده هستند.
در سال 83 كه زنداني شدم و امسال كه زندان شدم و مدتي با
وثيقه آزاد شدم نفوذيهاي نيروهاي اطلاعات يدر بين همكاران فرهنگيم القاء ميكردند
كه خواستار خودش ميخواهد زندان شود تا قبل يك قهرمان باشد. اين يكي از ترفندهايي
بود كه براي اين كه مانع فعاليتم شوند به كار بردند. مدتي فكر كردم كه نكند آدم
خودخواهي شدهظان كه به خاطر خود خواهيم اين كارها را ميكنم؟! مسئله را براي خودم
تجزيه و تحليل كردم. هر كس فعاليت سياسي ميكند خودبخودي مشهور ميشود اما مهم اين
است كه زمان ميوهچيني (برقرار دموكراسي) به خود و فاميلش اجازه ندهد كه از
موقعيتش سوء استفاده كند آن چه بعد از انقلاب 22 بهمن 57 اتفاق افتاد كه روي تمام
رژيمهاي خود كامه و چنگيز و عرب و قاجار و پهلوي را سفيد كردند. و اين كه گفتند
ميخواهد قهرمان شود. يك دونده زماني كه از بقيه بهتر بتواند بدود قهرمان ميشود.
يك زنداني سياسي هم با قانون شكنيهاي و زورگوييهاي رژيم خودكامه كه مبارزه كند
جون همه تا روز موعود مبارزه نميكنند طبيعي ست كه مورد اعتماد مردم قرار گيرد. آنها
(مامورين اطلاعات) خجالت نكشيدند و در سال 83 در زندان به من گفتند كه تو با اين
كارهايت (خوب رفتار كردن) ميخواهي همكاران و شاگردانت تو را دوست داشته باشند.
تعجب كردم يعني من بايد رفتاري داشته باشم كه
همكاران و شاگردانم از من متنفر باشند. آنها به تمام زواياي زندگي خانوادگيم نفوذ
كرده بودند كه مرا خراب كنند. تا كنون كه نتوانستهاند خداوند به خير كند زندانيان
عادي خيليها هنوز در زندان معتاد و يا خلافكاريهاي ديگري دارند كه زنداني سياسي
بايد به آنها در ترك اعتياد و ترك خلافهاي ديگر و حتي ترك سيگار كمك كند.
در يك كلام: زنداني سياسي از هر نظر
بايد الگو و نمونه باشد. ختم كلام داستاني را قبل از دستگيري سال 83 براي همكاران
تعريف ميكردم. همكاران ميگفتند اگر زندان رفتيت و بعد از زندان حركت كردي كه
تعريف كني. اكنون در داخل زندان تعريف ميكنم:
يك روستايي تعدادي گوسفند داشت كه شب
در داخل يك خانه ميكرد و در خانهي جلو هم جهت نگهباني از گوسفندانش ميخوابيد
بعد از مدتي متوجه شد كه طي دو شب دو گوسفندش ربوده شده است به اهالي روستايش
مسئله را گفت كه در حالي كه هر شب نگهباني ميدهم اما دو تا از گوسفندانم نيستند!!
يكي از اهالي روستا كه هيكل بزرگي داشت گفت من دزد را پيدا ميكنم. او به جاي صاحب
گوسفندها آمد زير يك لحاف جاجيم خوابيد و دستهايش را در كنار سرش دراز نگه داشت.
ضمناً شعلهي فانونس را هم خوب پائين كشيد. نصف شب صداي درب را شنيد كه آهسته باز
شد زماني احساس كرد كه موجودي اكنون پائين پاهايش است. لحاف جاجيم را به سرعت روي
آن انداخت آن موجود به شدت تقلا مي:رد و مرد مرتب فرياد ميزد، كمك، كمك، يك چيزي
زير لحاف است اما كسي جرات نميكرد به كمك بيايد ولي او محكم لحاف را با تمام توان
و وزنش بر روي آن موجود نگه داشت تا اين كه بعد از مدتي احساس كرد كه ديگر موجود
تكان نميخورد دوباره فرياد زد اي مردم بياييد ديگر تكان نميخورد اما باز كسي
جرات نكرد بيايد. آرام، آرام لحاف را كنار زد. ديد پلنگ است كه مرده است.
اكنون من در زندان فرياد ميزنم آي
مردم نترسيد، نترسيد ما همه با هم هستيم، پلنگ مرده است.
1/12/88
امروز شنبه ملاقات بند 1/6 بود. طبق روال گذشته ساعت 5/1
ما را به كابين ملاقات بردند. مادر و خواهر و همسر و پسر كوچكم جاهد آمده بودند
همسرم ميگفت صبح نزد آقاي انوري قاضي ناظر زندان رفتم و به ايشان يادآوري كردم كه
شما گفتيد يكم بهمن براي مرخصي همسرم بيايم كه ايشان گفتهاند آتقاي خواستار به
تمام ايران تلفن زده و به خانه هم زماني كه دعاي كميل داشتهايد تلفن روي بلندگو
با همكارانش صحبت كرده است.. همسرم به ايشان گفته مگر چي گفته است بگوييد تا اگر
لازم بود نصيحتش كنم كه ايشان گفته خودتان بهتر ميدانيد همسرم گفته خوب من چه
موقع بيايم؟ آقاي انوري گفته هر موقع دوست داريد، همسرم گفته مهم نيست كه شوهرم
مرخصي نيايد چون ما حق را با خواهش نميخواهيم. اگر ما نيايئم شما خواهيد گفت
خودتان نيامديد و شوهرتان ميتوانست تا كنون به مرخصي برود. همسرم گفته هفتهي
ديگر بيايم؟ ايشان گفتهاند بياييد. من تصور ميكنم اينها ميترسند كه من مرخصي
بروم و همكاران فرهنگي و دوستان ديگر از من استقبال كنند. در نتيجه خودشان را در
مورد من شكست خورده ببينند مادرم پيرزال با كم خميده به ديدنم آمده بود. مرا نصيحت
ميكرد مادر كوتاه بيا جواب دادم نگران نباشيد.
توكل بر خدا دارم 38 سال است كه مادرم مرا نصيحت ميظكند در
رژيم شاه كتابهايي كه در خانهي پدري داشتم در زير كاههاي خانهي دختر عمويش
نگهداري ميكرد. خيال كرد اكنون كه انقلاب شده و من هم دستي در انقتلاب داشتهام
ديگر حتماً پست و مقامي و زندگي راحتي اما نه بزودي ديد كه من باز همان راهي را كه
در رژيم شاه رفتهام دارم ادامه ميدهم.
همسرم ميگفت مادر امير شيباني دانشجوي زنداني در بند يك
آمده خانه و آدرس تو را پرسيده كه آقاي خواستار در كدام بند زنداني است كه اگر
موافقت بكنند ميخواهم نزد آقاي خوساتار باشم.
2/12/88
از بند 5 سالن 101 خبر ميرسد كه يك زنداني با تيزي (ابزار
برنده) به يك زنداني چنان زده است كه مرده است. در بند 1/6 هم خبر رسيده كه يك
زنداني به زنداني ديگر چنان سيلي زده است كه پردهي گوشش پاره شده است.
3/12/88
از بند 5 سالن 102 خبر رسيده است كه تعداد زندانيان به 70
نفر رسيده است در حالي كه 14 اتاق هر اتاق 15 تخت دارد يعني سي و نيم برابر ظرفيتش
زنداني دارد. از بند 4 نيز خبر رسيده است كه زندانيان درب توالتهاي خراب را كنده
و روي توالت گذاشته و شب روي آن ميخوابند.
من فكر ميكنم جمعيت بالاي زندان چند دليل دارد دليل اول
اين كه شرايط اقتصادي بسيار وخيم است دليل دوم زمستان كارش كارتن خوابها جايي
ندارند و آنها را به زندان ميآورند دليل چهارم چون چهارشنبه سوري نزديك است
ماشينهاي گشت پليس و بسيج هر جواني كه احساس ميكنند ممكن است چهارشنبه سوري خطر
آفرين برايشان باشد او را با حكم قاضي به زندان ميآورند.
امروز نوبت تلفن ما بود كه گفتند تلفن قطع است. ظاهراً
بندهاي ديگر هم قطع است ابتدا ترسيديم كه نكند امروز زندان اعدامي دارد كه فهميديم
مسائل ديگري پشت پرده است كه ما خبر نداريم و تلفن قطع است.
4/12/88
امروز ساعت ده صبح من را صدا زدند. رفتم افسر نگهبان گفت
تلفن با شما كار دارد. تلفن را گرفتم آقاي عليزاده رئيس حفاظت اطلاعات بود. آقاي
عليزاده گفت چرا به خانه تلفن نزدي؟!!
گفتم تلفن قطع بود ايشان از من پرسيد نه بايد تلفن قطع
باشد گفتم وكيل بند آقاي طباطبايي اين جا هست آقاي عليزاده با وكيل بند صحبت كرد و
سپس گوشي را به من داد. آقاي عليزاده گفت تلفن شما اشتباهاً قطع شده است. خانمتان
اين جا هست اگر مي]واهيد با ايشان صحبت كنيد با همسرم صحبت كردم و بعدازظهر كه
نوبت تلفن بند ما بود با همسرم راحتتر توانستم صحبت كنم.
همسرم از اين كه دو روز تلفن نزده بودم نگران شده بود و در
مورد مرخصي با حفاظت صحبت كرده بود. حفاظت گفته بود ما مخالفتي با مرخصي آقاي
خواستار نداريم. همسرم در جواب گفته بود آقاي انوري ميگويد حفاظت اطلاعات شما ميگوييد
مربوط به دادستاني آقاي انوري هست بالاخره ما بايد چه كار كنيم. و ايشان مقررات
زندان را از تمام زندانيان بهتر انجام ميدهد و تنها به زنداني است كه مجاز به
رفتن مرخصي است. اما به او مرخصي نميدهند بالاخره قرار شده كه هفتهي جلو به
دادستاني نزد آقاي انوري بروند كه ايشان چه نظر ميدهند.
درست است كه من از تمام زندانيان بهتر مقررات را اجرا مي:نم
و حتي اگر دعوا و يا تشنجي بين زندانيان پيش آيد كمك ميكنم كه به خوبي به پايان
برسد. اما نكتهي اساسي زبان و قلمم هست كه همه چيز را شفاف و بدون ترس بيان ميكنم.
آنها خوب ميدانند كه ما چه ميخواهيم.
اگر شما مرا انسان موفقي بدانيد اين همسرم بوده و هست كه
در تمام سختيها هم چون كوه ايستاده و پشتيبان من بوده است و اين درست است كه پشت
هر مرد موفق يك زن است به همسرم قبلاً گفتهام كه اگر بيست سال در 20 سرزمين تنهاي
تنها باشم احساس دلتنگي نميكنم و اگر مريض نشدم كه بميرم به خوبي دوران را طي ميكنم
به هر صورت زندانيكردن دانشآموز، دانشجو، معلم، استاد داشگاه جز ننگ براي حاكمان
ما نخواهد آورد.
5/12/88
امروز به همسرم كه زنگ زدم همسرم گفت مادر امير شيباني
خانه آمد قبلً ذكر خيرش شده بود كجا او در دفتر آيت الله صانعي آشنا شدم جواني با
شور و نشاط بود از دستگيرش و از كتكخوردنهايش برايم گفت همسرم نقل ميكرد كه
مادر امير شيباني فرزندش را هنگام بردن به دادگاه ملاقات كرده و سر تا پاي پسرش را
بوسيده است و ميخواسته زنجير پاهايش را ببوسد كه پسرش امير اجازه نداده است.
مادرش به امير اين فرزند آزادي گفته است اين زنجير اسارت نيست اين زنجير آزادگي
است درود بر اين مادر و سلام بر امير ملت به چنين مادران و اميراني افتخار ميكند.
سلام گرم من به تمام مادران و اميران اين سرزمين و اين قطرات اشكم بر زمين و زميني
كه اميران و مادران امير پا ميگذارند.
همسرم ميگفت به آقاي عليزاده رئيس حفاظت گفتهام كه همسر
من سياسي نيست. صداقت دارد همه چيز را شفاف بيان مي:ند آدمي سياسي كار چنان
مخفيانه كارش را انجام ميدهد كه خانوادهاش متوجه نميشود.
در مورد مولوي پهلوان سفارش كردم كه پنجاه تومان به حسابش
بريزند كه خوشبختانه دو ساعت بعد همراه با مولوي سما الدين عثماني به بند 1/6 كه
ما هستيم منتقل شدند خيلي خوشحال شديم.
مولوي پهلوان ميگويد آقاي عليزاده يك بار مرا صدا زد گفت
آقاي خواستار را ميشناسي گفتم بله در ترتبت جام با عمويم همكار بوده است. آقاي
عليزاده گفت خواستار خيلي ساده است. من خندهام گرفت اميدوارن كه خاطرات مبارزات
دوران شاه را بنويسم كه صداقت با سادگي خيلي ورق دارد. و من با همين روش مبارزه و
خصوصيات فردي خودم را به رژيم جمهوري اسلامي با اهدافي كه بيان كردهام كه به همان
شعار زنده باد زندان تا برقراري دموكراسي يا زنده باد زندان تا نابودي استبداد
تحميل كردهام.
6/12/88
دوستان جديدي را پيدا كردهام كه خيلي خوشحال شدم البته در
مورد مولوي پهلوان گفتيم كه از قبل آشنايي داشتهام چقدر خوب مثنوي مولانا را
تفسير ميكند. شيفتهاش شدهام كه مولوي شناس است در كشور ما آزادي نداريم كه چنين
اشخاصي در راديو و تلويزيون و روزنامهها حرفهايشان را بزنند. و به جاي استفاده
كردن حكومت از اين اشخاص براي پيش برد منافع ملي. آنانان را به زندان مياندازد به
جرم اين كه چرا شما حرف زدهآيد حرف زدن در كشور ايران جرم سنگين دارد.
7/12/88
امروز جمعه از زندانيان سياسي و عادي كه ميشناختيم صحبت
كردين از مولوي خير شاهي كه اكنون بيش از دو سال است كه در زندان در بند ويژهي
روحانيت زنداني است به او 5/4 ساال زنداني دادهاند ضمن اين كه 5 سال هم تبعيد به
صالحآباد تربتجام دادهاند. ايشان خلع لباس و حق امات مسجد را ندارد و نبايد
شاگرد داشته باشد و به آنها درس بدهد. ايشان در اثر فشارهاي روحي به ناراحتي قلبي
دچار شده است براي مرخصي وثيقهي سنگين سيصد ميليون توماني برايش تعيين كردهاند
به روحانيون ديگري كه رد رابطه با قتل يا مواد مخدر هستند هر دو هفته دو روز مرخصي
ميظأهند اما به ايشان ماهي يك روز مرخصي ميدهند ضمن اين كه به روحانيون ديگر
روزهاي تعطيل مرخصي ميدهند اما به ايشان مرخصي نميدهند.
در بندهاي مختلف از مولوي دامني هم زياد تعريف ميكنند كه
انسان بزرگ و شريفي بوده است البته در بيرون زندان هم از اهل تسنن در مورد بزرگ
بودنش زياد شنيدهام خداوند رحمت كند. همه ميگويند در يك تصادف ساختگي او را كشتهاند.
باباطاهر عرفان چقدر خوب گفته است: خوشا آنان كه هراز
برندونند امروز دانستن در ايران برابر است با زندان و مرگ و مولوي.
خيرشاهي به جرم نشر اكاذيب كه گفته است چند شيعه را سني
كردهام به بم ضربه شلاق محكوم شده است كه حكم را همان روحاني قاضي اجرا كرده است.
ميگويند در مشهد نه نفر مولوي اهل تسنن زنداني هستند. 5 نفر در اطلاعات و چهار
نفر در زندان وكيلآباد زندان هستند.
8/12/88
امروز تلفن زدم به همسرم. همسرم گفت با مرخصي موافقت نكردهاند
دو نكته وجود دارد 1 چرا قانون را در مورد يك زنداني سياسي آن هم يك معلم بازنشسته
كه نمايندهي قشر عظيمي از ملت است اجرا نميكنند؟!!
2- كرامت انساني چي ميشود؟!!
آيا با اين همه برو و بيا، برو بيا و در پايان هيچ فقط ميخواهند
شخصيت خانوادهي زنداني را خورد كنند. فراموش كردهاند زنداني سياسي هم چون قالي
كاشان ميماند هر چقدر بيشتر پا بخورد ارزش آن بالا ميرود. زنداني سياسي هم هر
چقدر بيشتر تحت فشار قرار گيرد افكارش بيشتر و بهتر منتشر ميشود. مگر ما چه
چيزي ميخواهيم؟
3- آيا من نبايد فكر كنم كشورم به وسيلهي نيروي بيگانه
اشغال شده است؟ مگر اين حركات به جز از نيروي اشغالگر از حكومتي ديگر سر ميزند؟
من بر اين احساس را دارم به كشورم به وسيلهي عربنماهاي اسلامنما اشغال شده است.
شما چطور؟
تاريخ قضاوت خواهد كرد. يادآوري كنم كه همسرم سي و يك سال
معلم بوده است كه نزديك ده سال مدير مدرسهاي بوده كه نزديك پنصد دانشآموز داشته
و دو مرتبه در مسابقات علمي كه در سطحاستان خراسان بزرگ برگزار شد رتبهي اول را
كسب كرد كه قرار بود به سفر حج برود اما به علت درگيري مشهور حجاج ايراني با
مامورين عربستان ديگر اجازه نداند كه به حج برود هر چقدر آنها بيشتر به ما فشار
بياورند ما ارادهمان قويتر خواهد شد كه زنده باد زندان تا برقراري دموكراسي
شير
را عار نبود از سلسله نيست ما را از
قضاء حق گله
شير
را برگردن از زنجير بود بر همه زنجير
سازان مير بود
9/12/88
به وسيلهي زندانياني كه از اطلاعات سپاه به زندان وكيلآباد
منتقل شدهاند خبر ميرسد كه تمام سلولهاي انفرادي پر از زندانيان سياسي است فردي
تعريف ميكرده كه صبح زود با شورت پاي
كامپيوتر بودم كه نگاه پشت سرم كردم دو نفر را كه به صفحهي مانيتور نگاه ميكردند
ديدم كه به آنها گفتم چه ميگوايد گفتند لباس بپوش كه برويم بعداً ديدم آنان 9
نفرند كه پشت بام و داخل حياط بيرون نگهباني ميدهند كه فرار نكنم اكنون در همين
بندي كه من هستم دو پاكستاني به جرم جاسوسي گرفتهآند كه براي من عجيب است آنان چه
چيز را ميخواهند براي كشورشان بفرستند كه بيش از يك سال است هنوز محاكمه نشدهاند.
سران مملكت ما همه را به دشمن ميبينند چه ايرانيان دگر انديش و همين طور دولتهاي
جهان را دشمنشان ميبينند و يا جاسوس ميبينند افراد احمق و حكومتهاي احمق جاهل
با تو هم دشمن تراشي هميشه براي خود دشمن سازي ميكنند.
10/12/88
ديروز به همسرم تلفن زدم. او گفت به دادگاه انقلاب رفته
است گفتند هنوز حفاظت اطلاعات براي مرخصي جواب نداده است خواجه عبدالله انصاري چقدر
خوب ميگويد؛ خدايا به آنها كه عقل دادي چي كه ندادي و به آنها كه عقل ندادي چي
داد؟!!
11/12/88
امروز ميخواهم در مورد تجاوز به حقوق انسانها بنويسيم
تجاوز در فرهنگهاي داراي دموكراسي طولاني بسيار كمرنگ شده است اما در مملكت ما در
تمام زمينهها، تجاوز به حقوق كارگر، كشاورز، تجاوز به حقوق زن و همه و همه بسيار
گسترده ميباشد. ابتدا حقوق اساسي ملت و دولت را بيان ميكنم كه اصل است بعد به
فرعيات ميپردازم در راس حكومت ولي فقيه است و ولي فقيه شوراي نگهبان را انتخاب ميكند
تعداد افراد شوراي نگهبان 12 نفر است كه شش نفر مجتهد و روحاني هستند و شش نفر
ديگر حقودان كه يا پيشنهاد قوه قضاييه و تصويب مجلس انتخاب ميشوند در تمام
انتخابات اين شوراي نگهبان است كه حرف اول را ميزند يعني زماني كه انتخابات مجلس
شوراي اسلامي برگزار ميشود افرادي كه براي انتخاب كانديد شدهاند شوري نگهبان يك
سري افراد را كه دير خط خودش است انتخاب كرده و به مردم معرفي ميكند. مردم تنها
ميتوانند از ميان اين افراد اشخاصي را انتخاب كرده و به مجلس بفرستند. اكنون همين
مجلس آن شش نفر ديگر و شوراي نگهبان را كه قوه قضاييه به مجلس پيشنهاد داده است و
حقوقدان هستند انتخاب ميكند رئيس قوهي قضاييه را هم كه رهبر انتخاب مي:ند تا
كنون دريافتيم كه مجلس و شوراي نگهبان و رئيس قوه قضاييه و رهبري در يك خط هستند
يعني پيرو رهبر هستند. زماني كه انتخاب رئيس جمهوري ميرسد تعدادي از اشخاص كانديد
ميشوند اما شوراي نگهبان فقط افرادي را تاييد ميكند كه مورد قبولش و در اصل در
خط رهبر باشند. بنابراين رئيس جمهوري انتخاب ميشود كه در خط رهبر باشد. از طرفي
خود رهبر به وسيلهي مجلس خبرگان انتخاب ميشود و مجلس خبرگان بر كار رهبر نظارت
دارد. زماني كه انتخابات مجلس خبرگان فرا ميرسد يك عده مجتهد روحاني كانديد ميشوند.
شوراي نگهبان از ميان آنها كساني را تاييد ميكند كه در خط خودش باشد يا بهتر است
بگوييم كه در خط رهبر باشد. د رنتيجه اين مجلس خبرگان مسلم و مشخص است كه فقط مطيع
رهبر و كليهي كارهاي رهبر را تاييد كنند از طرفي فرماندهي سپاه پاسداران و رئيس
ستاد ارتش و رئيس صدا و سيما و خيلي از نهادهاي ديگر را رهبر انتخاب كند. همان طور
كه ميبينيد تمام راهها به رهبر (ولي فقيه) ختم ميشود به عبارتي ديگر تمام افراد
در ردهي بالا حكومت به وسيلهي رهبر انتخاب ميشود سوال اين جا است با اين همه اختيارات
و قدرتي كه رهبر دارد در اين بيست و يك سال يك سطر انتقاد در روزنامه يا مجله و يا
راديو تلويزيون كسي نديده است وهمين طور
در ده سال اول انقلاب نيز كسي يك سطر انتقاد در روزنامهها و يا راديو و تلويزيون
از رهبر نديده و نشنيده است. در قرن هيجده ميلادي مونتسيكو و ولتر براي جلوگيري از
استبداد و ديكتاتوري قواي مقننه و قضاييه و مجريه را از هم جدا كردند و رد قانون
اساسي مشروط پادشاه قرار بود سلطنت كند نه حكومت اما متاسفانه شاهان بعد از انقلاب
مشروط به غير از احمدشاه بقيه يعني محمد علي شاه، رضا شاه و محمدرضا شاه تمام
اختيارات را گرفتند و شاهان همه كاره شدند اين كه سال 57 و 56 بهترين سالهاي
شكوفايي اقتصاد ايران بود ملت انقلاب كرد اما ملت در سال 57 در طول دوران انقلاب
با وجود عوض كردن نخست وزيرهاي متعدد شعار دادند ما ميگيم
خر نميخوايم پالان خر عوض ميشه و نتيجه شاه فرار كرد. يعني در تمام دوران بعد از
انقلاب مشروطه به غير از احمدشاه ميخواستند كه نخست وزير و مجلس در خط شاه يعني
شخص اول مملكت باشد. اما فساد همه جا را گرفت و منجر به انقلاب شد. در تمام دوران
استبداد شاهان ذكر شده ما يك انتقاد در مطبوعات و راديو نميتوانيم ببينيم. اين
همه اختيارات در دوران شاهنشاهي و دوران جمهوري اسلامي منجر به فساد گسترده به شاه
ختم ميشد و شاه همه كاره بود و عملاً ملت كارهاي نبودند و در جمهوري اسلامي همان
طور كه بيان شد اين رهبر است كه همه كاره هست و تمام مسئولين ردهي بالا به خصوص
بايد در خط رهبر باشند. نتيجه در رژيم شاهنشاهي كه مشخص شد. قدرت نامحدود و بدون
پاسخگويي فساد ميآوردو با دست خود در اثر فساد گسترده گورش را كند و مردم انقلاب
كردند در جمهوري اسلامي دوباره تاريخ تكرار شد و همان طور كه قبلاً بيان شد تمام
اختيارات به رهبر (ولي فقيه) داده شده كه منجر به فساد بسيار گسترده شده كه من
قبلاً نمونههايي با ذكر آما در دفاعيات سال 86 آوردهام و اكنون اشارهاي ميكنم.
از نظر فساد اداري و مالي از ميان 180 كشور جهان رتبه 168 يعني از بيست نمرهظي
25/9 ميگيرد (دلوت ايران خراسان 28/08/88) و از ميان 104 كشور جهان از نظر رونق
رتبهي 94 و از نظر ادارهي حكومت از ميان 104 كشور جهان رتبهي 102 كه باز نمرهي
ايران زير دو از بيست است. شصت برابر تركيه معتاد داريم. بعد از چين يك ميليارد و
چهارصد ميليون كشور ايران با هفتاد ميليون از نظر اعدام دوم هستيم اما اين اعدامهاي
مخفيانهاي كه من شاهد آن هستم فكر ميكنم ايران برابر تمام دنيا اعدام داشته
باشد.
كشور ايران بيش از كشور هندوستان يك
ميليارد و سيصد مسيليون پرونده قضايي دارد. در تمام موارد سال 84 كه آمار را
جمعظآوري كردم نمرهي ايران از بيست حدود 5/4 ميظشد و اكنون زير دو ميباشد. اما
نتيجه چه ميشود با بوق و كرنان تظاهرات دولتي راه مياندازند ميگويند مردم از ما
حمايت ميكنند. در جنگ 8 ساله بين عراق و ايران كه ايت الله خميني ميگويد من جام
زهر را نوشيدم و قطعنامه را قبول ميكنم براي خودشان تبليغات ميكنند كه ما چه
كارهاي بزرگ كه نكردهايم مثلاً همين مسأله اتمي ايران كه ميگويند انرژي هستهاي
حق مسلم ماست در روزنامه خراسان در همين زندان خواندم كه نيروگاه بوشهر چهرا برابر
قيمت جهاني و از نظر زماني هفت برابر جهاني براي ما تمام شده و دو هزار مهندس و
تكنسين روسي در شهركي در بوشهر با هزينهي ملت ميخورند و ميخوابند در حالي كه
هنوز بعد از سي و پنج سال يك لامپ هم روشن نكردهاند. اكنون شما قضاوت كنيد اينها
امثال من را در سرتاسر ايران بسيار زنداني كردهآند آيا ما ميتوانيم اين حكومت
اسلامي آخوندي را تأييد كنيم؟ يا اينها خودشان دست خود گور خودشان ميكنند و
سرانجام اين مردم هستند كه تصميم نهايي را براي زدن حرف آخر خواهند گرفت؟!
كشور ما با هفتاد ميليون جمعيت حدود
چهار ميليون كارمند دارد كه در سال 84 كار مفيد كارمند 20 دقيقه از 8 ساعت بود
اكنون فكر ميكنم كمتر از ده دقيقه نبايد بيشتر باشد.
يا با يك حكومت متمركزي كه تمام راهها
به رهبر ختم ميشود قدرت تام رهبر دارد غير از اين هم ممكن است؟!!!
تنها در كشور ايران اتومبيلسواري،
وانت، مينيبوس، اتوبوس، كاميون به وسيلهي دولت ساخته ميشود و بيكيفيتترين و
پرمصرفترين و گرانترين ماشينهاي دنيا به وسيلهي دولت ايران ساخته ميشود و به
خاطر انحصار ساخت مردم مجبورند كه ماشينهاي بنجول را بخرند.
الناس علي دين ملوكهم. مردم بر دين
حاكمانشان هستند.
زماني كه حقوق اساسي ملت كه اصل است
رعايت نشود حقوق فرعي نيز رعايت نميشود و يا به عبارتي آسيبهاي اجتماعي زياد ميشود
كه در اين جا به ذكر پارهاي كه در زندان مشاهده كردم ميپردازم.
مردي را ديدم كه در حالي كه زن داشت
دو دختر 15 و 16 ساله را با موتور سيكلت از جنوب مشهد (سيدي) به شمال مشهد (جاده
كلات) ميبرده كه در راه با كاميون تصادف ميكند و يك دختر كشته شده و دختر ديگر
اپيش را از پنجه قطع ميكنند.
افراد زيادي در 102 بند پنج هستند كه
يا زنشان را كشتهاند يا دامادشان را كشتهاند و يا مادرزنشان را كشتهاند و ...
فردي را به زندان آوردهاند كه بعد از تجاوز به كودك اورا كشته است.
آدمربايي دختران و زنان كه نپرسيد
بسيار ديدهام.
افراد زيادي را ديدهام كه عرق سگي
درست كرده و فروختهاند كه خدا ميأاند چه تعداد كشته يا كور شدهاند. اين افراد
ميگويند عرقهاي ما از انگور است و عرقي كه از هيزم ميگيرند آدم ميكشد ولي هيچ
كس نميگويد ماست من ترش است.
تعداد زيادي زنداني ديدم كه به خاطر
تملك اموال فرد او را كشتهاند تعداد زيادي افراد ديدم كه همه چيز شناسنامه- اوراق
بهادار و كارت پايان خدمت و ... را جعل كرده بودند.
فردي را در بند ديدم كه در سن بيست
سالگي به جرم فروش مواد مخدر دستگير شده بود و بعد از هيجده سال در سن سي و هشت
سالگي قراب بود در چند ماه آينده ازاد شود. او در سن سي و هشت سالگي قيافه يك مرد
پنجاه و پنج ساله را حداقل نشان ميداد. او كه نه سرمايهاي و نه جواني برايش
مانده بود نگاه به صورتش كردم و در دل ميگفتم او آينده و بقيهي عمرش را چگونه
سپري خواهد كرد.
در بند عمومي 4 بند 1/6 زنداني هستم
بالاي سرم طبقهي بالا عمومي 1 ميظباشد ساعت 4 صبح يك دفعه در طبقهي بالا همه از
روي تختها به پايين پريدند كه تعداد زيادي از زندانيان از آن جمله من از خواب
پريديم و تا صبح نخوابيديم. صبح يكي از زندانيان كه سابقهي بيشتري داشت گفت اين
سر و صداها معمولاً موقعي كه ميخواهند به يك نفر تجاوز كنند شنيده ميشود. ظهر كه
شد گفتند آن دو نفر جلو اتقا نگهباني هستند. يك نفر ميخواسته به نفر ديگر تجاوز
كند. سر و صدا ميكند زندانيان ديگر متوجه ميشوند و از تختها يك دفعه به پايين
ميپرند.
فراموش نكنيد زماني كه به حقوق اصلي
مردم تجاوز شود ديگر آن ملت يك جامعهي سالم ندارد و تا برقراري دموكراسي اين
تجاوزات بيشتر ميشود و كم نخواهند شد. پس زنده باد زندان تا برقراري دموكراسي
امروز 11 اسفند شهادت مسعود و مجيد
احمدزاده فرزندان بزرگ مرد تاريخ معاصر ايران است. يكي از اتهامات اينجانب به
وسيلهي قاضي سلماني رئيس دادگاه انقلاب اين بود كه تو خواستهاي بزرگداشت فرزندان طاهر احمدزاده
را بگيري كه به او گفتم بله در قبل از انقلاب خانهي آقاي شانهچي كه دو قرزندش در
رژيم شاه و دو فرزندش هم در جمهوري اسلامي شهيد ميشوند پاتوق مبارزين قبل از
انقلاب بوده است و آقاي طاهر احمدزاده همراه با آقاي خامنهاي (رهبر فعلي) در خانهي
آقاي شانهچي بودهاند كه ناگهان مسعود چريك فدائي خلق با كفش كتاني وارد ميشود.
ملافهي سفيدي پهن بوده زماني كه مسعود پا بر روي ملافه ميگذارد به خاطر اين كه
او چريك بوده و كفشش را از پا نتوانسته بيرون بياورد جاي پاي او بر روي ملافه باقي
ميماند. آقاي خامنهاي بعد از رفتن مسعود به طاهر احمدزاده ميگويد اين جاي پاي
پنجهي شير است آري رژيم شاه از زندهشان ميترسيد و شما از مردهشان هم ميترسيد.
آقاي سلماني سكوت كرد و فوري اتهام ديگري را خواند. توضيح بدهم كه آقاي شانهچي
مشهدي و بعد از انقلاب مثل خيلي از افراد مبارز ديگر اجباراً به فرانسه تبعيد شد و
او آخر عمر به علت كهولت سن عليرغم اماننامهاي كه به او دادند هنگام آمدن به
ايران بازداشت شد و بعد از يك ماه به فرانسه عودت دادند و توانست بعد از مدتي به
ايران برگردد. آن مرد بزرگ وصيت كرده است
كه من قاتلين فرزندانم را بخشيدم. ياد و راهش گرامي باد.
12/02/88
تلفن به همسرم زدم او گفت به دادگاه انقلاب نزد آقاي انوري
رفته گفتهاند كه حفاظت اطلاعات جواب نداده است. به همسرم سفارش كردم كه ديگر به
دادگاه نرود. هر چند ميدانم باز خواهد رفت. پايان شب سيه سفيد است.بالاخره اين
روزهاي سياه تمام خواهد شد و آزادي و دموكراسي خواهد آمد.
زمستان تمام ميشود و رو سياهي براي زغال ميماند.
12/12/88
امروز پنج شنبه تعطيل و تولد پيامبر است. هفته وحدت بين
شيعه و سني است و تلويزيون مرتب تبليغ وحدت ميكند. در زندان نه تنها بين ما شيعهها
و اهل تسنن دركنار مولوي پهلوان و مولوي كمال الدين عثماني وحدت كاملبرقرار است،
بلكه بين ما مسلمانان و مسيحيان كه تعدادشان هشت نفر است وحدت كامل برقرار است. به
برادران مسيحي ميگوييم روزهاي يكشنبه و چهارشنبه و جامعه كه بعد از ظهر در گوشهي
هواخوري دعا ميكنيد من لذت ميبرم. آنها ميگويند چه طور تو كه نميداني و نميفهمي
كه ما چه ميگوييم چگونه لذت ميبري؟
ميگويم زماني كه يك آهنگي ميشنوم كه خوانندهي آن ممكن
است انگليسي يا آلماني يا فرانسوي باشد اگر معني جملات آوازخوان را نميفهميم اما
دستها و پاهايمان تكان خورده و ميخواهيم برقصيم. زماني كه شما با خدا راز و نياز
ميكنيد ابتدا صداتان پايين بعد يواش يواش بلند ميشود. و سپس دست ميزنيد نه تنها
من لذت ميبرم بلكه احساس ميظكنم كه من هم با خدا ارتباط برقرار كردهام برادران
مسيحي ميگويند زماني كه از تلويزيون قرآن خوانده ميشود ما نيز لذت ميبريم اما
در مورد شيعه و سني درست است كه ما برادر شيعه و سني در اين جا وحدت كامل داريم
اما تلويزيون جمهوري اسلامي دروغ ميگويد كه شيعه و سني وحدت دارند.
مگر جرماين نه نفر مولوي چيست كه در زندان هستند؟!!
مگر جز سخن گفتن چه كار كردهاند؟ مسجد فيض اهل تسنن را
خراب نكردند؟ تهران حداقل يك ميليون مسلمان سني دارد چرا يك مسجد نداشته باشند چرا
اهل تسنن كه حداقل بيست ميليون از جمعيت هفتاد ميليوني ايران را تشكيل ميدهند.
چرا نبايد راديو و تلويزيون و مجله و روزنامه داشته باشند؟!!!
مگر دولت ايران در آفريقا مسجد نميسازد؟!! چرا اجازه نميدهد
كه مسجد قباد در تربت جام با كمك مالي برادران مسلمان خارج از كشور ساخته شود؟!!
امروز پنج شنبه نوبت تلفن ما بود اما چون بعثت و تعطيل بود
تلفن نداشتيم. در بند 1/6 بايد شب ليست تلفن نوشته شود و به تدييد حفاظت اطلاعات
برسد بنابراين روزهاي تعطيل ما زندانيان تنبيه ميشويم و همه جا شيريني ميدهند
ولي در اين جا زندان به ما شيريني هم
ندادند. ميگويند چند نفر به ديدن فيلم كمدي رفتند و سينما بيرون كه آمدند همه به
غير از يك نفر گفتند خوب خنديديم از آن يك نفر پرسيدند تو چرا نميخندي؟ گفت از
اول تا آخر وقت بيضهام زيرم بود و نه تنها نخديدم بلكه همهاش گريه كردم ما هم نه
تنها شادي نداشتيم بلكه همهاش غصه ميخوريم.
1/12/88
امروزه چهارده اسفند وفات بزرگ مرد تاريخ ايران است سال
گذشته در چنين روزي در خانهام به كمك دانشجويان بزرگداشت اين بزرگ مرد تاريخ
ايران را گرفتيم و زماني كه با دستبند و زنجير به پا و لباس زنداني بعد از تكميل
پرونده توسط اطلاعات و بازپرس حيدري به تاريخ 04/05/88 مرا نزد قاضي سلماني رئيس
دادگاه انقلاب بردند. اولين سؤالي كه از من پرسيد اين بود كه تو بزرگداشت دكتر
مصدق را در خانهات گرفتهاي. و من در جواب گفتم مصدق مرد بزرگي بود و من افتخار
ميكنم كه دنبالهرو مصدق هستم. رژيم شاه بعد از زنداني كردن مصدق و سپس تبعيد
مصدق به روستاي احمدآباد از زنده بودنش ميترسيد و جمهوري اسلامي بيش از چهل سال
كه از مرگ مصدق ميگذرد از مردهي مصدق و به جرم دوست داشتن مصدق امثال مرا به
زندان مياندازند يكي ديگر از اتهامات من كه توسط قاضي سلماني ابراز شد دعوت طاهر
احمدزاده به خانه و سخنراني ايشان است و در چنين روزي در دو سال پيش يعني چهاردهم
اسفند سال 86 آقاي طاهر احمدزاده من و همسرم را به حضور پذيرفت. قبلاً در جلسات
سخنراني كه بر پا ميشد هر موقع ايشان را ميديدم احوالش را ميپرسيدم. تا اين كه
يك روز ايشان با همسرشان در مجلس سخنراني بودند. هنگامي كه ارادتم را طبق معمول به
ايشان ابراز كردم. همسرشان گفت شما ميتوانيد به خانه بياييد. خيلي خوشحال شدم.
آدرس خانه و شمارهي تلفن را گرفتم. از خانه برايشان تلفن زدم قرار شد ساعت هفت شب
چهارده اسفند به خانه ايشان برويم. سر ساعت به خانهي طاهر احمدزاده بزرگ مرد
تاريخ معاصر رفتيم. در خانهاي كه از ما پذيرايي شد عكس بزرگ دكتر مصدق و عكس طاهر
احمدزاده با مهندس بازرگان مشاهده ميشد عكس طاهر احمدزاده و بازرگان متعلق به
دوران استانداري طاهر احمدزاده بر خراسان بزرگ هنگام استقبال از مهندس بازرگان
نخست وزير در مشهد گرفته شده بود. طاهر احمدزاده ميگفت تمام هزينهظي پذيرايي از
بازرگان و هيأت همراهش دويست تومان شده بود كه اكنون هزينهي سفر رئيسجمهور به
استانها به بيش از يك ميليارد تومان ميرسد. در ابتدا گزارشي بسيار كوتاه از حركتهاي
حقطلبانهي فرهنگيان دادم و سپس ايشان به مدت چهار ساعت در سن هشتاد و شش سالگي
برايمان از تاريخ معاصر و از خاطرات خودش گفت. از آيت الله كاشاني تعريف كرد كه
چگونه آدم خودخواهي بود. ميگفت آيت الله كاشاني بعد از آن كه فهميد در جريان
كوتاي 28 مرداد 32 آمريكا و انگليس سرش كلاه گذاشتهاند به مشهد آمد و از هتل به
من زنگ زد كه احمدزاده بيا هتل با تو كار دارم. آقاي احمدزاده گفت با بيميلي
رتفم. او هميشه متكلم الوحده بود و خيلي حرف ميزد. در آخر گفت بيا تو پشت من باش
و مرا به رهبري قبول كن تا بر عليه رژيم حركتي انجام دهيم. احمدزاده گفت برايش
داستاني تعريف كردم كه خياباني بود كه آسفالت نداشت و خاكي بود و بر اثر عبور و
مرور مردم ساكن آن خيابان زياد خاك خوردند و مردم هر اندازه اعتراض به شهرداري ميكردند
كه خيابان اسفالت كند شهرداري اسفالت نميكرد تا اين كه يك روز مرد و پسر با بيل و
كلنگ از خانه بيرون آمدند و رفتند ابتداي خيابان را شروع كردند به كندن مردم محل
گفتند ميخواهيد چه كار كنيد؟! پدر و پسر گفتند ميخواهيم ابتداي خيابان را بكنيم
كه ماشين نتواند عبور و مرور كند و در نتيجه خاك نخوريم مردم بيل و كلمگ به دست به
كمكشان آمدند از شهرداري آمدند و گفت چه كار ميكنيد مردم همه با هم گفتند خيابان
را ميكنيم كه ماشين عبور و مرور نداشته باشد تا خاك نخوريم. شهرداري به سرعت
خيابان را اسفالت كرد. داستان پدر و پسر مرا به ياد شعر عطار كه به وسيلهي مغولها
شهيد شد مياندازد
گر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاي به ره نه و هيچ مپرس
خود ره بگويدت كه چون بايد رفت
مردان بزرگ سختيهاي بزرگ ميبينند كه بزرگ ميشوند.
احمدزاده تعريف ميكرد كه تهران زندان بودم و زندان سه طبقه داشت طبقهي سوم ما
بوديم و طبقهي وسط زندانيان خارجي بودند و طبقهي پايين نوجوانان بودند. رژيم شاه
براي حفظ ظاهر كه حقوق بشر را رعايت ميكند روزنامه و راديو را در اختيار زندانيان
خارجي ميگذاشت. هنگام شام ابتدا خارجيها شام ميخوردند و بعد ما زندانيان سياسي
شام ميخورديم. زندانيان خارجي ميدانستند كه ما راديو نداريم. آنها يك راديو دو
موج در داخل دستشويي ميگذاشتند و موقع شام ميتوانستيم برداريم شام ساعت 5/7 شب
ميدادند كه من هميشه اخبار بي بي سي را گوش ميكردم بعد خودم را به شام ميرساندم
يك شب (يازده اسفند) راديو بي بي سي گفت
امروز در ايران چند نفر عدام شدند از آن جمله دو برادر مجيد و مسعود احمزاده از
چريكهاي فدائي خلق اعدام شدند. من رفتم و شام را خوردم و برگشتم تمام زندانيان
سياسي را جمع كردم و به آنان گفتم ميخواهم يك خبر خوشي به شما بدهم به من تبريك
بگوييد. تمام زندانيان سكوت كردند چه خبر مهمي دارم. به آنها گفتم مسعود و مجيد
را امروز اعدام كردند. عدهاي ناراحت شدند به آنها گفتم قرار شد كسي ناراحت نشود.
مدتي بعد دخترم ستوده از زندان آزاد شد و با دسته گل و جعبهي شيريني به ديدنم آمد
موقع ملاقات تعداد زيادي از مأمورين شهرباني حضور داشتند. دخترم ستوده به من گفت
بابا مسعود و مجيد را اعدام كردند به شما تبريك ميگويم. من هم متقابلاً به دخترم
تبريك گفتم. ظاهراً راديو بي بي سي خبر ملاقات من را با دخترم پخش ميكند و ميگويد
كه پدر و دختر اعدام مسعود و مجيد را به هم تبريك ميگويند بعد از مدتي در زندان رئيس
شهرباني به ديدنم آمد از من پرسيد اخيراً شما با چه كسي ملاقات داشتهايد گفتم با دخترم. رئيس شهرباني گفت
دخترتان به شما چه گفت؟ گفتم اعدام برادرانش مسعود و مجيد را به من تبريك گفت.
پرسيد شما چه گفتيد؟! گفتم متقابلاً من هم اعدام دو فرزندم را به دخترم تبريك
گفتم. رئيس شهرباني سرش را پايين انداخت و رفت.
درود بر احمدزاده و دختر قهرمانش مستوره، سلام بر مسعود و
مجيد احمدزاده كه چون ستاره در آسمان ايران هميشه خواهند درخشيد.
من دست بوس نيستم دست هر كسي را نميبوسم اما دست طاهر
احمدزاده را هر زمان با او رو به رو شدم
با افتخار بوسيدم. شما به من اين حق را ميدهيد؟ طاهر احمدزاده نه سال در
رژيم شاه و چهار سال يك نوبت و شش ماه ديگر در سن هشتاد سالگي در جمهوري اسلامي
زندان بوده است. در شهريور هشتاد و هفت با دعوت از همكارانم آقاي طاهر احمدزاده در
خانهام براي آنان از خاطراتش گفت. در يازده اسفند هشتاد و هفت قرار بود كه
بزرگداشت مسعود و مجيد را در خانهام بگيريم كه اقاي احمدزاده براي ديدن دخترش
مستوره خانم به فرانسه مهاجرت كرده رفت. در دفاعيات سال 86 كه براي تخلفات اداري
آموزش و پرورش فرستادم نوشتم روزي را ميبينم كه مجسمهي احمدزاده و فرزندانش در
ميادين شهرهاي ايران نصب و نظارهگر آزادي و دموكراسي مردم ايران هستند. عشق به
طاهر احمدزاده يعني عشق به ازادي و دموكراسي ملت ايران
در جواب رئيس دادگاه انقلاب كه تو احمدزاده را به خانهات
جهت سخنراني دعوت كردهاي به او گفتم من افتخار ميكنم كه طاهر احمدزاده در خانهي
من سخنراني كرده است. فكر ميكنم براي هر كدام از اين افتخارات يك سال زنداين و
جمعاً شش سال زنداني داد.
15/12/88
امروز شنبه ملاقات با همسرم داشتم. خيلي خوشحال شدم نه
براي ملاقات. براي اين كه به همسرم گفته بودم دويست هزار تومان با خودش بياورد و
براي چهار نفر هر كدام پنجاه هزار تومان بريزد همسرم گفت همان طور كه گفتي پولها
را واريز كردم. درود بر همسرم كه من در زندان و او هر چه من ميگويم انجام ميدهد
قبلاً من به همسرم و بچههايم گفته بودم كه حقوق ماهيانهام و منزل شخصيام كه مينشينم
و جلسات سخنراني در آن برگزار ميشده است
و ماشينم متعلق به بنياد دموكراسي و صلح است. من در اين جا اعلان ميكنم كه
اميدوارم خاطراتم نيز روزي چاپ شود و درآمد آن متعلق به بنياد دموكراسي و صلح
باشد. نقداً اين بنياد دو عضو يعني من و همسرم بيشتر ندارد. اميدوارم با آماده شدن
شرايط از اين استقبال كرده و بتوانيم نه
تنها در سطح ملي كه در سطح بين المللي نيز فعاليت كنيم. ايران ما به دموكراسي و
صلح احتياج دارد. و مطئن هستم با استقرار دموكراسي و صلح در ايران تمام خاورميانه
را فراخواهد گرفت. متأسفانه كشورهاي مسلمان خاورميانه دموكراسي دارند. اكثر
كشورهاي جهان به غير از كشورهاي مسلمان خاورميانه و شمال آفريقا دموكراسي دارند.
همسرم در مورد مرخصي گفت با اقاي حسيني حفاظت اطلاعات قبل
از ملاقات صحبت كردم كه بالاخره دربارهي مرخصي همسرم چه تصميمي گرفتهظايد؟! آقاي
حسيني گفت تنها حفاظت اطلاعات نظر نميدهد چند گروه بايد جواب بدهند و فعلاً جواب
منفي است. همسرم ميگفت به خاطر حمايت از تو به دو نفر از همكاران فرهنگي آقاي
مهندس زارع و آقاي مهندس فردي حراست ا خطار داده است.
همسرم ميگفت آقاي رضا لطفي را دستگير كردهاند و به تهران
بردهاند من هم عضو آن ميباشيم و بيشتر جلسات
آن در خانهي من همه از اين به بعد خواهم گفت در بنياد دموكراسي و صلح
برگزار ميشد.
06/12/88
ميگويند يك نفر زنداني عادي از كمر به پايين در اثر شكنجه
در آگاهي فلج شده است. در آگاهي نود درصد افراد شكنجه ميشوند. شكنجههايي كه بعد
از آن كه زخمها خوب شده زندانيان آثار
شكنجه را به من نشان دادهاند اميدوارم بتوانم در آينده در اين مورد مقاله مخصوص
بنويسم.
17/12/88
امروز بعد از ظهر به همسرم زنگ زدم گفت صبح دادگاه انقلاب
رفتم آقاي انوري گفتند بخش نامه آمده است كه تا بيست فروردين به زندانيان خطرناك
مثل سرقت و تجاوز به عنف و اقدام عليه امنيت و چاقوكشها و ... مرخصي ندهند. و شما
بعد از بيست فروردين بياييد. بله اسلام در خطر است نظام مقدس جمهوري اسلامي در خطر
است. معلم بازنشسته با موهاي سفيد و بيماريهاي خاص كهنسالي براي نظام خطر آفرين
است كه مرا به ياد داستاني مياندازد كه بازگو ميكنم.
ميگويند در بانك ملي پيرزني از مشتريان بانك بود كه پول يا كيفش زمين ميافتد
خم ميشود كه پول يا كيفش را بردارد ناخودآگاه بادي از او خارج ميشود كارمند بانك
مشغول چاي خوردن بوده است كه خندهاش ميگيرد. خنده همانا و قند وارد نايش شدن
همان و خفه شدن.
تفسير با خود شماست.
به همسرم گفتم اگر صد متر زيرزمين باشم و بيست سال زندان
باشم و يك روز مرخصي نروم با خدايم و افكارم زندگي ميكنم و ناراحتي روحي و رواني
نميگيرم. پس زنده باد زندان تا برقراري دموكراسي يا زنده باد زندان تا نابودي
استبداد
10/12/88
امروز ساعت چهار بعدازظهر بود كه يكدفعه هفده نفر از طلبههاي
اهل تسنن كه در زاهدان درس طلبگي ميخواندند وارد بند ما شدند. نه تعجب كرديم بعد
از پذيرايي كه نهار نخورده بودند سؤال و جواب كه چه طور شده كه شما را به زندان
مشهد آوردهاند گفتند ما از افغانستان و تاجيكستان هستيم و از يك سال تا پنج سال
است كه در ايران زندگي ميكنيم. اما اكنون سياست دولت ايران كرده و ما بيست نفر بوديم كه در مشهد
سه نفر با وثيقه آزاد شدند و بعد از آن مدتي در زندان زاهدان بوديم و كه در مشهد
سه نفر با وثيقه آزاد شدند و بعد از آن كه مدتي در زندان زاهدان بوديم و ما را كوتاه كردند ما را مشهد فرستادند
چون دادگاه ويژهي روحانيت زاهدان زير نر دادگاه ويژهي روحانيت مشهد است. سؤال
اين جاست اگر اينها طلبهي شيعه بودند به زندان ميافتادند و سپس اخراج ميشدند.
در تلويزيون جمهوري اسلامي ايران ميبينيم كه با طلبههاي ساير كشورها كه در حوزهي
علميه قم درس ميخوانند مصاحبه ميكنند و خيلي هم تعريف و تمجيد كه آنها در ايران
درس ميخوانند پس چه طور اينها را به زندان و سپس اخراج ميكنند آيا ميشود براي
اينها برگهي اقامت داد و برگهي اقامت مخصو شيعههاست بعد از فروپاشي شوروي
تعدادي جوان از تاجيكستان به سرخس ميآيند كه درس طلبهگي بخوانند. با حوزهي
علميه شيعهها در ابتدا برخورد ميكنند مسئولين حوزه علميه هم ميگويند بياييد
همين حوزه درس بخوانيد جوانان تاجيك به خاطر حكومت كمونيستي كه مدتها در كشورشان
حاكم بوده مذهب كم رنگ شده اما اينها خودشان را سني ميدانند و مذهب سني مذهب
اكثريت مردم تاجيك است و اقليتي در بدخشان پيرو مذهب اسماعيليه هستند. بعد از مدتي
از اين طلبههاي تاجيكي گذرشان به مدرسهي اهل سنت ميافتد و ميگويند ما سني و از
تاجيكستان براي درس طلبگي آمدهايم ولي در حوزهي علميه شيعهها درس ميخوانيم مسئول
حوزه علميهي تسنن ناراحت شده و با تندي و خشونت زبان به مسئولين حوزه علميه شيعه
ها برخورد ميكند كه بعداً به وسيلهي نيروهاي امنيتي گرفته و بعد از مدتي آزاد و
بعد از مدت كوتاهي ميميرد و آن طلبههاي تاجيكي هم معلوم نيست به كجا برده ميشوند
و يا ميروند. آن چه آمد از خصوصيات حكومتهاي ايدئولوژيك است. حكومتهاي
ايدئولوژيك ميخواهد همه هم چون آنها فكر كنند. يك نفر را در رأس قهرمان ميكنند
و عكسهايش را همه جا نصب ميكنند. سخنانش را مقدس ميدانند و بر در و ديوارها به
صورت پوستر نصب ميكنند. كسي حق ندارد از او انتقاد كند. مخالفين را با عنوان دشمن
ايدئولوژي حاكم به زندان مياندازند و حتي اعدام ميكنند. تا آن جا كه قدرت دارند
روزنامهها را سانسور و توقيف ميكنند. احزاب فرمايشي ميخواهند. البته عملاً به
احزاب و NGها هيچ اعتقادي ندارند. و اگر
نتوانند منحل كنند سعي ميكنند.
افراد مؤثر آنها را مهار و يا به
زندان و يا ... بيندازند و اگر نتوانستند سعي ميكنند احزاب و NGها را از درون خالي و در نهايت اگر نتواستند در
حفظ خودشان قرار دهند منحل ميكنند. حكومتهاي ايدئولوژيك چاپلوس پرورند.
اين دغل دوستان كه ميبيني
مگسانند گرد شيريني
حكومتهاي ايدئولوژيك طرفدار حكومت مركزي بيار متمركز
هستند و حاضر نيستند قدرت در سطح استانها پخش شود. تنها حكومتهاي ايدئولوژيك
تظاهرات دولتي راه مياندازند. هيچ اعتقادي به رأي مردم ندارند. براي حفظ ظاهر
مجلس شورا دارند. ظاهراً قواي مجريه و مقننه و قضائيه مستقل و جدا هستند ولي عملاً
هيچ استقلالي ندارند. حكومتهاي ايدئولوژيك داراي بوروكراسي گسترده و بسيار فاسد
هستند. حكومتهاي ايدئولوژيك دوست دارند هنگام رأي دادن مردم حداكثر رأي را دهند
تا به جهانيان و مخالفين خود نشان دهند كه مردم حامي آنان هستند اما رأي مردم در
سرنوشت آنها مؤثر نيست. حكومتهاي ايدئولوژيك به نيروي نظامي و امنيتي و اطلاعاتي
اهميتي خاص ميدهند و از بيشترين مزايا برخوردار هستند و بر عكس به معلمين اميد ميدهند چون اعتقاد دارند اين
نيروهاي نظامي هستند نه استمرار حكومتشان را ميتوانند ادامه دهند. حكومتهاي
ايدئولوژيك شهروندانشان را به خودي و غيرخودي و يا شهروند درجه 1 و 2 تقسيم ميكنند.
حكومتهاي ايدئولوژيك تمام دنيا را دشمن ميبينند و براي اين كه مردم را بترسانند
كه حركتي بر خلافشان نكنند هميشه از دشمن ميگويند. هميشه دشمن تراشي ميكنند و
هميشه دشمنسازي ميكنند. حكومتهاي ايدئولوژيك براي رضايت آني مردم از سنگ قبر
گرفته تا عدس و سير و گلابي چيني و گلابي ژاپني و گوشت و همه چيز را وارد كرده
بدون اين كه فكر كنند باعث تعطيل كارخانجات و دامداريها و كشاورزي ميشوند. حكومتهاي
ايدئولوژيك به صورت مصنوعي ارزش پول ملي را بالا نگه داشته كه باعث تعطيلي
كارخانجات و دامداريها و كشاورزيش شده و در يك كلام باعث واردات زياد و صادرات كم
ميشود. حكومتهاي ايدئولوژيك از مردم ميخواهند كه به قانون احترام بگذارند اما
خودشان به قانون اعتقاد ندارند و هر كاري كه انجام ميدهند عين قانون ميدانند.
حكومتهاي ايدئولوژيك به شكم و زير شكم خيلي اهميت ميدهند. حكومتهاي ايدئولوژيك
يا خيلي زميني هستند و ميگويند ما بر اساس جبر تاريخ به حكومت رسيدهظايم و يا
خيلي خدايي (آسماني) هستند و ميگويند ما حكم خدا را اجرا ميكنيم به آن چه انجام
ميدهند به نام خدا انجام ميدهند مهم نيست كه نتيجهاش چه باشد حكومتهاي
ايدئولوژيك زياد اعدام ميكنند و زياد جاسوس ميگيرند اما نبايد ملتها يا دولتها
متوجه شوند حكومتهاي ايدئولوژيك ميدانند كه دروغ ميگويند و مردم باور نميكنند اما باز هم دروغ ميگويند. حكومتهاي
ايدئولوژيك كتابهاي خاص تبليغ ميكنند. حكومتهاي ايدئولوژيك ميدانند كه يك با
يك برابر نيست اين جا (خسرو گلسرخي) و حكومتهاي ايدئولوژيك ميخواهند مردم بدانند
كه يك با يك برابر نيست اين جا بوي گويد خواجه پندارد كه اطاعت ميكند بيخبر كز
معصيت جان ميكند
در پايان امروز سه نفر در رابطه با مواد مخدر اعدام شدند
دو نفر ايراني و يك نفر افغاني بودند. دو نفر متأهل و يك نفر مجرد بود.
11/12/88
امروز كه به همسرم تلفن زدم همسرم گفت ديروز همكاران
فرهنگي و دانشجويان و فعالان سياسي خانه آمده بودند و قرا شده است هفتهاي از يك
خانوادهي زنداني سياسي ديدن كنند و هفتهي بعد قرار است خانهي آقاي جوادي حصار
بروند. همسرم ميگويد تهران زندانيان سياسي را كم كم آزاد ميكنند اما مشهد نه
تنها آزاد نميكنند كه فردا بيشتري گرفتهاند. ضمناً آقاي احمد قابل از اطلاعات به
زندان مركزي وكيلآباد منتقل شده و فعلاً در بند و قرنطينه نگهداري ميشود
اميدوارم ايشان را به بند 1/6 بند ما منتقل كنند يكي از برادران مسيحي درست به مدت
يك هفته روزه بود. او نه آب و نه غذا و هيچ نخورد. ميگويند ما روزهي 20 روزه و
چهل روزه هم ميگيريم. من فكر ميكنم ما مسلمانان كمي خودخواه هستيم بيشتر از اين بايد به مذاهب و اديان ديگر
احترام بگذاريم.
21/12/88
هفده نفر تاجيكي و افغاني كه به بند ما آوردهاند مثل
گوسفند ساكت و آراماند. بعضيها قرآن ميخوانند. بعضي كتاب ميخوانند و عدهاي هم
لبهايشان تكان ميخرود معلوم ميشود كه ذكر ميگويند. مبادلات فرهنگي مگر غير از
اين است كه يك عده از كشورهاي دوست و مسلمان در كشور ما و از كشور ما در كشور آنها
درس بخوانند. مبادلات فرهنگي به دنبالش گسترش مبادلات اقتصادي دارد و به دنبال آن
توسعهي روابط ساسي و امنيتي و نظامي با خود ميآورد. من كه خودم زنداني هستم از
ديدم آنها در زندان خجالت ميكشم.
22/12/88
امروز قرار بود كه ملاقات حضوري داشته باشم اما پسرم جاهد
آمد از طريق كابين با پسرم صحبت كردم. او گفت چون مادر و يكي از پسرانم آنفولانزا
داشتند و به من سرايت نكند ايام عيد همه با هم خواهند آمد. پسرم گفت شب جمعه همه
رفتهاند و از خانواده آقاي جوادي حصار ديدن كردهاند. آقاي جوادي حصار هنوز در
اطلاعات است. بعد از ظهر كه به همسرم تلفن زدم گفت آقاي انوري ميگويد آقاي
خواستار زندانيان را دور خودش جمع ميكند. با خنده به زندانيان ميگويم كه قاضي
ناظر زندان گفته خواستار زندانيان را دور خودش جمع كرده و نميتواند مرخصي برود.
زندانيان خيلي خوب جوابش را پيدا كردند كه به قاضي ناظر زندان بگويند زندانيان
بيكار هستند كه دور آقاي خواستار جمع ميشوند و اقاي خواستار مويش سفيد و از همه
مسنتر است كه دورش جمع ميشوند.
24/12/88
امروز آرزويم برآورده شد كه آقاي قابل كه در قرنطينه است
به بندها بيايد آقاي قابل به بند ما آمد و جمع ما جمعتر شد.
25/12/88
امروز كه به همسرم تلفن زدم گفت آقاي افتخار برزگريان تلفن
زده و گفته مرتب خون دماغ ميشوم. همسرم به اقاي افتخار برزگريان گفته از هزينهي
درمان نترسيد بگوييد شما را به بيرون از زندان اعزام كنند. از همسرم تشكر كردم .
حكومت مردم را به رگبار بسته است و جوانان روشنفكر را با تك تيراندازي ميخواهد از
بين ببرند. اگرمردم يك كشور را از زمين و هوا به رگبار ببندند ميتوانند هم چون
اينان با سياستهاي غلط و ندانم كاري با فقر و فحشا و اعتياد و عرق سگي مردم را از
بين ببرند.
اقاي افتخار برزگريان تنها با بيست و هفت سال سن با
مطالعات بسيار گستردهاي كه دارد انسان را نه تنها خوشحال بلكه افتخار ميكند كه
چنين افتخار برزگريان در كشور وجود دارند. او هم ميتوانست مانند خيلي از جوانان
دنبال ... برود نه اخراج و زندان را اكنون داشت. به هر صورت آرزوي سلامتي براي او
ميكنم. آرزو ميكنم كه مشكلي برايش پيش نيامده و هم چون گذشته مثل كوه در مقابل
سلطه گران تماميت خواه بايستد.
امروز در راه بهداري به جواني كه بيست سال بيشتر نداشت
برخورد كردم كه از مددكار ميخواست با توجه به اين كه HIV دارم و تنها به خاطر ششصد هزار تومان
بيش از دو سال است كه در زندان هستم زندان اين پور را پرداخت كند.
26/12/88
اول وقت تقريباً ساعت 8 صبح سر و صدا از بالا ميآمد كه
فردي را آورده و دنبال چاقو افسر نگهبان ميگشت. چاقو را پيدا كرده و طناب را از
گردنش بريدند. او ميخواست خودش را بكشد اما زندانيان متوجه شده بودند. ميگويند
اگر سي ثانيه ديگر ميگذشت او مرده بود و از اين اتفاقات زياد است.
27/12/88
به همسرم تلفن زدم. او تلاش ميكند كه شايد ايام عيد نوروز
بتواند مرا از زندان بيرون آورده تا نزد خانوادهام باشم. همسرم دادگاه انقلاب نزد
آقاي ذوقي دادستان جديد رفته چه قدر دل آقاي ذوقي دادستان محترم پر درد بوده ايشان
فرمودهاند كه من خودم دستور دادهام كه به اقاي خواستار مرخصي ندهند خواستار
جوانان دانشجو را در خانهاش جمع كرده به بهانهي دعاي كميل عدهاي را دور خود جمع
كرده است. خيلي خنديدم. لذت بردم زماني كه همسرم ملاقاتش را با دادستان بسيار
محترم بيان كرد.
چون قلم در دست غداري بود بيگمان منصور برداري بود
چون كه حكم اندر كف رندان بود لاجرم ذالنون در زندان بود
قرانها را چون كيسه شن بر روي هم گذاشته و مردم را به
رگبار بستهاند. تاريخ قضاوت خواهد كرد. من به جرأت ميگويم اگر قرون وسطي اروپا
نزديك هزار سال طول كشيد. اما قرون وسطي ما به قرن هم نخواهد رسيد. ملت ايران آگاه شدهاند با
زور تفنگ و سر نيزه نميتوان به حكومت ادامه داد. قلبهاي مردم با حكومت آخوندي
نيست دير يا زود بايد بروند. به هر صورت دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد اگر
خداوند به من هزار سال عمر بدهد و تمام هزار سال را در زندان باشم حاضر نيستم
يكسال از زندانم را با صد سال زدنگي سران حكومت آخوندي عوض كنم. اگر جرأت دارند
انتخابات آزاد برگزار كنندكه ناظرين بينالمللي نظارت داشته باشند آن وقت معلوم ميشود
كه آقايان هيچ گونه مشروعيتي ندارند. البته دير يا زود بايد تن به انتخابات آزاد
بدهند. اين شتري است كه در خانهي اكثر كشورهاي جهان خوابيده است و به زودي در خانهي ايران نيز خواهد خوابيد.
28/12/88
از هفده نفر طلبه تاجيك و افغاني اسامي هفت نفر را خواندند
و ده نفر ديگر ماندند. دو نفر از زندانيان هم به مرخصي رفتند.
29/12/88
امروز اول فروردين است. من شكوفهها را دوست دارم جيك جيك
گنجشكهاي روي درخت گلابي داخل خانهام را دوست دارم ديدن كوههاي سبز مخملي جنوب
مشهد را دوست دارم. ديدن فرزندان و همسرم را دوست دارم. من عيدي دادن به بچهظةا را
دوست دارم. عيدي دادن به بچههاي قوم و خويشم را دوست دارم. نوهي عزيزم را دوست
دارم در آغوش بگيريم و بگويم دوستت دارم و به او عيدي بدهم. عروسم را دوست دارم كه
پيشانيش را ببوسم و مثل هر سال به او عيدي بدهم اما نه من بهاري را دوست دارم كه
ديگر تابستان و پاييز و زمستان نداشته باشد. آري من بهار هميشه بهار را از تمام
بهاران طبيعت بيشتر دوست دارم. در بهار من گلهاي جاما، نهضت آزادي چريكهاي فدايي
خلق، حزب توده، حزب كمونيست و سازمان مجاهدين خلق و جنبش مسلمان مبارز و پژاك و
كومله و دموكرات و همه و همه آنهايي كه در آينده به وجود بيايند هر كدام بويي
دارند. هر كدام رنگي دارند در بهار من شيعه و سني و اسماعيليه و مسيحي و كليمي و
زرتشتي و بهايي همه و همه و آنهايي كه در آينده به وجود بيايند هر كدام بويي و هر
كدام رنگي دارند. من در اين زندان در آرزوي همان بهاري هستم كه تابلوهاي رنگارنگ بر
سر در دفاتر احزاب، اديان و شكلهاي صنفي باشد. آري آن بهار ديگر خزان ندارد و من
براي آن بهار حاضرم تا ابد زندان باشم. آه چندان زندان حاضرم جانم را فداي بهار بيخزان
كنم
به اميد بهار NGها بند 4 عمومي 1/6 ساعت 5/1
تاريخ 01/01/89
معلم زندان سيدهاشم خواستار
زنده باد زندان تا نابودي استبداد
زنده باد زندان تا برقراري دموكراسي
بعد از ظهر اجازه دادند زندانيان به
خانوادهشان تلفن بزنند. به تمام اعضاء خانواده عيد را تبريك گفتم. آقاي خاكساري
با خانم و بچههايشان از تهران به مشهد آمده بودند و خانه بودند. عيد را به آقاي
خاكساري و همسرشان تبريك گفتم و خيلي خوشحال شدم كه مشهد آمدهاند آقاي خاكساري و
همسرشان هفتهنامهي قلم معلم را منتشر ميكردند كه اثرگذاري بسيار مفيدي بر
معلمان و به خصوص بر اعتصابات و تحصن معلمان داشت و در تخلفات اداري كه مرا محاكمه
كردند در مورد هفته نامه قلم معلم سؤالات زيادي مطرح كردند.
02/01/89
زماني كه نه روزنامه و نه تلفن داشته باشي خبري هم ندارم.
زندانيان از سوئيتهاي يك نفره كه در ان چند نفر زنداني قرارميدهند خبر ميرسد كه
دو زنداني لبهايشان را با سنجاق به هم سنجاق زدهاند و اين عملشان در اعتراض به
لغو ملاقات با خانواده و تبعيد از بندشان است.
03/01/89
به همسرم تلفن زدم همسرم گفت از راديو فردا و بيبيسي
تماس گرفتهاند و من وضعيت تو را كه قانون را در مورد تو اجرا نميكنند گزارش دادهام.
در خرداد سال گذشته كه در اطلاعات از من بازجويي ميكردند به من گفتند همسرت با
راديو فردا مصاحبه كرده به ازاديت نه تنها كمك نميكند بلكه بدتر ميكند كه به انها
گفتم مهم نيست.
خداوندا بده شري كه خير ما در آن باشد اكنون آنها خواهند
گفت به مرخصي رفتنت كمك نخواهد كرد كه بدتر هم خواهد شد من هم ميگويم آزادي يك
ملت بر مرخصي و زنده و مرده بودنم ترجيح دارد.
همسرم ميگفت در مورد اين كه مجبور شدهاي دندانت را بكشي
نيز گفتهام.
بايد توضيح دهم كه 23/06/88 دندانم را كه از خرداد پانسمان
بود و به خاطر زندان نتوانسته بودم پر كنم 06/05/88 با وثيقه آزاد شدم در 23/06/88
آخرين جلسه بود كه پر كردم دندانپزشك گفت دو تا از دندانايت بايد پر شود كه گفتم
اقاي دكتر اطلاع پيدا كردهظام كه خيلي عجله دارند زودتر مرا به زندان برگردانند و
گفتم زندان هم كه بروم زنداني مرخصي دارد آن موقع خواهم آمد و پر خواهم كرد ولي
02/06/88 كه آمدند از خانه مرا به زندان بردند. روز اول براي زندانيان كلاس ميگذارند
گفتند به ازاي هر سال زنداني يك ماه زنداني را سپري كنيد بعد ميتوانيد مرخصي
برويد كه من بايد دو ماه زندان ميبودم كه اگر زنداني قبليام را حساب هم نميكردند
بايد 25/08/88 مرخصي ميرفتم.
ولي خودشان كتباً نامه دادند كه شماره 26/09/88 ميتوانيد
مرخصي برويد و به دليلي كه قبلاً گفتم به من مرخصي ندادند و دندانم به درد آمد و
نوبت دوم نه به درد آمد و ورم كرد دكتر گفت بايد بكشي. همه ميدانند دندان در مكل
است و كشيدم. البته از دندان درد بدتر موقع توالت ميروم قطرات خون را ميبينم كه
قبلاً توضيح دادهام دعا كردهام و از خداوند خواستهام كه خدايا نميگويم سالم
سالم باشم، اما بيماري به من در زدان بده كه بتوانم تحمل كرده و سربلند از زندان
بيرون روم. البته اين ناراحتيها مقابل ناراحتيهاي ديگران اصلاً مهم نيست. هم
اتاقي دوران دانشجوييم محمدرضات بيات كه
بيش از چهار سال در زندان جمهوري اسلامي
بوده و بارها او را از ادارهجات (آموزش و پرورش زنجان- جنگلباني چالوس- شركت طول
اب واسطه به وازرت نيرو) اخراج كردهاند تعريف ميكرد كه خواهرزنش را كه محصل
دبيرستان و تنها هفده سال داشته بنام خانم شهلا بعدي در زنجان گرفته بعد از هجده
روز جنازهاش را تحويل ميدهند و به خاطر تجاوزي كه به او كرده بودند يك گلوله به
آنجايش (مهبلش) ميزنند. جرمش اين بوده است كه يك سه راهي انفجاري دوستش به او ميدهد
و ميگويد بعد از تو ميگيرم كه دوستش را ميگيرند و او ميگويد يك سه راهي به
شهلا عبدي دادهام كه شهلا دستگير و اعدام ميشود اين داستان را گفتم كه ميدانم
نه بيماريم و نه زندان بودنم در مقابل امثال شهلاها هيچ است فقط مينويسم كه ثبت
تاريخ شود.
04/01/89
زندانياني كه بيدار بودند ميگويند حدود ساعت 4 صبح صداهاي
عجيب و غريبي همراه با فرياد و گريه ميآمد مشخص بود كه سربازان گارد زنداني با
زندانياني را شديداً كتك ميزنند.
05/01/89
يك زنداني از قرنطينه ميخواسته فرار كند او را گرفته و تا
سر حد مرگ كتك زدهاند و به بند 1/6 داخل سوئيت آوردهاند. زنداني را ديدم كه ميگويد
هر سال عيد نوروز به نام طرح نوروزي او را گرفته و به زندان ميآوردند. او ميگويد تعداد زيادي در اطلاعات و اطلاعات
سپاه زنداني هستند و بعد از بيست فروردين ماه را ازاد خواهند كرد. در ايام نوروز
جواناني كه سابقه دارند و يا سرشان باد دارد به نام اراذل و اوباش آنان را تا
بيستم فروردين بدون هيچ مدرك و گناهي در زندان نگاه ميدارند. به همسرم تلفن زدم
گفت آقاي افتخار برزگريان حالش خوب است و
قرار شده است شنبه كه به ملاقات بيايد پنجاه هزار تومان به حساب اقاي افتخار
برزگريان بريزند.
ضمنا چون آقاي قابل لباس ندارد و زندان اجازهي ورود لباس
نميدهد به همسرم گفتم يك زيرشلواري با يك جفت دمپايي زرد خواهيد آورد دمپايي پاي
پسرم كه باشد ما دمپاييهاي خودم كه زرد است عوض خواهم كرد و زير شلواري را زماني
كه مرا به داخل زندان برميگردانند و لخت مينند متوجه نميشوند كه آيا موقع رفتن
با من بوده است يا نه.
06/01/89
امروز جمعه است. قبلاً قول داده بودم كه در مورد شكنجه
زندانيان عادي سياسي بنويسم اگر چه در داخل بند عمومي 4 1/6 با پنج نفر صحبت كردهام برايم تعريف
كردهاند كه شديداً شكنجه شدهاند و بدون اين كه بدانند ميخواهم با ذكر نام و نام خانوادگي اشارهاي به شكنجههايي
كه شدهاند بكنم و اشارهاي براي اين كه با آنها صحبت كردهام و برايم تعريف كردهاند
كه به خاطر اين كه شك نكنند كه ميخواهم با مشخصات بنويسم به مرور و مدت دار از
تعريف كردهاند و خيليها را فراموش كردهام اميدوارم در آينده بتوانم به خط
خودشان شكنجههايي كه شدهاند بنويسم كه كاملتر باشد.
مولوي غلامحسن پهلوان ميگويد آن قدر مرا سيلي زدند كه
صورتم ورم كرده بود هر چه ميتوانستند با لگد ميزدند دستم را جلو بيضههايم ميگرفتم
و ميگفتند دستت را بردارد و آن قدر لگد به بيضهها و پهلوهايم ميزدند كه اكنون
ادرارم را نميتوانم نگه دارم و از اول شب تا آخر شب حداقل پنج نوبت بايد دستشويي
بروم در حالي كه 34 سال سن بيشتر ندارد او از تربت جام و پيش نماز يكي از مساجد
است جالب است تمام شكنجههايي كه به او دادهآند از او تعهد گرفتهاند كه مبادا
براي كسي تعريف كند و متأسفانه تمامي افرادي كه نام خواهم برد جرأت اين كه براي
كسي تعريف كنند نداشتهاند و به خصوص سفارش كردهاند كه مبادا نمازگزار اين كه به
او اقتدا ميكنند متوجه شوند. ميگفت تا ميتوانستند به سرم مشت ميزدند.
مولوي كمالالدين عثماني از تربت جام و مانند مولوي پهلوان
به جرم اقدام عليه امنيت دستگير شده است. ميگويد تا ميتوانستند مشت به سرم ميزدند
سيلي ميزدند و لگد نثارم ميكردند.
عمران حسين و ابجد علي تبعهي پاكستان هستند و نزديك 16
ماه است كه زنداني و بلاتكليف هستند و حق تلفن به كنسولگري و سفارت پاكستان را
ندارند و سيزده ماه در اطلاعات سپاه بودهاند.
تعريف ميكنند كه از باسن تا پشت زانون آن قدر به من هر
روز با تسمه و كمربند ميظزدند كه ده پانزده روز از جايم نميتوانستم بلند شوم و در
نتيجه با خزيدن خود را به توالت ميرساندم و زماني كه ديدند حالم خيلي خراب است هر
روز يك نفر ميامد و پايم را كه مفصلهاي زانو خشك شده بود ورزش ميداد تا بهتر
شوم.
رضا هوشيار مضنون به قتل بيست و هشت ماه است كه بلاتكليف
است تعريف ميكند 38 روز با زنجير به دو پا در سسلول انفرادي بوده است. دستهايش
را دستبند ميزدند و او را روي صندلي ميگفتند بايستد و سپس دستهايش را از پشت به
آهني محكم ميبستند و سپس صندلي را از زير پايش بر ميداشتند كه ميگفت سي ثانيه
نتوانستم طاقت بياورم كه احساس ميكردم دستانم از داخل شانهها بيرون ميآيد كه
كاملاً بيهوش ميشدم و بعد به رويم آب ميريختند كه به هوش ميآمدم.
محمد وهكن مضنون به قتل به مدت هفت سال است كه زنداني است
ميظگويد دو شكنجه به من ميدادند يكي جوجه كبابي يعني دستها و پاهايش را طوري ميبستند
كه يك چوب از بالاي دستظها و زير دو زانوي پا عبور ميدادند و مثل جوجه كباب كه ميچرخانند
همان طور مرا ميچرخاندند و يا دستهايم را كه دستبند زده بودند از سقف آويزان ميكردند
كه خيال ميكردم دستهايم از مچ قطع شده است.
سال 83 كه مرا زنداني و سپس آزاد كردند از خاطرات آن دوران
براي همكاران بسيار تعريف ميكردم. بعد از مدتي يكي از همكاران را به نام آقاي
اسالمي كه اكنون از ناحيهي 6 آموزش و پرورش مشهد بازنشست شده است تعريف ميكرد
حدوداً سال 73 دستگير ميشود. ظاهراً در مهديه يا مسجد بودهاند كه طرفداران امام
زمان- احتمالاً حجتيه در آن محل بودهاند و فيلم ميگيرند. خودش ميگويد كه جرم من
مهدويت بوده است. ميگويد مرا در سلولي انداختند كه در شبانه روز سه مرتبه مرا به
دستشويي ميبردند. مدت پانزده روز زنداني بودم خواركم فحش و كتك بود. يك روز اسهال
شدم. از نگهبان خواهش كردم كه اجازه دهد چون مريضم توالت بروم. در جواب خواهش من
نگهبان فحاشي ميكرد. ميگفت مجبور شدم در سطل اشغالي مدفوع كنم. عصر كه نگهبان
آمدم فهميد كه چه كار كردهام. به من بعد از فحاشي گفت اگر روز ميبود پروندهات
را جلو قاضي ميگذاشتم كه هشتاد ضربه شلاق برايت مينوشت. بعد از 15 روز كه ازاد
شدم و گفتند تو گناهي نداري و تبرئه شدهظاي گفتم من شكايت ميكنم. گفتند روال كار
ما است و شكايتت نزد خود ما ميآيد كه گفتم من به امام رضا شكايت ميكنم
شرم دارم كه در مورد شكنجه در حكومت اسلامي بنويسم و بگويم
مسلمان هستم. در اسلام انسان همين قدر كرامت دارد؟ زماني كه پيامبر ميخواست از
دنيا برود رو به مسلمانان كرد و گفت به هر كس زدهام يا طلبي دارد بگويد تا ادا
كنم كه آن عرب بدوي گفت در فلان موقع ميخواستي شلاقي به شتر بزني به پشت من خورد
پيامبر پشتش را لخت كرد و شلاق را دستش داد گفت بزن كه عرب بدوي پشت پيامبر را
بوسيد.
يعني حفظ قدرت با چه قيمتي؟!! مسأله اين جاست كه شكنجه بعد
از حكومت شاه يعني از ابتداي حكومت اسلامي وجود داشته است. براي من قابل هضم نيتس
فقط به زبان خودشان ميگويم الملك بقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم. حكومت با كفر
باقي ميماند اما ظلم باقي نميماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر