شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۵

....خــاطــره ای از بازداشت سال هشتاد و سه

عكس گوياست اما با خاطره اي از بازداشت سال 83 گوياتر ميشود.
اجمالا براي كوتاهي سخن بسيار خلاصه خواهد بود.در شهريور سال 83 به دعوت شوراي هماهنگي تشكلهاي صنفي فرهنگيان سراسر كشور در رشت گرد هم امديم كه با محاصره ي نيروهاي امنيتي ودستگيري 9نفراز معلمان ميزبان رو برو شديم. معلمان ديگر گيلاني هم نه به خاطر ترس از نيروهاي امنيتي بلكه براي اينكه دستگير نشده تا شايد بتوانند از ما پذيرايي كنند كمتر افتابي ميشدند.در يكي از مدارس در حاليكه در محاصره ي نيروهاي امنيتي بوديم با سرگرم كردن انها و صرف نهار(نان و خربزه) بيانيه اي كه معلمان به مدت يك هفته با حضور در مدارس به كلاس نروند داديم.قرار شد در شش ماهه ي دوم شوراي هماهنگي در مشهد و در خانه ي من تشكيل شود.به مشهد كه بر گشتم تا گوشي تلفن را بر داشتم با خش خش زياد فهميدم كه تلفن شديدا كنترل و بزودي دستگير خواهم شد.بعد از دو هفته اطلاعات مرا خواست و سه روز بازجويي پس دادم. پرونده به دادگاه فرستاده شد كه بعد از پايان دادگاه، قاضي گفت با كفالت ازاديد.(قاضي مرا متهم به ارتباط با گروه فرقان و مجاهدين خلق و نهضت ازادي و جنبش مسلمانان مبارز كرد كه خنده ام گرفت و به قاضي گفتم اقاي قاضي مرا به يكي از اينها وصل كنيد چون اينها تفاوت هاي زيادي با هم دارند.قاضي نگاهم كرد ماند كه چي بگويد.)اما نيروهاي امنيتي مرا از درون دادگاه همچون دزدان با خود بردند.بازداشت معلمان از مدتي قبل شروع شده بود كه نشان از مرحله ي ديگر براي رسيدن به خواسته هاي برحقشان ميداد.مقاومت در زندان باعث ميشد كه معلمان با اعتمادبنفس بيشتر و بهتري وارد صحنه شوند.در اطلاعات عكس گرفته و لباس زنداني پوشيده و سپس مرا به سلول انفرادي فرستادند.در سلول انفرادي شروع به خواندن دست نوشته هاي زندانيان بر روي ديوار كردم كه يكي از زندانيان بر روي ديوار شش خط كشيده بود و نوشته بود: جرم بوق زدن!!با خود گفتم براي بوق زدن شش روز زندان بوده پس هر زمان يك سال شد انوقت يك خط ميكشم. در عمرم بجز ايام نوجواني نرقصيده ام. اما در سلول براي بالا بردن روحيه ام كه ممكن است يك تا دو سال در اين سلول بالشم مرتب يا ميرقصيدم يا ورزش ميكردم.در سلول انفرادي كه هم توالت وهم دستشويي و هم حمام و هم محل خورد و خواب واستراحت بود (حدود3متر مربع)يك روزهنگام دستشويي شير آب ازجا درامد و آب به همه جا پاشيد و آي نگهبان ،نگهبانم بلند شد.مرا به هوا خوري بردندوشير را درست كردند. شب احساس كردم حالم خوب نيست. تصوركردم در غذايم دارو ريخته اند.قبلا شنيده بودم كه به مهندس سحابي دارو داده كه در ملاقات زن وبچه اش را نميشناخته و اين سابقه در رژيم شاه هم بود كه به مهدي رضايي جوان نوزده ساله دارو داده كه در دادگاه بخاطر اثر داروها كلمات را پراكنده پراكنده ميگفته.(همينجا بگويم كه 45 سال است با همين افكار براي رسيدن به ازادي زندگي و مبارزه كرده ام اگر تغييري در روحيه ام ايجاد شد بدانيد كه بلايي سرم درامده و ديگراين هاشم خواستار ان هاشم خواستار نيست.)بعدا فهميدم كه چون اب روي موكت كثيف و الوده ريخته شده، هواي سلول بسيار الوده شده كه مرا نيز مريض و بدحال كرده بود.شبي در سلول خواب ديدم كه خداوند ميگويد به در و ديوار نگاه كن ديوارها گواهي ميدهند كه حق با تو است و اينها شيطان هستند و تو را ميخواهند از راه خدا باز دارند.در راه هواخوري از نگهبان كاغذ و خودكارخواستم كه خوابم را بنويسم تا فراموش نكنم.فورا در اختيارم گذاشت ،اما تا نوشتم مرا به بازجويي بردند كه همان نوشته را به انها دادم . باز جويانم 3 نفر بودند. بهترين و بيشترين لذت زندگيم زماني بود كه بازجوهايم در تاريكخانه همچون بچه گنجشكي در كف دستم عاجز و ناتوان بودند. به سربازجو گفتم: من هم ميتوانم كار دست شما بدهم، سرم را چنان به ديوار سلول ميكوبم كه كشته شوم انوقت شما امنيت تشييع جنازه ام را به عهده گيريد.تحت هيچ شرايطي حاضر نشدم امضاي خود را از پاي بيانيه پس بگيرم و نه هم دعوت شوراي هماهنگي را لغو كنم كه سرانجام به دو سال حبس محكوم شدم.ياران اگر روز هست اكنون برويد خورشيد را ببينيد و اگر شب هست فردا صبح خورشيد را ببينيد، ايا ميشود خورشيد را انكار كرد؟!ازادي همچون خورشيد بزودي در اسمان ايران طلوع خواهد كرد.آدرس سايت www.aftab-chorasan.blogspot.de)
سيدهاشم خواستار نماينده ي معلمان در كانون صنفي فرهنگيان خراسان
Show more reaction

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر